مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۳ – مَثَل
۴۳۴۴ | گفت با درویش روزی یک خَسی | که تورا اینجا نمیدانَد کسی | |
۴۳۴۵ | گفت او گَر مینَدانَد عامیاَم | خویش را من نیک میدانم کیاَم | |
۴۳۴۶ | وای اگر بَرعکس بودی دَرد و ریش | او بُدی بینایِ من من کورِ خویش | |
۴۳۴۷ | اَحْمَقم گیر اَحْمقَم من نیکْبَخت | بَخت بهتر از لَجاج و رویِ سخت | |
۴۳۴۸ | این سُخَن بر وَفْقِ ظَنَّت میجَهَد | وَرْنه بَختَم داد عقلَم هم دَهَد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!