مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۳۹ – وَصیَّت کردنِ آن شَخْص که بَعد از من او بَرَد مالِ مرا از سه فرزندِ من که کاهِل‌تَراست

 

۴۸۹۰ آن یکی شَخْصی به وقت مرگِ خویش گفت بود اَنْدَر وَصیَّت پیش‌پیش
۴۸۹۱ سه پسر بودَش چو سه سَروِ رَوان وَقْفِ ایشان کرده او جان و رَوان
۴۸۹۲ گفت هرچه در کَفَم کاله و زَراست او بَرَد زین هر سه کو کاهِل‌تَراست
۴۸۹۳ گفت با قاضیّ و پَس اَنْدَرز کرد بَعد از آن جامِ شرابِ مرگْ خَورْد
۴۸۹۴ گفته فرزندان به قاضی کِی کریم نَگْذَریم از حُکْم او ما سه یَتیم
۴۸۹۶ ما چو اسماعیل زِ ابْراهیمِ خَود سَرنَپیچیم اَرْچه قُربان می‌کُند
۴۸۹۷ گفت قاضی هر یکی با عاقلیش تا بگوید قِصّه‌یی از کاهلیش
۴۸۹۸ تا بِبینَم کاهِلیِّ هر یکی تا بِدانَم حالِ هر یک بی‌شکی
۴۸۹۹ عارفان از دو جهان کاهِل‌تَرند زان که بی شُد یار خَرمَن می‌بَرَند
۴۹۰۰ کاهِلی را کرده‌اند ایشان سَنَد کارِ ایشان را چو یَزدان می‌کُند
۴۹۰۱ کارِ یَزدان را نمی‌بینَند عام می‌نَیاسایَند از کَدْ صُبح و شام
۴۹۰۲ هین زِ حَدِّ کاهِلی گویید باز تا بِدانَم حَدِّ آن از کشفِ راز
۴۹۰۳ بی‌گُمان که هر زبان پَرده‌یْ دل است چون بِجُنبَد پَرده سِرها واصِل است
۴۹۰۴ پَردهٔ کوچک چو یک شَرحَه کَباب می‌بِپوشَد صورتِ صد آفتاب
۴۹۰۵ گَر بَیانِ نُطْقْ کاذب نیز هست لیک بویْ از صِدْق و کِذْبَش مُخْبِراست
۴۹۰۶ آن نَسیمی که بِیایَد از چَمَن هست پیدا از سَموم گولْخَن
۴۹۰۷ بویِ صِدْق و بویِ کِذْبِ گول‌گیر هست پیدا در نَفَس چون مُشک و سیر
۴۹۰۸ گَر ندانی یار را از دَه‌دِلِه از مَشامِ فاسِد خود کُن گِلِه
۴۹۰۹ بانگِ حیزان و شُجاعانِ دلیر هست پیدا چون فَنِ روباه و شیر
۴۹۱۰ یا زبانْ هَمچون سَرِ دیگ است راست چون بِجُنبَد تو بِدانی چه اَباست
۴۹۱۱ از بُخارِ آن بِدانَد تیزهُش دیگِ شیرینی زِ سِکْباجِ تُرُش
۴۹۱۲ دست بر دیگِ نوی چون زَد فَتی وَقتِ بِخْریدن بِدید اِشْکَسته را
۴۹۱۳ گفت دانم مَرد را در حین زِ پوز وَر نگوید دانَمَش اَنْدَر سه روز
۴۹۱۴ وان دِگَر گفت اَرْ بگویَد دانَمَش وَرْ نگوید در سُخَن پیچانَمَش
۴۹۱۵ گفت اگر این مَکْر بِشْنیده بُوَد لب بِبَندد در خَموشی دَر رَوَد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *