مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۵ – حِکایَتِ پاسْبان که خاموش کرد تا دُزدانْ رَخْتِ تاجِران بُردند به کُلّی بعد از آن هَیْهای و پاسْبانی می‌کرد

 

۵۴۵ پاسْبانی خُفت و دُزد اَسْباب بُرد رَخْت‌ها را زیرِ هر خاکی فَشُرد
۵۴۶ روزْ شُد بیدار شُد آن کارَوان دید رَفته رَخْت و سیم و اُشتُران
۵۴۷ پس بِدو گفتند ای حارِس بِگو که چه شُد این رَخْت و این اَسْباب کو؟
۵۴۸ گفت دُزدان آمدند اَنْدَر نِقاب رَخْت‌ها بُردند از پیشَم شِتاب
۵۴۹ قوم گُفتَندَش که ای چون تَلِّ ریگ پس چه می‌کردی؟ که‌یی ای مُرده ریگ؟
۵۵۰ گفت من یک کَس بُدَم ایشان گروه با سِلاح و با شُجاعَت با شُکوه
۵۵۱ گفت اگر در جَنگ کَم بودَت امید نَعْره‌یی زن کِی کَریمانْ بَرجَهید
۵۵۲ گفت آن دَمْ کارْد بِنْمودند و تیغ که خَمُش وَرْنه کُشیمَت بی‌دریغ
۵۵۳ آن زمان از تَرسْ بَستَم من دَهان این زمان هَیْهای و فریاد و فَغان
۵۵۴ آن زمان بَست آن دَمَم که دَمْ زَنَم این زمان چَندان که خواهی هی کُنم
۵۵۵ چون که عُمرَت بُرد دیوِ فاضحه بی‌نَمَک باشد اَعُوذ و فاتِحه
۵۵۶ گَرچه باشد بی‌نَمَک اکنون حَنین هست غَفْلَت بی‌نَمَک‌تَر زان یَقین
۵۵۷ هم‌چُنین هم بی‌نَمَک می‌نال نیز که ذَلیلان را نَظَر کُن ای عزیز
۵۵۸ قادِری بی‌گاه باشد یا به گاه از تو چیزی فَوْت کِی شُد ای اِله؟
۵۵۹ شاهِ لا تَاْسَوْا علی ما فاتَکُمْ کِی شود از قُدرَتَش مَطْلوب گُم؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *