مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۶ – حَواله کردنِ مُرغْ گرفتاریِ خود را در دامْ به فِعْل و مَکْر و زَرْقِ زاهِد و جوابِ زاهِد مُرغ را

 

۵۶۰ گفت آن مُرغ این سِزایِ او بُوَد که فُسونِ زاهِدان را بِشْنَود
۵۶۱ گفت زاهِد نه سِزایِ آن نَشاف کو خورَد مال یَتیمان از گِزاف
۵۶۲ بعد از آن نوحه‌گَری آغاز کرد که فَخ و صَیّاد لَرْزان شُد زِ دَرد
۵۶۳ کَزْ تَناقُض‌هایِ دلْ پُشتَم شِکَست بر سَرَم جانا بیا می‌مال دَست
۵۶۴ زیرِ دستِ تو سَرَم را راحتی‌ست دستِ تو در شُکْربَخشی آیَتی‌ست
۵۶۵ سایهٔ خود از سَرِ من بَرمَدار بی‌قَرارم بی‌قَرارم بی‌قَرار
۵۶۶ خواب‌ها بیزار شُد از چَشمِ من در غَمَت ای رَشکِ سَرو و یاسَمَن
۵۶۷ گَر نِیَم لایِقْ چه باشد گَر دَمی ناسِزایی را بِپُرسی در غَمی؟
۵۶۸ مَر عَدَم را خود چه اِسْتِحْقاق بود که بَرو لُطْفَت چُنین دَرها گُشود
۵۶۹ خاکِ گرگین را کَرَمْ آسیب کرد دَهْ گُهَر از نورِ حِسّ در جیب کرد
۵۷۰ پنج حِسِّ ظاهر و پنجِ نَهان که بَشَر شُد نُطْفِهٔ مُرده از آن
۵۷۱ توبه بی‌توفیقَت ای نورِ بُلند چیست جُز بر ریشِ توبه ریش‌خَند؟
۵۷۲ سَبْلَتانِ توبه یک یک بَرکَنی توبه سایه‌ است و تو ماهِ روشَنی
۵۷۳ ای زِ تو ویران دُکان و مَنْزِلَم چون نَنالَم چون بِیَفْشاری دِلَم؟
۵۷۴ چون گُریزم؟ زان که بی‌تو زنده نیست بی‌خداوندیْت بودِ بنده نیست
۵۷۵ جانِ من بِسْتان تو ای جان را اُصول زان که بی‌تو گشته‌ام از جانْ مَلول
۵۷۶ عاشِقَم من بر فَنِ دیوانگی سیرم از فرهنگی و فَرزانگی
۵۷۷ چون بِدَرَّد شَرم گویم رازْ فاش چند ازین صَبر و زَحیر و اِرْتِعاش
۵۷۸ در حَیا پنهان شُدم همچون سِجاف ناگهان بِجْهَم ازین زیرِ لِحاف
۵۷۹ ای رَفیقان راه‌ها را بَستْ یار آهویِ لَنْگیم و او شیرِ شکار
۵۸۰ جُز که تَسْلیم و رضا کو چاره‌یی؟ در کَفِ شیر نَری خونْ‌خواره‌یی
۵۸۱ او ندارد خواب و خور چون آفتاب روح‌ها را می‌کُند بی‌خورْد و خواب
۵۸۲ که بیا من باش یا هم‌خویِ من تا بِبینی در تَجَلّی رویِ من
۵۸۳ وَرْ ندیدی چون چُنین شَیْدا شُدی؟ خاک بودی طالِبِ اِحْیا شُدی
۵۸۴ گَر زِ بی‌سویَت نداده‌ست او عَلَف چَشمِ جانَت چون بِمانْده‌ست آن طَرَف؟
۵۸۵ گُربه بر سوراخ زان شُد مُعْتَکِف که از آن سوراخ او شُد مُعْتَلِف
۵۸۶ گربهٔ دیگر هَمی‌گردد به بام کَزْ شکارِ مُرغ یابید او طَعام
۵۸۷ آن یکی را قِبْله شُد جولاهِگی وان یکی حارِسْ برایِ جامگی
۵۸۸ وان یکی بی‌کار و رو در لامَکان که از آن سو دادی اَش تو قوتِ جان
۵۸۹ کارْ او دارد که حَق را شُد مُرید بَهْرِ کارِ او زِ هر کاری بُرید
۵۹۰ دیگران چون کودکان این روزِ چند تا شبِ تَرحالْ بازی می‌کُنند
۵۹۱ خوابْناکی کو زِ یَقْظَت می‌جَهَد دایهٔ وَسْواس عِشْوه‌ش می‌دَهَد
۵۹۲ رو بِخُسب ای جان که نَگْذاریم ما که کسی از خوابْ بِجْهانَد تورا
۵۹۳ هم تو خود را بَر کَنی از بیخِ خواب هَمچو تشنه کِه شْنَوَد او بانگِ آب
۵۹۴ بانگِ آبم منْ به گوشِ تشنگان هَمچو باران می‌رَسَم از آسْمان
۵۹۵ بَرجه ای عاشق بَرآوَرْ اِضْطِراب بانگِ آب و تشنه و آن گاه خواب؟

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ
  1. خورشید
    خورشید گفته:

    🌞

    کَزْ تَناقُض‌هایِ دلْ پُشتَم شِکَست
    بر سَرَم جانا بیا می‌مال دَست

    #مثنوی_مولانا
    دفتر ششم، بخش۱۶، بیت۵۶۳

    ☆ خداوندا، ✨
    از تناقض و گوناگونی خواسته‌ها و احساسات و افکار درونی‌ام خسته و ناتوان شده‌ام. بیا دست محبت و رحمت بر سرم بکش و کمکم کن.

    #تناقض

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *