مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۲۱ – حِکایَت آن مُطْرب که در بَزْمِ امیرِ تُرکْ این غَزَل آغاز کرد گُلی یا سوسَنی یا سَرو یا ماهی؟ نمیدانم ازین آشُفتهٔ بیدلْ چه میخواهی؟ نمیدانم و بانگ بَر زَدنِ تُرک که آن بگو که میدانی و جوابِ مُطْربْ امیر را
۷۰۶ | مُطْرب آغازید پیشِ تُرکِ مَست | در حِجابِ نَغْمه اَسْرارِ اَلَست | |
۷۰۷ | من ندانم که تو ماهی یا وَثَن | من ندانم تا چه میخواهی زِ من؟ | |
۷۰۸ | میندانم که چه خِدمَت آرَمَت | تَن زَنَم یا در عِبارَت آرَمَت؟ | |
۷۰۹ | این عَجَب که نیستی از من جُدا | میندانم من کُجایَم تو کجا؟ | |
۷۱۰ | میندانم که مرا چون میکَشی | گاه در بَر گاه در خون میکَشی | |
۷۱۱ | همچُنین لب در ندانم باز کرد | میندانم میندانم ساز کرد | |
۷۱۲ | چون زِ حَد شُد میندانم از شِگِفت | تُرکِ ما را زین حَراره دلْ گرفت | |
۷۱۳ | بَرجَهید آن تُرک و دَبّوسی کَشید | تا عَلَیْها بر سَرِ مُطْرب رَسید | |
۷۱۴ | گُرْز را بِگْرفت سَرهنگی به دست | گفت نه مُطْرب کُشی این دَمْ بَد است | |
۷۱۵ | گفت این تَکْرارِ بیحَدّ و مَرَش | کوفت طَبْعَم را بِکوبَم من سَرَش | |
۷۱۶ | قَلْتَبانا میندانی گُهْ مَخَور | وَرْ همیدانی بِزَن مَقْصود بَر | |
۷۱۷ | آن بگو ای گیج که میدانی اَش | میندانم میندانم دَر مَکَش | |
۷۱۸ | من بِپُرسم کَزْ کجایی هِی مُری؟ | تو بگویی نه زِ بَلْخ و نَزْهِری | |
۷۱۹ | نه زِ بغداد و نه مَوْصِل نه طِراز | دَر کَشی در نیّ و نی راهِ دراز | |
۷۲۰ | خود بگو من از کجایَم باز رَهْ | هست تَنْقیحِ مَناط این جا بَلَه | |
۷۲۱ | یا بِپُرسیدم چه خورْدی ناشْتاب | تو بگویی نه شراب و نه کَباب | |
۷۲۲ | نه قَدید و نه ثَرید و نه عَدَس | آنچه خورْدی آن بگو تنها و بَسْ | |
۷۲۳ | این سُخَنخایی دراز از بَهْرِ چیست؟ | گفت مُطْرِب زان که مَقْصودم خَفیست | |
۷۲۴ | میرَمَد اِثْباتْ پیش از نَفْیِ تو | نَفْی کردم تا بَری زِ اثْبات بو | |
۷۲۵ | در نَوا آرَم به نَفْی این ساز را | چون بِمیری مرگ گوید راز را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!