مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۲۲ – تَفْسیرِ قَوْلُهُ عَلَیْه‌ِالسَّلام موتوا قَبْلَ اَنْ تَموتوا بِمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی که اِدْریس از چُنین مُردن بهشتی گشت پیش از ما

 

۷۲۶ جانْ بَسی کَندیّ و اَنْدَر پرده‌یی زان که مُردنْ اَصْلْ بُد ناوَرْده‌یی
۷۲۷ تا نَمیری نیست جان کَندن تمام بی‌کَمالِ نَردبان نایی به بام
۷۲۸ چون زِ صد پایه دو پایه کَم بُوَد بام را کوشَنده نامَحْرَم بُوَد
۷۲۹ چون رَسَن یک گَزْ زِ صد گَزْ کَمْ بُوَد آب اَنْدَر دَلْو از چَهْ کی رَوَد؟
۷۳۰ غَرقِ این کَشتی نیابی ای امیر تا بِنَنْهی اَنْدَرو مَنَّ الاَخیر
۷۳۱ مَنِّ آخِر اَصْل دان کو طارِق است کَشتیِ وَسْواس و غَی را غارِق است
۷۳۲ آفتابِ گُنبَدِ اَزْرَق شود کَشتیِ هُشْ چون که مُسْتَغْرَق شود
۷۳۳ چون نَمُردی گشت جانْ کَندن دراز مات شو در صبح ای شَمعِ طِراز
۷۳۴ تا نگشتند اَخْتَرانِ ما نَهان دان که پنهان است خورشیدِ جهان
۷۳۵ گُرْز بر خود زَن مَنی دَرهَم شِکَن زان که پنبه‌یْ گوش آمد چَشمِ تَن
۷۳۶ گُرْز بر خود می‌زَنی خود ای دَنی عکسِ توست اَنْدَر فِعالَم این مَنی
۷۳۷ عکسِ خود در صورتِ من دیده‌یی در قِتالِ خویشْ بَر جوشیده یی
۷۳۸ هَمچو آن شیری که در چَهْ شُد فُرو عکسِ خود را خَصْمِ خود پِنْداشت او
۷۳۹ نَفیْ ضِدّ هست باشد بی‌شَکی تا زِ ضِدّْ ضِد را بِدانی اَنْدکی
۷۴۰ این زمان جُز نَفیِ ضِدْ اِعْلام نیست اَنْدَرین نَشْات دَمی بی‌دام نیست
۷۴۱ بی‌حِجابَت باید آن ای ذو لُباب مرگ را بُگْزین و بَر دَرّان حِجاب
۷۴۲ نه چُنان مرگی که در گوری رَوی مرگِ تبدیلی که در نوری رَوی
۷۴۳ مَردْ بالِغ گشت آن بَچْگی بِمُرد رومی‌یی شُد صِبْغَت زَنگی سُتُرد
۷۴۴ خاکْ زَر شُد هیات خاکی نَمانْد غَمْ فَرَج شُد خارِ غَمْناکی نَمانْد
۷۴۵ مُصْطَفی زین گفت کِی اَسْرارجو مُرده را خواهی که بینی زنده تو؟
۷۴۶ می‌رَوَد چون زندگان بر خاکْدان مُرده و جانَش شُده بر آسْمان
۷۴۷ جانْش را این دَمْ به بالا مَسْکَنی ست گر بِمیرَد روحِ او را نَقْل نیست
۷۴۸ زان که پیش از مرگْ او کرده‌ست نَقْل این به مُردنْ فَهْم آید نه به عقل
۷۴۹ نَقْل باشد نه چو نَقْلِ جانِ عام هَمچو نَقْلی از مَقامی تا مَقام
۷۵۰ هرکِه خواهد که بِبینَد بر زمین مُرده‌یی را می‌رَوَد ظاهِر چُنین
۷۵۱ مَر ابوبکرِ تَقی را گو بِبین شُد زِ صِدّیقی اَمیرُالْمُحْشَرین
۷۵۲ اَنْدَرین نَشْاَت نِگَر صِدّیق را تا به حَشْر اَفْزون کُنی تَصدیق را
۷۵۳ پَس مُحَمَّد صد قیامَت بود نَقْد زان که حَل شُد در فَنایِ حَلّ و عَقْد
۷۵۴ زادهٔ ثانیست اَحْمَد در جهان صد قیامَت بود او اَنْدَر عِیان
۷۵۵ زو قیامَت را هَمی‌پُرسیده‌اند ای قیامَت تا قیامتْ راهْ چند؟
۷۵۶ با زبانِ حالْ می‌گفتی بَسی که زِ مَحْشَر حَشْر را پُرسَد کسی؟
۷۵۷ بَهْرِ این گفت آن رَسولِ خوشْ‌پیام رَمْزِ موتوا قَبْلَ مَوْتٍ یا کِرام
۷۵۸ هم‌چُنان که مُرده‌ام من قَبْلِ مَوْت زان طَرَف آورده‌ام این صیت و صَوْت
۷۵۹ پس قیامَت شو قیامَت را بِبین دیدنِ هر چیز را شَرط است این
۷۶۰ تا نگردی او ندانی‌اَش تَمام خواه آن اَنْوار باشد یا ظَلام
۷۶۱ عقل گردی عقل را دانی کَمال عشق گردی عشق را دانی ذُبال
۷۶۲ گُفتَمی بُرهانِ این دَعوی مُبین گَر بُدی اِدْراکْ اَنْدَر خورْدِ این
۷۶۳ هست انجیر این طَرَف بسیارْ و خوار گَر َرسَد مُرغی قُنُقْ انجیرخوار
۷۶۴ در همه عالَم اگر مَرد و زَن اَند دَمْ به دَمْ در نَزْع و اَنْدَر مُردَن اَند
۷۶۵ آن سُخنْشان را وَصیَّتها شِمُر که پدر گوید در آن دَمْ با پسر
۷۶۶ تا بِرویَد عِبْرت و رَحْمَت بِدین تا بِبُرَّد بیخ بُغْض و رَشک و کین
۷۶۷ تو بِدان نیَّت نِگَر در اَقْرِبا تا زِ نَزْعِ او بِسوزَد دلْ تورا
۷۶۸ کُلُّ آتٍ آت آن را نَقْد دان دوست را در نَزْع و اَنْدَر فَقْد دان
۷۶۹ وَزْ غَرَض‌ها زین نَظَر گردد حِجاب این غَرَض‌ها را بُرون اَفْکَن زِ جیب
۷۷۰ وَرْ نَیاری خُشک بر عَجْزی مَایست دان که با عاجِز گُزیده مُعْجزی‌ست
۷۷۱ عَجْزْ زنجیری‌ست زَنْجیرت نَهاد چَشمْ در زنجیرْنِهْ باید گُشاد
۷۷۲ پَس تَضَرُّع کُن که ای هادیِ زیست باز بودم بَسته گشتم این زِ چیست؟
۷۷۳ سَخت‌تَر اَفْشُرده‌اَم در شَر قَدَم که لَفی خُسْرَم زِ قَهْرَت دَم به دَم
۷۷۴ از نَصیحَت‌هایِ تو کَر بوده‌ام بُت‌شِکَن دَعْویّ و بُتگَر بوده‌ام
۷۷۵ یادِ صُنْعَت فَرض‌تَر یا یادِ مرگ؟ مرگْ مانندِ خَزانْ تو اَصْلِ بَرگ
۷۷۶ سال‌ها این مرگْ طَبْلَک می‌زَنَد گوشِ تو بی‌گاه جُنْبِش می‌کُند
۷۷۷ گوید اَنْدَر نَزْعْ از جان آه مرگ این زمان کَردَت زِ خود آگاه مرگ
۷۷۸ این گِلویِ مرگ از نَعْره گرفت طَبْلِ او بِشْکافت از ضَرْبِ شِگِفت
۷۷۹ در دقایِقْ خویش را دَر بافتی رَمْزِ مُردن این زمان دَریافتی

#دکلمه_مثنوی

#شرح_مثنوی

برای دیدن (درک) عشق، باید عاشق شد، برای فهم عقل، باید خودت عین عقل شوی (عاقل باشی)، برای دانستن او (چه نور و چه ظلمت) به تمام و کمال، باید خودت، او شوی. پس شرط درک هرچیزی، آن است که همان شوی. تا وقتی به تمام عین چیزی نشده باشی، نمی‌توانی آن را درک کنی و در نتیجه آن را تعریف کنی.

4 پاسخ
    • احسان اشرفی
      احسان اشرفی گفته:

      درود به شما. جلسات مثنوی خوانی به صورت آنلاین داریم می تونید عضو بشید. به گروه تلگرامی ما مراجعه کنید که آدرس آن زیر صفحات سایت هست.

      پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *