مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۲۸ – باز گردانیدنِ صِدّیق رَضِیَ الله عَنْهُ واقِعهٔ بِلال را رَضِیَ اللهُ عَنْهُ و ظُلْمِ جُهودان را بر وِیْ و اَحَد اَحَد گفتنِ او و اَفْزون شُدن کینهٔ جُهودان و قِصّه کردنِ آن قَضیّه پیش مُصْطَفی عَلَیْهِ‌السَّلام و مَشورت در خَریدِن او

 

۹۵۶ بَعد از آن صِدّیق پیشِ مُصْطَفی گفت حالِ آن بِلالِ با وَفا
۹۵۷ کان فَلَک‌پیمایِ میمونْ‌بالِ چُست این زمان در عشق و اَنْدَر دام توست
۹۵۸ بازِ سُلْطان است زان جُغْدانْ به رَنج در حَدَث مَدْفون شُده‌ست آن زَفْتْ‌گنج
۹۵۹ جُغْدها بر بازْ اِسْتَم می‌کُنند پَرّ و بالَش بی‌گُناهی می‌کُنند
۹۶۰ جُرمِ او این است کو بازست و بَسْ غیرِ خوبی جُرمِ یوسُف چیست پَسْ؟
۹۶۱ جُغْد را ویرانه باشد زاد و بود هَستَشان بر بازْ زان زَخمِ جُهود
۹۶۲ که چرا می یاد آری زان دیار؟ یا زِ قَصر و ساعِدِ آن شَهریار؟
۹۶۳ در دِهِ جُغْدانْ فُضولی می‌کُنی فِتْنه و تَشْویش در می‌اَفْکَنی
۹۶۴ مَسْکَنِ ما را که شُد رَشْکِ اَثیر تو خرابه خوانی و نامِ حَقیر؟
۹۶۵ شَیْد آوَردی که تا جُغْدانِ ما مَر تورا سازند شاه و پیشوا
۹۶۶ وَهْم و سودایی دریشان می‌تَنی نامِ این فردوسْ ویران می‌کُنی؟
۹۶۷ بر سَرَت چندان زَنیم ای بَدْ صِفات که بگویی تَرکِ شَیْد و تُرَّهات
۹۶۸ پیشِ مشرقْ چارْمیخَش می‌کُنند تَنْ بِرِهنه شاخِ خارَش می‌زَنَند
۹۶۹ از تَنَش صد جایْ خونْ بَر می‌جَهَد او اَحَد می‌گوید و سَر می‌نَهَد
۹۷۰ پَندها دادم که پنهان دار دین سِرّ بِپوشان از جُهودانِ لَعین
۹۷۱ عاشق است او را قیامت آمَده ست تا دَرِ توبه بَرو بَسته شُده ست
۹۷۲ عاشقیّ و توبه یا اِمْکانِ صَبر این مُحالی باشد ای جان بَسْ سِطَبْر
۹۷۳ توبه کِرْم و عشقْ هَمچون اَژدَها توبه وَصْفِ خَلْق و آن وَصْفِ خدا
۹۷۴ عشقْ زَ اَوْصافِ خدایِ بی‌نیاز عاشقی بر غیرِ او باشد مَجاز
۹۷۵ زان که آن حُسنِ زَرْاَنْدود آمده‌ست ظاهِرَش نور اَنْدَرون دود آمده‌ست
۹۷۶ چون رَوَد نور و شود پیدا دُخان بِفْسُرَد عشقِ مَجازی آن زمان
۹۷۷ وا رَوَد آن حُسنْ سویِ اَصْلِ خَود جسمْ مانَد گَنْده و رُسوا و بَد
۹۷۸ نورِ مَهْ راجِع شود هم سویِ ماه وا رَوَد عکسَش زِ دیوارِ سیاه
۹۷۹ پَس بِمانَد آب و گِلْ بی‌آن نِگار گردد آن دیوارِ بی‌مَهْ دیوْوار
۹۸۰ قَلْب را که زَرْ ز رویِ او بِجَست بازگشت آن زَر به کانِ خود نِشَست
۹۸۱ پَس مِسِ رُسوا بِمانَد دودْوَش زو سِیَه‌ روتَر بِمانَد عاشقش
۹۸۲ عشقِ بینایان بُوَد بر کانِ زَر لاجَرَم هر روز باشد بیش تَر
۹۸۳ زان که کان را در زَری نَبْوَد شریک مَرحَبا ای کانِ زَرْ لاشَکَّ فیک
۹۸۴ هر کِه قَلْبی را کُند اَنْبازِ کان وا رَوَد زَرْ تا بکانِ لامَکان
۹۸۵ عاشق و معشوقْ مُرده زِ اضْطِراب مانْده ماهی رَفته زان گردابْ آب
۹۸۶ عشقِ رَبّانی‌ست خورشیدِ کَمال اَمْرِ نورِ اوست خَلْقانْ چون ظِلال
۹۸۷ مُصْطَفی زین قِصّه چون خوش بَرشِکُفت رَغْبَت اَفْزون گشت او را هم به گُفت
۹۸۸ مُسْتَمِع چون یافت هَمچون مُصْطَفی هر سَرِ مویَش زبانی شُد جدا
۹۸۹ مُصْطَفی گُفتَش که اکنون چاره چیست؟ گفت این بنده مَر او را مُشتری‌ست
۹۹۰ هر بَها که گوید او را می‌خَرَم در زیان و حَیْفِ ظاهِر نَنْگَرَم
۹۹۱ کو اسیرُ اللهِ فی الاَرْض آمده‌ست سُخْرهٔ خشمِ عَدُوَّ اللهْ شُده‌ست

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *