مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۳۱ – مُعاتَبَهٔ مُصْطَفی عَلَیْهِ‌السَّلام با صِدّیق رَضِیَ اللهُ عَنْهُ که تو را وَصیَّت کردم که به شرکتِ من بِخَر تو چرا بَهرِ خود تنها خَریدی؟ و عُذرِ او

 

۱۰۷۸ گفت ای صِدّیق آخر گُفتَمَت که مرا اَنْباز کُن در مَکْرُمَت
۱۰۷۹ گفت ما دو بَندگانِ کویِ تو کَردَمَش آزادْ من بر رویِ تو
۱۰۸۰ تو مرا می‌دار بَنده وْ یارِ غار هیچ آزادی نخواهم زینهار
۱۰۸۱ که مرا از بَندگیْت آزادی است بی‌تو بر من مِحْنَت و بیدادی است
۱۰۸۲ ای جهان را زنده کرده زِ اصْطِفا خاص کرده عام را خاصه مرا
۱۰۸۳ خواب‌ها می‌دید جانم در شَباب که سَلامَم کرد قُرصِ آفتاب
۱۰۸۴ از زمینم بَرکَشید او بر سَما هَمرَهِ او گشته بودم زِ ارْتِقا
۱۰۸۵ گفتم این ماخولیا بود و مُحال هیچ گردد مُسْتَحیلی وَصْفِ حال؟
۱۰۸۶ چون تورا دیدم بدیدم خویش را آفرین آن آیِنهٔ خوش کیش را
۱۰۸۷ چون تورا دیدم مُحالَم حال شُد جانِ من مُسْتَغرِقِ اِجْلال شُد
۱۰۸۸ چون تورا دیدم خود ای روحُ الْبِلاد مِهْرِ این خورشید از چَشمَم فُتاد
۱۰۸۹ گشت عالی‌هِمَّت از نو چَشمِ من جُز به خواری نَنْگَرَدد اَنْدَر چَمَن
۱۰۹۰ نورْ جُستم خود بِدیدَم نورِ نور حورْ جُستم خود بِدیدَم رَشکِ حور
۱۰۹۱ یوسُفی جُستَم لَطیف و سیمْ تَن یوسُفِسْتانی بِدیدَم در تو من
۱۰۹۲ در پِیِ جَنَّت بُدَم در جُست و جو جَنَّتی بِنْمود از هر جُزوِ تو
۱۰۹۳ هست این نِسْبَت به من مَدح و ثَنا هست این نِسْبَت به تو قَدْح و هِجا
۱۰۹۴ هَمچو مَدْحِ مَردِ چوپانِ سَلیم مَر خدا را پیشِ موسیِّ کَلیم
۱۰۹۵ که بِجویَم اُشْپُشَت شیرت دَهَم چارُقَت دوزم من و پیشَت نَهَم
۱۰۹۶ قَدْحِ او را حَقْ به مَدحی بَرگرفت گَر تو هم رَحمَت کُنی نَبْوَد شِگِفت
۱۰۹۷ رَحم فَرما بر قُصورِ فَهْم‌ها ای وَرایِ عقل‌ها و وَهْم‌ها
۱۰۹۸ اَیُّها الْعُشاق اِقْبالی جدید از جهانِ کُهنهٔ نوگَر رَسید
۱۰۹۹ زان جهان کو چارهٔ بیچاره‌جوست صد هزاران نادره دنیا دَروست
۱۱۰۰ اَبْشِرُوا یا قَوْمُ اِذْجاءَ الْفَرَج اِفْرَحوا یا قَوْمُ قَدْ زالَ الْحَرَج
۱۱۰۱ آفتابی رَفت در کازه‌یْ هِلال در تَقاضا که اَرِحْنا یا بِلال
۱۱۰۲ زیرِ لب می‌گفتی از بیمِ عَدو کوریِ او بر مِناره رو بگو
۱۱۰۳ می‌دَمَد در گوشِ هر غمگینْ بَشیر خیز ای مُدْبِر رَهِ اِقْبال گیر
۱۱۰۴ ای دَرین حَبْس و دَرین گَنْد و شُپُش هین که تا کَس نَشْنَود رَستی خَمُش
۱۱۰۵ چون کُنی خامُش کُنون ای یارِ من کَزْ بُنِ هر مو بَرآمَد طَبْل‌زَن
۱۱۰۶ آن‌چُنان کَر شُد عَدوِّ رَشکْ‌خو گوید این چندین دُهُل را بانگْ کو؟
۱۱۰۷ می‌زَنَد بر روش ریحان که طَری‌ست او زِ کوری گوید این آسیب چیست؟
۱۱۰۸ می‌شُکُنجد حورْ دَستَش می‌کَشَد کورْ حیران کَزْ چه دَردَم می‌کُند
۱۱۰۹ این کَشاکَش چیست بر دست و تَنَم؟ خُفته‌اَم بُگْذار تا خوابی کُنم
۱۱۱۰ آن که در خوابَش هَمی‌جویی وِیْ است چَشم بُگْشا کان مَهِ نیکو پِی است
۱۱۱۱ زان بَلاها بر عَزیزان بیش بود کان تَجَمُّش یارْ با خوبان فُزود
۱۱۱۲ لاغ با خوبان کُند بر هر رَهی نیز کوران را بِشورانَد گَهی
۱۱۱۳ خویش را یک‌دَم بَرین کوران دَهَد تا غَریو از کویِ کورانْ بَرجَهَد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *