مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۳۲ – قِصّهٔ هِلال که بَندهٔ مُخْلِص بود خدای را صاحِب بَصیرت بیتَقْلید پنهان شُده در بَندگیِ مَخْلوقانْ جَهَتِ مَصْلَحَت نه از عَجْز چُنان که لُقمان و یوسُف از رویِ ظاهر و غیرِ ایشان بَندهٔ سایِس بود امیری را و آن امیرْ مُسلمان بود امّا چَشم بَسته داند اَعْمی که مادری دارد لیکْ چونی به وَهْم دَر نارَد اگر با این دانشْ تَعْظیم این مادر کُند ممکن بُوَد که از عَمی خَلاص یابد که اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَیْرًا فَتَحَ عَیْنَیْ قَلْبِهِ لِیُبَصِرَهُ بِهِمَا الْغَیْبَ این راه زِ زندگیِّ دل حاصِل کُن کین زندگیِ تَنْ صِفَتِ حیوان است
۱۱۱۴ | چون شَنیدی بعضی اَوْصافِ بِلال | بِشْنو اکنون قِصّهٔ ضَعْفِ هِلال | |
۱۱۱۵ | از بِلال او بیش بود اَنْدَر رَوِش | خویِ بَد را بیش کرده بُد کُشِش | |
۱۱۱۶ | نه چو تو پَسْرو که هر دَمْ پَسْ تَری | سویِ سنگی میرَوی از گوهری | |
۱۱۱۷ | آنچُنان کان خواجه را مِهْمان رَسید | خواجه از اَیّام و سالَش بر رَسید | |
۱۱۱۸ | گفت عُمرَت چند سال است ای پسر؟ | بازگو و دَرمَدُزد و بَر شُمَر | |
۱۱۱۹ | گفت هِجْده هفده یا خود شانزده | یا که پانزده ای برادرخوانْده | |
۱۱۲۰ | گفت واپَسْ واپَسْ ای خیره سَرَت | باز میرو تا به کُسِّ مادَرَت |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!