مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۳۷ – در بیانِ آن که مُصْطَفی عَلَیْهِ‌السَّلام شَنید که عیسی عَلَیْهِ‌السَّلام بر روی آب رَفت فرمود لَوِ ازْداد یَقینُهُ لَمَشی عَلَی الْهَواءِ

 

۱۱۹۰ هَمچو عیسی بر سَرَش گیرد فُرات کایمِنی از غَرقه در آبِ حَیات
۱۱۹۱ گوید اَحمَد گر یَقین اَفْزون بُدی خود هوایَش مَرکَب و مامون بُدی
۱۱۹۲ هَمچو من که بر هوا راکِب شُدم در شبِ مِعْراجْ مُسْتَصْحِب شُدم
۱۱۹۳ گفت چون باشد سگی کورِ پلید جَستْ او از خوابْ خود را شیر دید؟
۱۱۹۴ نه چُنان شیری که کَس تیرش زَنَد بَلْ زِ بیمَشْ تیغ و پیکان بِشْکَنَد
۱۱۹۵ کورِ بر اِشْکَم رَوَنده هَمچو مار چَشم‌ها بُگْشاد در باغ و بهار
۱۱۹۶ چون بُوَد آن چون که از چونی رَهید؟ در حَیاتِسْتانِ بی‌چونی رَسید؟
۱۱۹۷ گشت چونی‌بَخشْ اَنْدَر لامَکان گِردِ خوانَش جُمله چون‌ها چون سَگان
۱۱۹۸ او زِ بی‌چونی دَهَدْشان اُستخوان در جَنابَت تنْ زَن این سوره مَخوان
۱۱۹۹ تا زِ چونی غُسلْ ناری تو تمام تو بَرین مُصْحَف مَنِه کَفْ ای غُلام
۱۲۰۰ گَر پَلیدم وَرْ نَظیفَم ای شَهان این نَخوانَم پَسْ چه خوانم در جهان؟
۱۲۰۱ تو مرا گویی که از بَهْرِ ثَواب غُسلْ ناکرده مَرو در حوضِ آب
۱۲۰۲ از بُرونِ حوضْ غیرِ خاک نیست هر کِه او در حوض نایَد پاک نیست
۱۲۰۳ گَر نباشد آب‌ها را این کَرَم کو پَذیرَد مر خَبَث را دَمْ به دَمْ
۱۲۰۴ وای بر مُشتاق و بر اومیدِ او حَسْرَتا بر حَسرتِ جاویدِ او
۱۲۰۵ آب دارد صد کَرَم صد اِحْتِشام که پَلیدان را پَذیرَد وَالْسَّلام
۱۲۰۶ ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُ الدّینْ که نور پاسْبانِ توست از شَرُّ الطُّیُور
۱۲۰۷ پاسْبانِ توست نور و اِرْتِقاش ای تو خورشیدِ مُسَتَّر از خُفاش
۱۲۰۸ چیست پَرده پیشِ رویِ آفتاب جُز فُزونی شَعْشَعه و تیزیِّ تاب؟
۱۲۰۹ پردهٔ خورشید هم نورِ رَب است بی‌نَصیب از وِیْ خُفاش است و شب است
۱۲۱۰ هر دو چون در بُعد و پَرده مانده‌اند یا سِیَه‌رو یا فَسُرده مانده‌اند
۱۲۱۱ چون نِبِشتی بعضی از قِصّه‌یْ هِلال داسْتانِ بَدْر آر اَنْدَر مَقال
۱۲۱۲ آن هِلال و بَدْر دارند اِتِّحاد از دُوی دورَنْد و از نَقْص و فَساد
۱۲۱۳ آن هِلال از نَقْص در باطِن بَری‌ست آن به ظاهر نَقْصْ تدریج آوری‌ست
۱۲۱۴ دَرس گوید شبْ به شبْ تَدْریج را در تَاَنّی بر دَهَد تَفْریج را
۱۲۱۵ در تَانّی گوید ای عَجّول خام پایه ‌پایه بر تَوان رَفتن به بام
۱۲۱۶ دیگ را تَدْریج و اُسْتادانه جوش کارْ نایَد قَلْیهٔ دیوانه جوش
۱۲۱۷ حَقْ نه قادر بود بر خَلْقِ فَلَک در یکی لحظه به کُن بی‌هیچ شک؟
۱۲۱۸ پَس چرا شش روز آن را دَرکَشید؟ کُلَّ یَوْمٍ اَلْفُ عامْ ای مُسْتَفید
۱۲۱۹ خِلْقَتِ طِفْل از چه اَنْدَر نُه مَه‌است؟ زان که تَدْریج از شِعارِ آن شَه‌است
۱۲۲۰ خِلْقَتِ آدم چرا چِلْ صُبح بود؟ اَنْدَر آن گِلْ اندکْ‌اندک می‌فُزود
۱۲۲۱ نه چو تو ای خاکْ کَاکْنون تاختی طِفْلی و خود را تو شیخی ساختی
۱۲۲۲ بَر دَویدی چون کَدو فَوْقِ همه کو ترا پای جِهاد و مَلْحَمه؟
۱۲۲۳ تَکیه کردی بر درختان و جِدار بَر شُدی ای اَقْرَعَک هم قَرْع‌وار
۱۲۲۴ اَوَّل اَرْشُد مَرکَبَت سَروِ سَهی لیکْ آخِر خُشک و بی‌مَغْزی تَهی
۱۲۲۵ رَنگِ سَبزَت زَرد شُد ای قَرْع زود زان که از گُلگونه بود اصلی نبود

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *