مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۰ – صِفَتِ آن عَجوزه

 

۱۲۴۶ چون که مَجْلِس بی‌چُنین پَیْغاره نیست از حَدیثِ پَسْتِ نازلْ چاره نیست
۱۲۴۷ واسِتان هین این سُخَن را از گِرو سویِ افسانه‌یْ عَجوزه باز رو
۱۲۴۸ چون مُسِن گشت و دَرین رَهْ نیست مَرد تو بِنِهْ نامَش عَجوزِ سال‌خَورْد
۱۲۴۹ نه مَرو را رَاسِ مال و پایه‌یی نه پَذیرایِ قَبولِ مایه‌یی
۱۲۵۰ نه دَهَنده نه پَذیرنده‌ی ْ خوشی نه دَرو معنیّ و نه معنی‌کَشی
۱۲۵۱ نه زبان نه گوشْ نه عقل و بَصَر نه هُش و نه بی‌هُشیّ و نه فِکَر
۱۲۵۲ نه نیاز و نه جَمالی بَهْرِ ناز توبه تویَش گَنْده مانندِ پیاز
۱۲۵۳ نه رَهی بُبْریده او نه پایِ راه نه تَبِش آن قَحْبه را نه سوز و آه

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *