مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۱ – قِصّهٔ درویش که از آن خانه هرچه میخواست میگفت نیست
۱۲۵۴ | سایِلی آمد به سویِ خانهیی | خُشک نانه خواست یا تَرْنانهیی | |
۱۲۵۵ | گفت صاحبخانه نان این جا کجاست؟ | خیرهیی؟ کِی این دُکانِ نانْباست؟ | |
۱۲۵۶ | گفت باری اندکی پیهَم بیاب | گفت آخِر نیست دُکّان قَصاب | |
۱۲۵۷ | گفت پارهیْ آرْد دِهْ ای کَدخُدا | گفت پِنْداری که هست این آسیا؟ | |
۱۲۵۸ | گفت باری آب دِهْ از مَکْرَعه | گفت آخِر نیست جو یا مَشْرَعه | |
۱۲۵۹ | هر چه او درخواست از نان تا سَبوس | چُربَکی میگفت و میکَردَش فُسوس | |
۱۲۶۰ | آن گِدا در رفت و دامَن بَر کَشید | اَنْدَر آن خانه بِحِسْبَت خواست رید | |
۱۲۶۱ | گفت هی هی گفت تَنْ زَن ای دُژَم | تا دَرین ویرانه خودْ فارغ کُنم | |
۱۲۶۲ | چون درین جا نیست وَجْهِ زیستن | دَر چنین خانه بِبایَد ریسْتَن | |
۱۲۶۳ | چون نهیی بازی که گیری تو شکار | دست آموزِ شِکارِ شهریار | |
۱۲۶۴ | نیستی طاوسِ با صد نَقْش بَند | که به نَقْشَت چَشمها روشن کُنند | |
۱۲۶۵ | هم نهیی طوطی که چون قَندَت دَهنَد | گوشْ سویِ گفتِ شیرینَت نَهَند | |
۱۲۶۶ | هم نهیی بُلبُل که عاشقوارْ زار | خوش بِنالی در چَمَن یا لالهزار | |
۱۲۶۷ | هم نهیی هُدهُد که پیکیها کُنی | نه چو لَکلَک که وَطَن بالا کُنی | |
۱۲۶۸ | در چه کاری تو و بَهْرِ چِتْ خَرَند؟ | تو چه مُرغیّ و تورا با چه خَورَند؟ | |
۱۲۶۹ | زین دُکانِ با مِکاسانْ بَرتَر آ | تا دُکانِ فَضْلْ کَاللهَ اشْتَری | |
۱۲۷۰ | کالهیی که هیچ خَلْقَش نَنْگَرید | از خَلاقَت آن کَریمْ آن را خرید | |
۱۲۷۱ | هیچ قَلْبی پیشِ او مَردود نیست | زان که قَصْدَش از خریدن سود نیست |
#شرح_مثنوی
#داستانهای_مثنوی_مولانا
گدایی به در خانهای آمد و از صاحبخانه قدری نان خواست. صاحبخانه که فردی بخیل و تنگ نظر بود چیزی که به او نداد هیچ، بلکه با تمسخر گفت: مگر اینجا نانوایی است؟! گدا گفت: پس کمی پیه چربی بده. صاحبخانه باز گفت: مگر اینجا قصابی است؟! گدا گفت: پس کمی آرد بده. صاحبخانه خسیس گفت: فکر میکنی اینجا آسیاب است؟! گدا گفت: پس آب بده و جواب شنید: مگر اینجا آبشخور است. گدا که دید صاحبخانه در جواب او را دست میاندازد و جواب سربالا میدهد از کوره در رفت و لباس خود را بالا زد تا …!!
صاحبخانه گفت: آهای چه میکنی؟ گدا گفت: این خانه چون جای زیستن نیست پس جای ریستن است!!
منظور از حکایت: کسی که باطنش خالی از انوار معنوی است، همچون ویرانهای بیارزش است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!