مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۲ – رُجوع به داستانِ آن کَمْپیر
۱۲۷۲ | چون عروسی خواست رَفتن آن خَریف | مویِ ابرو پاک کرد آن مُسْتَخیف | |
۱۲۷۳ | پیشِ رو آیینه بِگْرفت آن عَجوز | تا بِیارایَد رُخ و رُخْسار و پوز | |
۱۲۷۴ | چند گُلْگونه بِمالید از بَطَر | سُفرهٔ رویَش نَشُد پوشیدهتَر | |
۱۲۷۵ | عَشْرهایِ مُصْحَف از جا میبُرید | میبِچَفْسانید بر رو آن پَلید | |
۱۲۷۶ | تا که سُفرهیْ رویِ او پنهان شود | تا نِگینِ حَلْقهٔ خوبان شود | |
۱۲۷۷ | عَشْرها بر رویْ هرجا مینَهاد | چون که بَرمیبَست چادَر میفُتاد | |
۱۲۷۸ | باز او آن عَشْرها را با خَدو | میبِچَفْسانید بر اَطْرافِ رو | |
۱۲۷۹ | باز چادَر راست کردی آن تَکین | عَشْرها اُفتادی از رو بر زمین | |
۱۲۸۰ | چون بَسی میکرد فَنْ و آن میفُتاد | گفت صد لَعْنَت بر آن اِبْلیس باد | |
۱۲۸۱ | شُد مُصَوَّر آن زمانْ اِبْلیس زود | گفت ای قَحْبهیْ قَدیدِ بیورود | |
۱۲۸۲ | من همه عُمر این نَیَندیشیدهام | نه زِ جُز تو قَحْبهیی این دیدهام | |
۱۲۸۳ | تُخْمِ نادر در فَضیحَت کاشتی | در جهانْ تو مُصْحَفی نَگْذاشتی | |
۱۲۸۴ | صد بِلیسی تو خَمیس اَنْدَر خَمیس | تَرکِ من گویْ ای عَجوزهیْ دَرْدَ بیس | |
۱۲۸۵ | چند دُزدی عَشْر از عِلْمِ کتاب | تا شود رویَت مُلَوَّن هَمچو سیب؟ | |
۱۲۸۶ | چند دُزدی حَرفِ مَردان خدا | تا فُروشیّ و سِتانی مَرحَبا؟ | |
۱۲۸۷ | رَنگِ بَر بَسته تورا گُلْگون نکرد | شاخِ بَربَسته فَنِ عَرجون نکرد | |
۱۲۸۸ | عاقِبَت چون چادَرِ مَرگَت رَسَد | از رُخَت این عَشْرها اَنْدَر فُتَد | |
۱۲۸۹ | چون که آید خیزْخیزِ آن رَحیل | گُم شود زان پَسْ فُنونِ قال و قیل | |
۱۲۹۰ | عالَمِ خاموشی آید پیش بیست | وایِ آن کِه در دَرونْ اُنْسیش نیست | |
۱۲۹۱ | صَیْقلی کُن یک دو روزی سینه را | دفترِ خود ساز آن آیینه را | |
۱۲۹۲ | که زِ سایهیْ یوسُفِ صاحِبْقِران | شُد زُلَیخایِ عَجوز از سَر جوان | |
۱۲۹۳ | میشود مُبْدَل به خورشیدِ تَموز | آن مِزاجِ بارِدِ بَرْدَ الْعَجوز | |
۱۲۹۴ | میشود مُبْدَل به سوزِ مَریَمی | شاخ لبْ خُشکی به نَخْلی خُرَّمی | |
۱۲۹۵ | ای عَجوزه چند کوشی با قَضا؟ | نَقدْ جو اکنون رَها کُن ما مَضی | |
۱۲۹۶ | چون رُخَت را نیست در خوبی امید | خواه گُلْگونه نِهْ و خواهی مِداد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!