مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۴۸ – طَیْره شدنِ قاضی از سیلیِ درویش و سَرزنش کردنِ صوفی قاضی را
۱۵۷۲ | گشت قاضی طَیْره صوفی گفت هَی | حُکْمِ تو عَدل است لاشک نیست غَی | |
۱۵۷۳ | آنچه نَپْسَندی به خود ای شیخِ دین | چون پَسَندی بر برادر ای اَمین؟ | |
۱۵۷۴ | این ندانی که پِیِ من چَهْ کَنی | هم در آن چَهْ عاقِبَت خود اَفْکَنی؟ | |
۱۵۷۵ | مَنْ حَفَر بِئْرا نَخوانْدی از خَبَر؟ | آنچه خوانْدی کُن عَمَل جانِ پدر | |
۱۵۷۶ | این یکی حُکْمَت چُنین بُد در قَضا | که تورا آوَرْد سیلی بر قَفا | |
۱۵۷۷ | وای بر اَحْکامِ دیگرهایِ تو | تا چه آرَد بر سَر و بر پایِ تو | |
۱۵۷۸ | ظالِمی را رَحْم آری از کَرَم | که برایِ نَفْقه بادَت سه دِرَم | |
۱۵۷۹ | دستِ ظالِم را بِبُر چه جایِ آن | که به دستِ او نَهی حُکْم و عِنان؟ | |
۱۵۸۰ | تو بِدان بُز مانی ای مَجْهولداد | که نِژادِ گُرگ را او شیر داد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!