مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۵۴ – قالَ النَّبی عَلَیْهِ السَّلام اِنَّ اللهَ تَعالی یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلی لِسانِ الْواعظینَ بِقَدْرِ هِمَمِ الْمُسْتَمِعین

 

۱۶۶۱ جَذْبِ سَمْع است اَرْ کسی را خوش لَبی‌ست گَرمیِ وَ جْدِ مُعَلِّم از صَبی‌ست
۱۶۶۲ چَنگی‌یی را کو نَوازَد بیست و چار چون نَیابَد گوش گردد چَنگْ بار
۱۶۶۳ نه حَراره یادش آید نه غَزَل نه دَه اَنْگشتَش بِجُنبَد در عَمَل
۱۶۶۴ گَر نَبودی گوش‌هایِ غَیْب‌گیر وَحی ناوَرْدی زِ گَردون یک بَشیر
۱۶۶۵ وَرْ نَبودی دیده‌هایِ صُنْع‌بین نه فَلَک گشتی نه خَندیدی زمین
۱۶۶۶ آن دَمِ لَوْلاک این باشد که کار از برایِ چشم تیزست و نظار
۱۶۶۷ عامه را از عشقِ هم‌خوابه وْ طَبَق کِی بُوَد پَروایِ عشقِ صُنْعِ حَق؟
۱۶۶۸ آبِ تُتْماجی نَریزی در تَغار تا سگی چندی نباشد طُعْمه‌خوار
۱۶۶۹ رو سگِ کَهْفِ خداوندیش باش تا رَهانَد زین تَغارَت اِصْطِفاش
۱۶۷۰ چون که دُزدی‌هایِ بی‌رَحْمانه گفت کی کُنند آن دَرْزیان اَنْدَر نَهُفت
۱۶۷۱ اَنْدَر آن هِنْگامه تُرکی از خَطا سخت طَیْره شُد زِ کشفِ آن غِطا
۱۶۷۲ شبْ چو روزِ رَسْتخیز آن رازها کَشف می‌کرد از پِیِ اَهْلِ نُهی
۱۶۷۳ هر کجا آیی تو در جَنگی فَراز بینی آن جا دو عَدو در کَشفِ راز
۱۶۷۴ آن زمان را مَحْشَر مَذْکور دان وان گِلویِ رازْگو را صور دان
۱۶۷۵ که خدا اَسْبابِ خشمی ساخته‌ست وآن فَضایح را به کویْ اَنْداخته‌ست
۱۶۷۶ بَسْ که غَدْرِ دَرْزیان را ذِکْر کرد حَیْف آمد تُرک را و خشم و دَرد
۱۶۷۷ گفت ای قَصّاص در شهرِ شما کیست اُستاتَر دَرین مَکْر و دَغا؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *