مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۵۵ – دَعوی کردنِ تُرک و گِرو بَستنِ او که دَرْزی از من چیزی نَتَواند بُردن

 

۱۶۷۸ گفت خیّاطی‌ست نامَش پورِ شُش اَنْدَرین چُستیّ و دُزدی خَلْق‌کُش
۱۶۷۹ گفت من ضامِن که با صد اِضْطِراب او نَیارَد بُرد پیشَم رشته‌تاب
۱۶۸۰ پَسْ بِگُفتندَش که از تو چُست‌تَر ماتِ او گشتند در دَعوی مَپَر
۱۶۸۱ رو به عقلِ خود چُنین غِرِّه مَباش که شَوی یاوه تو در تَزویرهاش
۱۶۸۲ گَرم‌تَر شُد تُرک و بَست آن جا گِرو که نَیارَد بُرد نی کُهنه نی نو
۱۶۸۳ مُطْمِعانَش گَرم‌تَر کردند زود او گِرو بَست و رِهان را بَر گُشود
۱۶۸۴ که گِرو این مَرکَبِ تازیِّ من بِدْهَم اَر دُزدَد قُماشَم او به فَن
۱۶۸۵ وَر نتواند بُرد اسبی از شما وا سِتانَم بَهْرِ رَهْنِ مُبْتَدا
۱۶۸۶ تُرک را آن شب نَبُرد از غُصّه خواب با خیالِ دُزد می‌کرد او حِراب
۱۶۸۷ بامْدادان اَطْلَسی زد در بَغَل شُد به بازار و دُکانِ آن دَغَل
۱۶۸۸ پَسْ سَلامَش کرد گَرم و اوسْتاد جَست از جا لب به تَرْحیبَش گُشاد
۱۶۸۹ گَرم پُرسیدَش زِ حَدِّ تُرک بیش تا فَکَنْد اَنْدَر دلِ او مِهْرِ خویش
۱۶۹۰ چون بِدید از وِیْ نَوایِ بُلبُلی پیشَش اَفْکَند اَطْلَسِ اِسْتَنْبُلی
۱۶۹۱ که بِبُر این را قَبایِ روزِ جنگ زیرِ نافَم واسِعْ و بالاشْ تَنگ
۱۶۹۲ تَنگْ بالا بَهْرِ جسمْ‌آرای را زیرْ واسِعْ تا نگیرد پای را
۱۶۹۳ گفت صد خِدمَت کُنم ای ذو وَداد در قَبولَش دست بر دیده نَهاد
۱۶۹۴ پَسْ بِپِیمود و بِدید او رویِ کار بَعد از آن بُگْشاد لب را در فُشار
۱۶۹۵ از حِکایَت‌هایِ میرانِ دِگَر وَز کَرَم‌ها و عَطایِ آن نَفَر
۱۶۹۶ وَزْ بَخیلان و زِ تَحْشیراتَشان از برایِ خنده هم داد او نِشان
۱۶۹۷ هَمچو آتش کرد مِقْراضی بُرون می‌بُرید و لبْ پُر افسانه وْ فُسون

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *