مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۵۶ – مِضاحِک گفتنِ دَرْزی و تُرک را از قُوَّتِ خَنده بَسته شُدنِ دو چَشمِ تَنگِ او و فرصت یافتنِ دَرْزی
۱۶۹۸ | تُرک خندیدن گرفت از داسْتان | چَشمِ تَنگَش گشت بَسته آن زمان | |
۱۶۹۹ | پارهیی دُزدید و کردش زیرِ ران | از جُزِ حَقْ از همه اَحْیا نَهان | |
۱۷۰۰ | حَق هَمیدید آن ولی سَتّارخوست | لیکْ چون از حَدْ بَری غَمّازْ اوست | |
۱۷۰۱ | تُرک را از لَذَّتِ اَفْسانهاَش | رَفت از دلْ دَعویِ پیشانهاَش | |
۱۷۰۲ | اَطْلَسِ چه؟ دَعویِ چه رَهْنِ چی؟ | تُرکْ سَرمستست در لاغِ اِچی | |
۱۷۰۳ | لابِه کردش تُرکْ کَز بَهرِ خدا | لاغ میگو که مرا شُد مُغْتَذا | |
۱۷۰۴ | گفت لاغی خَندَمینی آن دَغا | که فُتاد از قَهقَهه او بر قَفا | |
۱۷۰۵ | پاره اَطْلَس سَبُک بر نیفه زد | تُرکْ غافِل خوش مَضاحِک میمَزَد | |
۱۷۰۶ | همچُنین بارِ سِوْم تُرکِ خَطا | گفت لاغی گویْ از بَهرِ خدا | |
۱۷۰۷ | گفت لاغی خَندَمینتَر زان دو بار | کرد او این تُرک را کُلّی شِکار | |
۱۷۰۸ | چَشمْ بَسته عقلْ جَسته مولَهه | مَستْ تُرکِ مُدَّعی از قَهقَهه | |
۱۷۰۹ | پَسْ سِوم بار از قَبا دُزدید شاخ | که زِ خَندهش یافت میدانِ فَراخ | |
۱۷۱۰ | چون چهارم بار آن تُرکِ خَطا | لاغ از آن اُسْتا هَمیکرد اِقْتِضا | |
۱۷۱۱ | رَحْم آمد بر وِیْ آن اُستاد را | کرد در باقی فَن و بیداد را | |
۱۷۱۲ | گفت مولَع گشت این مَفْتون دَرین | بیخَبَر کین چه خَساراست و غَبین | |
۱۷۱۳ | بوسهاَفْشان کرد بر اُستادْ او | که به من بَهْرِ خدا افسانه گو | |
۱۷۱۴ | ای فَسانه گشته و مَحْو از وجود | چند اَفْسانه بِخواهی آزْمود؟ | |
۱۷۱۵ | خَندمین تَر از تو هیچ اَفْسانه نیست | بر لبِ گورِ خَرابِ خویش ایست | |
۱۷۱۶ | ای فُرو رَفته به گورِ جَهْل و شَک | چند جویی لاغ و دَسْتانِ فَلَک؟ | |
۱۷۱۷ | تا به کِی نوشی تو عِشْوهیْ این جهان | که نه عَقلَت مانْد بر قانون نه جان؟ | |
۱۷۱۸ | لاغِ این چَرخِ نَدیمِ کِرْد و مُرْد | آبِ رویِ صد هزاران چون تو بُرد | |
۱۷۱۹ | میدَرَد میدوزَد این دَرْزیِّ عام | جامهٔ صدسالِگانِ طِفْلِ خام | |
۱۷۲۰ | لاغِ او گَر باغها را دادْ داد | چون دِیْ آمد داده را بر بادْ داد | |
۱۷۲۱ | پیرهطِفْلان شِسْته پیشَش بَهرِ کَد | تا به سَعْد و نَحْسْ او لاغی کُند |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!