مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۶۳ – مَثَل

 

۱۷۸۵ عارفی پُرسید از آن پیرِ کشیش که تویی خواجه مُسِن‌تَر یا که ریش؟
۱۷۸۶ گفت نه من پیش ازو زاییده‌ام بی زِ ریشی بَسْ جهان را دیده‌ام
۱۷۸۷ گفت ریشَت شُد سِپید از حالْ گشت خویِ زشتِ تو نَگَردیده‌ست وَشْت
۱۷۸۸ او پَس از تو زاد و از تو بُگْذَرید تو چُنین خُشکی زِ سودایِ ثَرید
۱۷۸۹ تو بر آن رَنگی که اَوَّل زاده‌یی یک قَدَم زان پیش‌تَر نَنْهاده‌یی
۱۷۹۰ هم‌چُنان دوغی تُرُش در مَعْدنی خود نکردی زو مُخَلَّص روغَنی
۱۷۹۱ هم خَمیری خَمَّرَ طینهْ دَری گَرچه عُمری در تَنورِ آذَری
۱۷۹۲ چون حَشیشی پا به گِل بر پُشته‌یی گَرچه از بادِ هَوَس سَرگشته‌یی
۱۷۹۳ هَمچو قومِ موسی اَنْدَر حَرِّ تیه مانْده‌یی بر جایْ چلْ سال ای سَفیه
۱۷۹۴ می‌رَوی هر روز تا شبْ هَرْوَله خویش می‌بینی در اَوَّل مَرحَله
۱۷۹۵ نَگْذَری زین بُعدِ سیصد ساله تو تا که داری عشقِ آن گوساله تو
۱۷۹۶ تا خیالِ عِجْل از جانْشان نَرَفت بُد بَریشان تیهْ چون گِردابِ زَفْت
۱۷۹۷ غیرِ این عِجْلی کَزو یابیده‌یی بی‌نِهایَت لُطف و نِعْمَت دیده‌یی
۱۷۹۸ گاوْ طَبْعی زان نِکویی‌هایِ زَفْت از دِلَت در عشقِ این گوساله رَفت
۱۷۹۹ باری اکنون تو زِ هر جُزوت بِپُرس صد زبان دارند این اَجْزایِ خُرْس
۱۸۰۰ ذِکْرِ نِعْمَت‌هایِ رَزّاق جهان که نَهان شُد آن در اَوْراقِ زمان
۱۸۰۱ روز و شب اَفْسانه‌جویانی تو چُست جُزوْ جُزوِ تو فَسانه‌گویِ توست
۱۸۰۲ جُزوْ جُزوَت تا بِرُسته‌ست از عَدَم چند شادی دیده‌اند و چند غَم
۱۸۰۳ زان که بی‌لَذَّت نَرویَد هیچ جُزو بلکه لاغَر گردد از هر پیچْ جُزو
۱۸۰۴ جُزو مانْد و آن خوشی از یادْ رَفت بَلْ نَرَفت آن خُفْیه شُد از پنج و هفت
۱۸۰۵ هَمچو تابستان که از وِیْ پنبه‌زاد مانْد پنبه رَفت تابستان زِ یاد
۱۸۰۶ یا مِثالِ یَخْ که زایَد از شِتا شُد شِتا پنهان و آن یَخْ پیشِ ما
۱۸۰۷ هست آن یَخْ زان صُعوبَتْ یادگار یادگارِ صَیْف در دِیْ این ثِمار
۱۸۰۸ هم‌چُنان هر جُزوْ جُزوَت ای فَتی در تَنَت اَفْسانه گویِ نِعْمَتی
۱۸۰۹ چون زنی که بیست فرزندش بُوَد هر یکی حاکیِّ حالِ خوش بُوَد
۱۸۱۰ حَمْل نَبْوَد بی زِ مَستیّ و زِ لاغ بی بَهاری کِی شود زاینده باغ؟
۱۸۱۱ حامِلان و بَچّگانْشان بر کِنار شُد دَلیلِ عشق‌بازی با بهار
۱۸۱۲ هر درختی در رِضاعِ کودکان هَمچو مَریَمْ حامِل از شاهی نَهان
۱۸۱۳ گَرچه در آبْ آتشی پوشیده شُد صد هزاران کَفْ بَرو جوشیده شُد
۱۸۱۴ گَرچه آتشْ سَخت پنهان می‌تَنَد کَفْ به دَه اَنْگُشت اشارت می‌کُند
۱۸۱۵ هم‌چُنین اَجْزایِ مَسْتانِ وِصال حامِل از تِمْثال‌هایِ حال و قال
۱۸۱۶ در جَمالِ حالْ وا مانْده دَهان چَشمْ غایِب گشته از نَقْشِ جهان
۱۸۱۷ آن مَوالید از زِهِ این چارْ نیست لاجَرَم مَنْظور این اَبْصار نیست
۱۸۱۸ آن مَوالید از تَجَلّی زاده‌اَند لاجَرَم مَسْتورِ پَرده‌یْ ساده‌اَند
۱۸۱۹ زاده گفتیم و حَقیقت زادْ نیست وین عبارت جُز پِیِ اِرْشاد نیست
۱۸۲۰ هین خَمُش کُن تا بگوید شاهِ قُل بُلبُلی مَفْروش با این جِنْسِ گُل
۱۸۲۱ این گُلِ گویاست پُر جوش و خُروش بُلبُلا تَرکِ زبان کُن باش گوش
۱۸۲۲ هر دو گونْ تِمْثالِ پاکیزه‌مِثال شاهِدِ عَدل‌اَند بر سِرِّ وِصال
۱۸۲۳ هر دو گونْ حُسنِ لَطیفِ مُرتَضی شاهِدِ اَحْبال و حَشْرِ ما مَضی
۱۸۲۴ هَمچو یَخْ کَنْدَر تَموزِ مُسْتَجَد هر دَم افسانه‌یْ زِمْستان می‌کُند
۱۸۲۵ ذِکْرِ آن اَرْیاحِ سَرد و زَمْهَریر اَنْدَر آن اَزْمان و ایّام عَسیر
۱۸۲۶ هَمچو آن میوه که در وَقتِ شِتا می‌کُند افسانهٔ لُطْفِ خدا
۱۸۲۷ قِصّهٔ دورِ تَبَسُّم‌هایِ شَمْس وآن عَروسانِ چَمَن را لَمْس و طَمْس
۱۸۲۸ حالْ رَفت و مانْد جُزوَت یادگار یا ازو واپُرس یا خود یادْ آر
۱۸۲۹ چون فرو گیرد غَمَت گَر چُستی‌یی زان دَمِ نومید کُن وا جُستی‌یی
۱۸۳۰ گفتی‌اَش ای غُصّهٔ مُنکِر به حال راتِبه‌یْ اِنْعام‌ها را زان کَمال
۱۸۳۱ گَر به هر دَمْ نِتْ بهار و خُرَّمی‌ست هَمچو چاشِ گُلْ تَنَت اَنْبارِ چیست؟
۱۸۳۲ چاشِ گُلْ تَن فِکْرِ تو هَمچون گُلاب مُنْکِرِ گُل شُد گُلاب اینَت عُجاب
۱۸۳۳ از کَپی‌خویانِ کُفْران کَهْ دَریغ بر نَبی‌خویانْ نِثارِ مِهْر و میغ
۱۸۳۴ آن لَجاجِ کُفْر قانونِ کَپی‌ست وآن سِپاس و شُکرْ مِنْهاجِ نَبی‌ست
۱۸۳۵ با کَپی‌خویانْ تَهَتُّک‌ها چه کرد؟ با نَبی‌رویان تَنَسُّک‌ها چه کرد؟
۱۸۳۶ در عِمارَت‌ها سگانند و عَقور در خَرابی‌هاست گنجِ عِزّ و نور
۱۸۳۷ گَر نبودی این بُزوغ اَنْدَر خُسوف گُم نکردی راهْ چندین فیلسوف
۱۸۳۸ زیرکان و عاقلان از گُمرَهی دیده بر خُرطومْ داغِ اَبْلَهی

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *