مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۷۵ – حِکْمَت در اِنّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلیفةً

 

۲۱۵۸ پَس خَلیفه ساخت صاحبْ‌سینه‌یی تا بُوَد شاهیْش را آیینه‌یی
۲۱۵۹ بَس صَفایِ بی‌حُدودَش دادْ او وان گَهْ از ظُلْمَتْ ضِدَش بِنْهاد او
۲۱۶۰ دو عَلَم بَر ساخت اِسْپید و سیاه آن یکی آدم دِگَر اِبْلیسِ راه
۲۱۶۱ در میانِ آن دو لشکرگاهِ زَفت چالِش و پیکار آنچه رَفتْ رفت
۲۱۶۲ هم‌چُنان دورِ دُوُم هابیل شُد ضِدِّ نورِ پاکِ او قابیل شُد
۲۱۶۳ هم‌چُنان این دو عَلَم از عَدل و جور تا به نِمْرود آمد اَنْدَر دور دور
۲۱۶۴ ضِدِّ ابراهیم گشت و خَصْمِ او وآن دو لشکر کینْ‌گُزار و جنگ‌جو
۲۱۶۵ چون درازیْ جَنگ آمد ناخَوشَش فَیْصَلِ آن هر دو آمد آتَشَش
۲۱۶۶ پَس حَکَم کرد آتشی را و نُکَر تا شود حَلْ مُشکلِ آن دو نَفَر
۲۱۶۷ دورْ دور و قَرنْ قَرنْ این دو فَریق تا به فرعون و به موسیِّ شَفیق
۲۱۶۸ سال‌ها اَنْدَر میانْشان حَرْب بود چون زِ حَد رَفت و مَلولی می‌فُزود
۲۱۶۹ آبِ دریا را حَکَم سازید حَق تا کِه مانَد کی بَرَد زین دو سَبَق؟
۲۱۷۰ هم‌چُنان تا دور و طَوْرِ مُصْطَفی با ابوجَهَلْ آن سِپَهْدارِ جَفا
۲۱۷۱ هم نُکَر سازید از بَهرِ ثَمود صَیْحه‌یی که جانَشان را دَر رُبود
۲۱۷۲ هم نُکَر سازید بَهرِ قومِ عاد زودْ خیزی تیزْرو یعنی که باد
۲۱۷۳ هم نُکَر سازید بر قارونْ زِ کین در حَلیمی این زمین پوشید کین
۲۱۷۴ تا حَلیمیِّ زمین شُد جُمله قَهْر بُرد قارون را و گَنجَش را به قَعْر
۲۱۷۵ لُقمه‌یی را که سُتونِ این تَن است دَفْعِ تیغ جوع نان چون جوشنست
۲۱۷۶ چون که حَقْ قَهْری نَهَد در نانِ تو چون خناق آن نانْ بگیرد در گِلو
۲۱۷۷ این لباسی که زِ سَرما شُد مُجیر حَق دَهَد او را مِزاجِ زَمْهَریر
۲۱۷۸ تا شود بر تَنْت این جُبّه‌یْ شِگَرف سَرد هَمچون یَخ گَزَنده هَمچو بَرف
۲۱۷۹ تا گُریزی از وَشَقْ هم از حَریر زو پَناه آری به سویِ زَمْهَریر
۲۱۸۰ تو دو قُلّه نیستی یک قُلّه‌یی غافِل از قِصّه‌یْ عَذابِ ظُلّه‌یی
۲۱۸۱ اَمرِ حَق آمد به شهرستان و دِهْ خانه و دیوار را سایه مَدِه
۲۱۸۲ مانِعِ باران مَباش و آفتاب تا بِدان مُرسَل شُدند اُمَّت شِتاب
۲۱۸۳ که بِمُردیم اَغْلَب ای مِهْتَر اَمان باقی اَش از دَفترِ تَفسیرْ خوان
۲۱۸۴ چون عَصا را مار کرد آن چُستْ‌دست گَر تورا عقلی‌ست آن نکته بَسْ است
۲۱۸۵ تو نَظَر داری وَلیک اِمْعانْش نیست چَشمهٔ اَفْسرده است و کرده ایست
۲۱۸۶ زین هَمی گوید نِگارنده‌یْ فِکَر که بِکُن ای بَنده اِمْعانِ نَظَر
۲۱۸۷ آن نمی‌خواهد که آهنْ کوبْ سَرد لیک ای پولاد بر داود گَرد
۲۱۸۸ تَنْ بِمُردَت سویِ اِسْرافیلْ ران دلْ فَسُردَت رو به خورشیدِ رَوان
۲۱۸۹ در خیالْ از بَسْ که گشتی مُکْتَسی نَکْ به سوفَسْطاییِ بَدظَن رَسی
۲۱۹۰ او خود از لُبِّ خِرَد مَعْزول بود شُد زِ حِسْ مَحْروم و مَعْزول از وجود
۲۱۹۱ هین سُخَن‌ خا نوبَتِ لبْ خایی است گَر بگویی خَلْق را رُسوایی است
۲۱۹۲ چیست اِمْعان؟ چَشمه را کردن رَوان چون زِ تَنْ جانْ رَست گویَندَش رَوان
۲۱۹۳ آن حکیمی را که جانْ از بَندِ تَن بازْ رَست و شُد رَوانْ اَنْدَر چَمَن
۲۱۹۴ دو لَقَب را او بَرین هر دو نَهاد بَهرِ فَرق ای آفرین بر جانْش باد
۲۱۹۵ در بیانِ آن کِه بر فَرمانْ رَوَد گَر گُلی را خارْ خواهد آن شود

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *