مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۷۷ – رُجوع کردن به قِصّهٔ قُبّه و گنج

 

۲۲۶۲ نَکْ خیالِ آن فَقیرم بی‌ریا عاجِز آوَرْد از بیا و از بیا
۲۲۶۳ بانگِ او تو نَشْنَوی من بِشْنَوَم زان که در اَسْرار هَمْرازِ وِیْ اَم
۲۲۶۴ طالِبِ گَنجَش مَبین خودْ گنجْ اوست دوست کِی باشد به مَعنی غیرِ دوست؟
۲۲۶۵ سَجده خود را می‌کُند هر لحظه او سَجده پیشِ آیِنه‌ست از بَهْرِ رو
۲۲۶۶ گَر بِدیدی ز آیِنه او یک پَشیز بی‌خیالی زو نَمانْدی هیچ چیز
۲۲۶۷ هم خیالاتَش هم او فانی شُدی دانشِ او مَحْوِ نادانی شُدی
۲۲۶۸ دانشی دیگر زِ نادانیِّ ما سَر بَرآوَرْدی عِیان که اِنّی اَنا
۲۲۶۹ اُسْجُدوا لادَمْ نِدا آمد هَمی کآدَمید و خویشْ بینیدَش دَمی
۲۲۷۰ اَحْوَلی از چَشمِ ایشان دور کرد تا زمین شُد عینِ چَرخِ لاژْوَرْد
۲۲۷۱ لا اِلهَ گفت و اِلَّا الله گفت گشت لا اِلَّا الله و وَحدت شِکُفت
۲۲۷۲ آن حَبیب و آن خَلیلِ با رَشَد وَقتِ آن آمد که گوشِ ما کَشَد
۲۲۷۳ سویِ چَشمه که دَهان زین‌ها بِشو آنچه پوشیدیم از خَلْقانْ مگو
۲۲۷۴ وَرْ بگویی خود نگردد آشکار تو به قَصْدِ کَشفْ گَردی جُرمْ‌دار
۲۲۷۵ لیکْ من اینک بَریشان می‌تَنَم قایِلِ این سامِعِ این هم مَنَم
۲۲۷۶ صورتِ دَرویش و نَقْشِ گنج گو رَنْج کیشَند این گروه از رَنْج گو
۲۲۷۷ چَشمهٔ رَحمَت بَریشان شُد حَرام می‌خورَند از زَهْرِ قاتِلْ جامْ‌جام
۲۲۷۸ خاک‌ها پُر کرده دامَن می‌کَشَند تا کُنند این چَشمه‌ها را خُشک‌بَند
۲۲۷۹ کِی شود این چَشمهٔ دریا مَدَد مُکْتَنِس زین مُشتِ خاکِ نیک و بَد؟
۲۲۸۰ لیکْ گوید با شما من بَسته‌ام بی‌شما من تا اَبَد پیوسته‌ام
۲۲۸۱ قومْ مَعْکوس‌اَند اَنْدَر مُشت‌ها خاکْ‌خوار و آب را کرده رَها
۲۲۸۲ ضِدِّ طَبْعِ اَنْبیا دارند خَلْق اَژدَها را مُتَّکا دارند خَلْق
۲۲۸۳ چَشمْ‌بَندِ خَتْمْ چون دانسته یی هیچ دانی از چه دیده بَسته‌یی؟
۲۲۸۴ بر چه بُگْشادی َبدَلْ این دیده‌ها یک به یک بِئْسَ الْبَدَل دان آن تورا
۲۲۸۵ لیکْ خورشیدِ عِنایَت تافته‌ست آیِسان را از کَرَمْ دَریافته‌ست
۲۲۸۶ نَردِ بَس نادِرْ ز رَحمَت باخته عینِ کُفران را اِنابَت ساخته
۲۲۸۷ هم ازین بَدبَختیِ خَلْق آن جَواد مُنْفَجِر کرده دو صد چَشمه‌یْ وَداد
۲۲۸۸ غُنْچه را از خارْ سرمایه دَهَد مُهْره را از مارْ پیرایه دَهَد
۲۲۸۹ از سَوادِ شبْ بُرون آرَد نَهار وَز کَفِ مُعْسِر بِرویانَد یَسار
۲۲۹۰ آرْد سازد ریگ را بَهْرِ خَلیل کوه با داوود گردد هم رَسیل
۲۲۹۱ کوهِ با وحشت در آن ابرِ ظُلَم بَر گُشایَد بانگِ چَنگ و زیر و بَم
۲۲۹۲ خیز ای داوودِ از خَلْقانْ نَفیر تَرکِ آن کردی عِوَض از ما بگیر

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *