مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۷۹ – آواز دادنِ هاتِف مَر طالِبِ گنج را و اِعْلام کردن از حقیقتِ اَسْرارِ آن

 

۲۳۵۲ اَنْدَرین بود او که اِلْهام آمَدَش کَشف شُد این مشکلات از ایزَدَش
۲۳۵۳ کو بِگُفتَت در کَمانْ تیری بِنِه کِی بُگَفتَنْدَت که اَنْدَر کَش تو زِه؟
۲۳۵۴ او نگُفتَت که کَمان را سخت‌کَش در کَمان نِهْ گفت او نه پُر کُنَش
۲۳۵۵ از فُضولی تو کَمانْ اَفْراشتی صَنْعَتِ قَواسّی‌یی بَر داشتی
۲۳۵۶ تَرکِ این سَخته کَمانی رو بِگو در کَمان نِهْ تیر و پُرّیدن مَجو
۲۳۵۷ چون بِیُفتد بَر کَن آن‌جا می‌طَلَب زور بُگْذار و به زاری جو ذَهَب
۲۳۵۸ آنچه حَقّ است اَقْرَب از حَبْلُ الْوَرید تو فَکَنده تیرِ فِکْرَت را بَعید
۲۳۵۹ ای کَمان و تیرها بَر ساخته صَیْدْ نزدیک و تو دور اَنْداخته
۲۳۶۰ هرکِه دوراَنْدازْتَر او دورتَر وَزْ چُنین گنج است او مَهْجورتَر
۲۳۶۱ فلسفی خود را از اندیشه بِکُشت گو بِدو کوراست سویِ گنجْ پُشت
۲۳۶۲ گو بِدو چَندان که اَفْزون می‌دَوَد از مُرادِ دِلْ جُداتَر می‌شود
۲۳۶۳ جاهِدوا فینا بِگُفت آن شهریار جاهِدوا عَنّا نگفت ای بی‌قَرار
۲۳۶۴ هَمچو کَنْعانْ کو زِ نَنگِ نوح رفت بر فَرازِ قُلّهٔ آن کوهِ زَفْت
۲۳۶۵ هرچه اَفْزون‌تَر هَمی‌جست او خَلاص سویِ کُهْ می‌شُد جُداتَر از مَناص
۲۳۶۶ هَمچو این دَرویشْ بَهْرِ گنج و کان هر صَباحی سَخت‌تُر جُستی کَمان
۲۳۶۷ هر کَمانی کو گرفتی سَخت‌تر بود از گنج و نِشانْ بَدبَخت‌تَر
۲۳۶۸ این مَثَل اَنْدَر زمانه جانی است جانِ نادانانْ به رَنجْ اَرْزانی است
۲۳۶۹ زان که جاهِل نَنگ دارد زُ اوسْتاد لاجَرَم رفت و دُکانی نو گُشاد
۲۳۷۰ آن دُکانْ بالایِ اُستاد ای نِگار گَنْده و پُر گُزْدُم است و پُر زِ مار
۲۳۷۱ زود ویران کُن دُکان و بازگَرد سویِ سَبزه وْ گُلْبُنان و آبْ‌خَورد
۲۳۷۲ نه چو کَنْعان کو زِ کِبْر و ناشِناخت از کُهِ عاصِمْ سفینه‌یْ فَوْز ساخت
۲۳۷۳ عِلْمِ تیراَنْدازی اَش آمد حِجاب وان مُرادْ او را بُده حاضر به جیب
۲۳۷۴ ای بَسا عِلْم و ذَکاوات و فِطَن گشته رَهْ‌رو را چو غول و راه‌زَن
۲۳۷۵ بیش‌تَراَصْحابِ جَنَّت اَبْلَهَند تا زِ شَرِّ فَیْلَسوفی می‌َرَهَند
۲۳۷۶ خویش را عُریان کُن از فَضْل و فُضول تا کُند رَحمَت به تو هر دَمْ نُزول
۲۳۷۷ زیرکی ضِدِّ شِکَسْتَست و نیاز زیرکی بُگْذار و با گولی‌بِساز
۲۳۷۸ زیرکی دان دامِ بُرد و طَمْع و گاز تا چه خواهد زیرکی را پاکْ‌باز؟
۲۳۷۹ زیرکان با صَنْعَتی قانِع شُده اَبْلَهان از صُنْع در صانِع شُده
۲۳۸۰ زان که طِفْلِ خُرد را مادر نَهار دست و پا باشد نهاده بر کِنار

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *