مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۸۱ – حِکایَتِ اُشتُر و گاو و قُچ که در راه بَندِ گیاه یافتند هر یکی میگفت من خورم
۲۴۶۳ | اُشتُر و گاو و قُچی در پیشِ راه | یافتند اَنْدَر رَوِش بَندی گیاه | |
۲۴۶۴ | گفت قُچ بَخْش اَرْ کُنیم این را یَقین | هیچ کَس از ما نگردد سیر ازین | |
۲۴۶۵ | لیکْ عُمرِ هرکِه باشد بیش تَر | این عَلَف اوراست اولی گو بِخَور | |
۲۴۶۶ | که اَکابِر را مُقَدَّم داشتن | آمدهست از مُصْطَفی اَنْدَر سُنَن | |
۲۴۶۷ | گَرچه پیران را دَرین دورِ لِئام | در دو موضِع پیش میدارند عام | |
۲۴۶۸ | یا در آن لوتی که آن سوزان بُوَد | یا بر آن پُلْ کَزْ خَلَل ویران بُوَد | |
۲۴۶۹ | خِدمَتِ شیخی بزرگی قایِدی | عامْ نارَد بیقَرینهیْ فاسِدی | |
۲۴۷۰ | خیرَشان این است چِه بْوَد شَرَّشان؟ | قُبْحَشان را باز دان از فَرَّشان |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!