مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۸۶ – تَدْبیر کردنِ موشْ به چَغْز که من نمیتوانم بَرِ تو آمدن به وَقتِ حاجَت در آب میانِ ما وَصْلَتی باید که چون من بر لبِ جو آیم تورا تَوانَم خَبَر کردن و تو چون بر سَرِ سوراخِ موشخانه آیی مرا توانی خَبَر کردن اِلی آخِرِهِ
۲۶۷۲ | این سُخَن پایان ندارد گفت موش | چَغْز را روزی که مِصْباحِ هوش | |
۲۶۷۳ | وقتها خواهم که گویم با تو راز | تو دَرونِ آب داری تُرکتاز | |
۲۶۷۴ | بر لبِ جو من تورا نَعْرهزنان | نَشْنَوی در آبْ نالهیْ عاشقان | |
۲۶۷۵ | من بِدین وَقتِ مُعَیَّن ای دلیر | مینگردم از مُحاکاتِ تو سیر | |
۲۶۷۶ | پنج وَقت آمد نماز و رَهْنِمون | عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون | |
۲۶۷۷ | نه به پنج آرام گیرد آن خُمار | که در آن سَرهاست نی پانصد هزار | |
۲۶۷۸ | نیست زُرْ غِبًّا وظیفهیْ عاشقان | سختْ مُسْتَسْقیست جانِ صادقان | |
۲۶۷۹ | نیست زُرْ غِبًّا وظیفهیْ ماهیان | زان که بیدریا ندارند اُنْسِ جان | |
۲۶۸۰ | آبِ این دریا که هایِل بُقْعهیی ست | با خُمارِ ماهیانْ خود جُرعهیی ست | |
۲۶۸۱ | یک دَمِ هِجْرانْ بر عاشق چو سال | وَصْلِ سالی مُتَّصِل پیشَش خیال | |
۲۶۸۲ | عشقْ مُسْتَسْقیست مُسْتَسْقیطَلَب | در پِیِ هم این و آن چون روز و شب | |
۲۶۸۳ | روزْ بر شب عاشق است و مُضْطَراست | چون بِبینی شب بَرو عاشقتَراست | |
۲۶۸۴ | نیسْتْشان از جُستوجو یک لَحْظهایست | از پِیِ هَمْشان یکی دَم ایست نیست | |
۲۶۸۵ | این گرفته پایِ آن آن گوشِ این | این بر آن مَدْهوش و آن مَدْهوشِ این | |
۲۶۸۶ | در دلِ معشوقْ جُمله عاشق است | در دلِ عَذْرا همیشه وامِق است | |
۲۶۸۷ | در دلِ عاشقْ به جُز معشوق نیست | در میانْشان فارِق و فاروق نیست | |
۲۶۸۸ | بر یکی اُشتُر بُوَد این دو دَرا | پَس چه زُرْ غِبًّا بِگُنجَد این دو را؟ | |
۲۶۸۹ | هیچ کَس با خویش زُرْ غِبًّا نِمود؟ | هیچ کَس با خود به نوبَتْ یار بود؟ | |
۲۶۹۰ | آن یکییی نه که عَقلَش فَهْم کرد | فَهْمِ این موقوف شُد بر مرگِ مَرد | |
۲۶۹۱ | وَرْ به عقلْ اِدراکِ این مُمکِن بُدی | قَهْرِ نَفْس از بَهْرِ چه واجِب شُدی؟ | |
۲۶۹۲ | با چُنان رَحمَت که دارد شاهِ هُش | بیضَرورَتْ چون بِگویَد نَفْسْ کُش؟ |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!