مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۰ – قِصّهٔ آن که گاو بَحْری گوهرِ کاویانْ از قَعْرِ دریا بَر آوَرَد شب بر ساحلِ دریا نَهَد در دُرَخش و تابِ آن می‌چَرَد بازرگان از کَمین بُرون آید چون گاو از گوهر دورتَر رفته باشد بازرگان به لَجْمِ و گِلِ تیره گوهر را بِپوشانَد و بر درخت گُریزد اِلی آخِرِ الْقِصّه و التَّقْریب

 

۲۹۳۰ گاوِ آبی گوهر از بَحْر آوَرَد بِنْهَد اَنْدَر مَرْج و گِردَش می‌چَرَد
۲۹۳۱ در شُعاعِ نورِ گوهر گاوِ آب می‌چَرَد از سُنبُل و سوسَنْ شِتاب
۲۹۳۲ زان فَکَنده‌یْ گاوِ آبی عَنْبَراست که غذایَش نَرگس و نیلوفراست
۲۹۳۳ هرکِه باشد قوتِ او نورِ جَلال چون نَزایَد از لَبَش سِحْرِ حَلال؟
۲۹۳۴ هرکِه چون زنبور وَحْیَسْتَش نَفَل چون نباشد خانهٔ او پُر عَسَل؟
۲۹۳۵ می‌چَرَد در نورِ گوهر آن بَقَر ناگهان گردد زِ گوهرْ دورتَر
۲۹۳۶ تاجری بر دُر نَهَد لَجْمِ سیاه تا شود تاریکْ مَرْج و سَبزه‌گاه
۲۹۳۷ پَس گُریزد مَردِ تاجر بر درخت گاوْجویان مَرد را با شاخِ سَخت
۲۹۳۸ بیست بار آن گاو تازد گِردِ مَرْج تا کُند آن خَصْم را در شاخْ دَرْج
۲۹۳۹ چون ازو نومید گردد گاوِ نَر آید آن جا که نهاده بُد گُهَر
۲۹۴۰ لَجْم بینَد فَوْقِ دُرِّ شاهْوار پَس زِ طین بُگْریزَد او اِبْلیس‌وار
۲۹۴۱ کان بِلیس از مَتْنِ طین کور و کَراست گاوْ کِی داند که در گِل گوهراست؟
۲۹۴۲ اِهْبِطوا اَفْکَند جان را در حَضیض از نمازش کرد مَحْرومْ این مَحیض
۲۹۴۳ ای رَفیقان زین مَقیل و زان مَقال اِتِّقوا اِنِّ الْهَوی حَیْضُ الرِّجال
۲۹۴۴ اِهْبِطوا اَفْکَند جان را در بَدَن تا به گِلْ پنهان بُوَد دُرِّ عَدَن
۲۹۴۵ تاجرش دانَد وَلیکِن گاوْ نی اَهْلِ دل دانند و هر گِل‌کاوْنی
۲۹۴۶ هر گِلی کَنْدَر دلِ او گوهری‌ست گوهرش غَمّاز طینِ دیگری‌ست
۲۹۴۷ وان گِلی کَزْ رَشِّ حَقْ نوری نیافت صُحبَتِ گِل‌هایِ پُر دُر بَر نتافت
۲۹۴۸ این سُخَن پایان ندارد موشِ ما هست بر لب‌هایِ جو بر گوشِ ما

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *