مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۱ – رُجوع کردن به قِصّهٔ طَلَب کردنِ آن موشْ آن چَغْز را لب‌لبِ جو و کَشیدن سَر رشته تا چَغْز را در آب خَبَر شود از طَلَبِ او

 

۲۹۴۹ آن سِرِشته‌یْ عشقْ رشته می‌کَشَد بر امیدِ وَصْلِ چَغْزِ با رَشَد
۲۹۵۰ می‌تَنَد بر رشتهٔ دلْ دَم به دَم که سَرِ رشته به دست آورده‌ام
۲۹۵۱ هَمچو تاری شُد دل و جان در شُهود تا سَرَ رشته به من رویی نمود
۲۹۵۲ خود غُرابُ الْبَیْن آمد ناگهان بر شکارِ موش و بُردش زان مکان
۲۹۵۳ چون بَر آمَد بر هوا موش از غُراب مُنْسَحِب شُد چَغْز نیز از قَعْرِ آب
۲۹۵۴ موش در مِنْقارِ زاغ و چَغْز هم در هوا آویخته پا در رَتَم
۲۹۵۵ خَلْق می‌گفتند زاغ از مَکْر و کَیْد چَغزِ آبی را چگونه کرد صَیْد؟
۲۹۵۶ چون شُد اَنْدَر آب و چونَش در رُبود؟ چُغْزِ آبی کِی شکارِ زاغ بود؟
۲۹۵۷ چَغْز گفتا این سِزایِ آن کسی کو چو بی‌آبان شود جُفتِ خَسی
۲۹۵۸ ای فَغان از یارِ ناجِنْس ای فَغان هم‌نِشینِ نیک جویید ای مِهان
۲۹۵۹ عقل را اَفْغان زِ نَفْسِ پُر عُیوب هَمچو بینیِّ بَدی بر رویِ خوب
۲۹۶۰ عقل می‌گُفتَش که جِنْسیَّت یَقین از رَهِ مَعنی‌ست نی از آب و طین
۲۹۶۱ هین مَشو صورت‌پَرَست و این مگو سِرِّ جِنْسیَّت به صورت در مَجو
۲۹۶۲ صورت آمد چون جَماد و چون حَجَر نیست جامِد را زِ جِنْسیَّت خَبَر
۲۹۶۳ جانْ چو مور و تَنْ چو دانه‌یْ گندمی می‌کَشانَد سو به سویَش هر دَمی
۲۹۶۴ مور دانَد کان حُبوبِ مُرْتَهَن مُسْتَحیل و جِنْسِ من خواهد شُدن
۲۹۶۵ آن یکی موری گرفت از راهِ جَو مورِ دیگر گندمی بِگْرفت و دو
۲۹۶۶ جَو سویِ گندم نمی‌تازد ولی مورْ سویِ مورِ می‌آید بَلی
۲۹۶۷ رفتنِ جو سویِ گندمْ تابِع است مور را بین که به جِنْسَش راجِع است
۲۹۶۸ تو مگو گندم چرا شُد سویِ جو؟ چَشم را بر خَصْم نِهْ نی بر گِرو
۲۹۶۹ مورِ اَسْوَد بر سَرِ لِبْدِ سیاه مورْ پنهان دانه پیدا پیشِ راه
۲۹۷۰ عقل گوید چَشم را نیکو نِگَر دانه هرگز کِی رَوَد بی دانه‌بَر؟
۲۹۷۱ زین سَبَب آمد سویِ اَصْحابْ کَلْب هست صورت‌ها حُبوب و مورْ قَلْب
۲۹۷۲ زان شود عیسی سویِ پاکانِ چَرخ بُد قَفَص‌ها مُختلفْ یک جِنْس فَرخ
۲۹۷۳ این قَفَص پیدا و آن فَرخَش نَهان بی‌قَفَص کَش کیِ قَفَص باشد رَوان؟
۲۹۷۴ ای خُنُک چَشمی که عَقلَسْتَش امیر عاقِبَت‌بین باشد و حَبْر و قَریر
۲۹۷۵ فَرقِ زشت و نَغْز از عقل آوَرید نی زِ چَشمی کَزْ سِیَه گفت و سِپید
۲۹۷۶ چَشمْ غِرّه شُد به خَضْرایِ دِمَن عقل گوید بر مِحَکِّ ماشْ زَن
۲۹۷۷ آفَتِ مُرغ است چَشمِ کامْ‌بین مَخْلَصِ مُرغ است عقلِ دامْ‌بین
۲۹۷۸ دامِ دیگر بُد که عَقلَش دَر نَیافت وَحْیِ غایب‌بین بدین سو زان شِتافت
۲۹۷۹ جِنْس و ناجِنْس از خِرَد دانی شِناخت سویِ صورت‌ها نَشایَد زود تاخت
۲۹۸۰ نیست جِنْسیَّت به صورتْ لی و لَک عیسی آمد در بَشَرْ جِنْسِ مَلَک
۲۹۸۱ بَرکَشیدش فَوْقِ این نیلی‌حِصار مُرغِ گَردونی چو چَغْزَش زاغْ‌وار

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *