مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۲ – قِصّهٔ عَبْدُالْغَوْث و رُبودنِ پَریانْ او را و سال‌ها میانِ پَریانْ ساکِن شُدن او و بَعد از سال‌ها آمدنِ او به شهر و فرزندانِ خویش را باز ناشَکیفتَنِ او از آن پَریانْ به حُکْمِ جِنْسیَّتِ و هَمدلیِ او با ایشان

 

۲۹۸۲ بود عَبْدُالْغَوْث هم‌جِنْسِ پَری چون پَری نُه سال در پنهانْ‌پَری
۲۹۸۳ شُد زَنَش را نَسْل از شویِ دِگَر وان یَتیمانَش زِ مرگش در سَمَر
۲۹۸۴ که مَرو را گُرگ زد یا رَهْ‌زَنی یا فُتاد اَنْدَر چَهی یا مَکْمَنی
۲۹۸۵ جُمله فرزندانْش در اَشْغالْ مَست خود نگفتندی که بابایی بُده‌ست
۲۹۸۶ بَعدِ نُه سال آمد او هم عاریه گشت پیدا باز شُد مُتْواریه
۲۹۸۷ یک مَهی مِهْمانِ فرزندانِ خویش بود و زان پَسْ کَس نَدیدَش رنگ بیش
۲۹۸۸ بُرد هم جِنْسیِّ پَریانَش چُنان که رُبایَد روح را زَخْم سِنان
۲۹۸۹ چون بهشتی جِنْسِ جَنَّت آمده‌ست هم زِ جِنْسیَّت شود یَزدانْ‌ْ پَرَست
۲۹۹۰ نه نَبی فَرمود جود و مَحْمَده شاخِ جِنَّت دانْ به دنیا آمده
۲۹۹۱ مِهْرها را جُمله جِنْسِ مِهْر خوان قَهْرها را جُمله جِنْسِ قَهْر دان
۲۹۹۲ لااُبالی لا اُبالی آوَرَد زان که جِنْسِ هم بُوَند اَنْدَر خِرَد
۲۹۹۳ بود جِنْسیَّت در اِدْریس از نُجوم هشت سال او با زُحَل بُد در قُدوم
۲۹۹۴ در مَشارقِ در مَغاربْ یارِ او هم‌حَدیث و مَحْرَمِ آثارِ او
۲۹۹۵ بَعدِ غَیْبَت چون که آوَرْد او قُدوم در زمین می‌گفت او دَرسِ نُجوم
۲۹۹۶ پیشِ او اِسْتارگانْ خوش صَفْ زده اَخْتَران در درسِ او حاضر شُده
۲۹۹۷ آن چُنان که خَلْقْ آوازِ نُجوم می‌شَنیدند از خُصوص و از عُموم
۲۹۹۸ جَذْبِ جِنْسیَّت کَشیده تا زمین اَخْتَران را پیشِ او کرده مُبین
۲۹۹۹ هر یکی نامِ خود و اَحْوالِ خود باز گفته پیشِ او شَرحِ رَصَد
۳۰۰۰ چیست جِنْسیَّت؟ یکی نوعِ نَظَر که بِدان یابَند رَهْ در همدِگَر
۳۰۰۱ آن نَظَر که کرد حَقْ در وِیْ نَهان چون نَهَد در تو تو گَردی جِنْسِ آن
۳۰۰۲ هر طَرَف چه می‌کَشَد تَن را؟ نَظَر بی‌خَبَر را کِی کَشانَد با خَبَر؟
۳۰۰۳ چون که اَنْدَر مَرد خویِ زَنْ نَهَد او مُخَنَّث گردد و گان می‌دَهَد
۳۰۰۴ چون نَهَد در زنْ خدا خویِ نَری طالِبِ زن گردد آن زنْ سَعْتَری
۳۰۰۵ چون نَهَد در تو صِفاتِ جِبْرئیل هَمچو فَرْخی بر هواجویی سَبیل
۳۰۰۶ مُنْتَظِر بِنْهاده دیده در هوا از زمین بیگانه عاشقْ بر سَما
۳۰۰۷ چون نَهَد در تو صِفَت‌هایِ خَری صد پَرَت گَر هست بر آخُر پَری
۳۰۰۸ از پِیِ صورت نَیامَد موشْ خوار از خَبیثی شُد زبونِ موشْ‌خوار
۳۰۰۹ طُعْمه‌جوی و خایِن و ظُلْمَت‌پَرَست از پَنیر و فُسْتُق و دوشابْ مَست
۳۰۱۰ بازِ اَشْهَب را چو باشد خویِ موش نَنگِ موشان باشد و عارِ وُحوش
۳۰۱۱ خویِ آن هاروت و ماروت ای پسر چون بِگَشت و دادَشان خویِ بَشَر
۳۰۱۲ دَر فُتادند از لَنَحْنُ الصّافّون در چَهِ بابِلْ بِبَسته سَرنِگون
۳۰۱۳ لَوْحِ مَحْفوظ از نَظَرْشان دور شُد لَوْحِ ایشانْ ساحِر و مَسْحور شُد
۳۰۱۴ پَر همان و سَر همانْ هَیْکَل همان موسی‌یی بر عَرش و فرعونی مُهان
۳۰۱۵ در پِیِ خو باش و با خوش‌خو نِشین خوپَذیریْ روغَنِ گُل را بِبین
۳۰۱۶ خاکِ گور از مَردْ هم یابد شَرَف تا نَهَد بر گورِ او دلْ روی و کَف
۳۰۱۷ خاکْ از همسایگیِّ جسمِ پاک چون مُشَرَّف آمد و اِقْبالْ‌ناک
۳۰۱۸ پَس تو هم اَلْجارُ ثُمَّ الدّارْ گو گَر دلی داری بُرو دِلْدار جو
۳۰۱۹ خاکِ او هم‌سیرتِ جانْ می‌شود سُرمهٔ چَشمِ عزیزان می‌شود
۳۰۲۰ ای بَسا در گورْ خُفته خاکْ‌وار بِهْ زِ صد اِحْیا به نَفْع و اِنْتِشار
۳۰۲۱ سایه بُرده او و خاکَش سایه‌مَند صد هزاران زنده در سایه‌ی ْ وِی‌اَند

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *