مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۵ – رُجوع کردن به حِکایَتِ آن شَخْصِ وامْ کرده و آمدنِ او به امیدِ عِنایَتِ آن مُحْتَسِب سویِ تبریز

 

۳۱۱۴ آن غَریبِ مُمْتَحَن از بیمِ وام در رَهْ آمد سویِ آن دارُالسَّلام
۳۱۱۵ شُد سویِ تبریز و کویِ گُلْسِتان خُفته اومیدش فرازِ گُلْ سِتان
۳۱۱۶ زَد زِ دارُالْمُلْکِ تبریزِ سَنی بر اُمیدش روشنی بر روشنی
۳۱۱۷ جانْش خندان شُد از آن روضه‌یْ رِجال از نَسیمِ یوسُف و مصرِ وِصال
۳۱۱۸ گفت یا حادی اَنِخْ لی ناقَتی جاءَ اِسْعادی وَ طارَت فاقَتی
۳۱۱۹ اُبْرُکی یا ناقَتی طابَ الاُمُور اِنَّ تَبْریزاً مُناخاتُ الصُّدور
۳۱۲۰ اِسْرَحی یا ناقَتی حَوْلَ الرّیاض اِنَّ تبریزاً لَنا نِعْمَ الْمُفاض
۳۱۲۱ سارِبانا بار بُگْشا زُ اشْتُران شهرِ تَبریز است و کویِ گُلْسِتان
۳۱۲۲ فَرِّ فردوسی‌ست این پالیز را شَعْشَعه‌یْ عَرشی‌ست این تبریز را
۳۱۲۳ هر زمانی فَوجْ روح‌انگیزِ جان از فَرازِ عَرشْ بر تبریزیان
۳۱۲۴ چون وُثاقِ مُحْتَسِب جُست آن غَریب خَلْق گُفتندَش که بُگْذشت آن حَبیب
۳۱۲۵ او پَریر از دارِ دنیا نَقْل کرد مَرد و زن از واقِعه‌یْ او روی‌زَرد
۳۱۲۶ رَفت آن طاووسِ عَرشی سویِ عَرش چون رَسید از هاتِفانَش بویِ عَرش
۳۱۲۷ سایه‌اَش گَرچه پَناهِ خَلْق بود دَرنَوَرْدید آفتابَشْ زود زود
۳۱۲۸ رانْد او کَشتی ازین ساحِلْ پَریر گشته بود آن خواجه زین غَم‌خانه سیر
۳۱۲۹ نَعره‌یی زد مَرد و بی‌هوش اوفْتاد گوییا او نیز در پِیْ جانْ بِداد
۳۱۳۰ پَسْ گُلاب و آبْ بَر رویَش زَدَند هَمرَهان بر حالَتَش گِریان شُدند
۳۱۳۱ تا به شبْ بی‌خویش بود و بَعد از آن نیم‌مُرده بازگشت از غَیْبْ جان

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *