مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۶ – باخَبَر شُدنِ آن غَریب از وَفاتِ آن مُحْتَسِب و اِسْتِغْفار او از اِعْتِماد بر مَخْلوق و تَعْویلْ بر عَطایِ مَخْلوق و یادِ نِعْمَت‌هایِ حَق کَردَنَش و اِنابَت به حَقْ از جُرمِ خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِم یَعْدِلونْ

 

۳۱۳۲ چون به هوش آمد بِگُفت ای کِردگار مُجْرمَم بودم به خَلْقْ اومیدوار
۳۱۳۳ گَرچه خواجه بَسْ سَخاوَت کرده بود هیچ آن کُفْوِ عَطایِ تو نبود
۳۱۳۴ او کُلَه بَخشید و تو سَر پُر خِرَد او قَبا بَخشید و تو بالا و قَد
۳۱۳۵ او زَرَم داد و تو دستِ زَرْشُمار او سُتورم داد و تو عقلِ سَوار
۳۱۳۶ خواجه شَمعَم دادو تو چَشمِ قَریر خواجه نُقْلَم داد و تو طُعْمه‌پَذیر
۳۱۳۷ او وَظیفه داد و تو عُمر و حَیات وَعْده‌اَش زَر وَعدهٔ تو طَیّبات
۳۱۳۸ او وُثاقَم داد و تو چَرخ و زمین در وُثاقَت او و صد چون او سَمین
۳۱۳۹ زَر از آنِ توست زَر او نافَرید نان از آنِ توست نانْ از تُش رَسید
۳۱۴۰ آن سَخا و رَحْمْ هم تو دادی‌اَش کَزْ سَخاوَت می‌فُزودی شادی‌اَش
۳۱۴۱ من مَرو را قِبْله‌یْ خود ساختم قِبْله‌سازِ اَصْل را اَنْداختم
۳۱۴۲ ما کجا بودیم کان دَیّان دین عقل می‌کارید اَنْدَر آب و طین؟
۳۱۴۳ چون هَمی‌کرد از عَدَمْ گَردون پَدید وین بِساطِ خاک را می‌گُسْتَرید
۳۱۴۴ زَ اخْتَران می‌ساخت او مِصْباح‌ها وَزْ طَبایِعْ قُفلِ با مِفْتاح‌ها
۳۱۴۵ ای بَسا بُنیادها پنهان و فاش مُضْمَرِ این سَقْف کرد و این فِراش
۳۱۴۶ آدم اُصْطُرلابِ اَوْصافِ عُلوست وَصْفِ آدمْ مَظْهَرِ آیاتِ اوست
۳۱۴۷ هرچه در وِیْ می‌نِمایَد عکسِ اوست هَمچو عکسِ ماه اَنْدَر آبِ جوست
۳۱۴۸ بر صُطُرلابَش نُقوشِ عَنْکَبوت بَهْرِ اَوْصافِ اَزَل دارد ثُبوت
۳۱۴۹ تا زِ چَرخِ غَیْب وَز خورشیدِ روح عنکبوتَش دَرس گوید از شُروح
۳۱۵۰ عنکبوت و این صُطُرلابِ رَشاد بی‌مُنَجِّم در کَفِ عامْ اوفْتاد
۳۱۵۱ اَنْبیا را داد حَقْ تَنْجیمِ این غَیْب را چَشمی بِبایَد غَیْب‌بین
۳۱۵۲ در چَهِ دنیا فُتادند این قُرون عکسِ خود را دید هر یک چَهْ دَرون
۳۱۵۴ از بُرون دان آنچه در چاهَت نِمود وَرْنه آن شیری که در چَهْ شُد فُرود
۳۱۵۵ بُرد خرگوشیش از رَهْ کِی فُلان در تَکِ چاه است آن شیرِ ژیان
۳۱۵۶ دَر رو اَنْدَر چاه کین از وِیْ بِکَش چون ازو غالِب‌تَری سَر بَرکَنَش
۳۱۵۷ آن مُقَلِّد سُخْرهٔ خرگوش شُد از خیالِ خویشتَنْ پُر جوش شُد
۳۱۵۸ او نگفت این نَقْشْ دادِ آب نیست این به جُز تَقْلیبِ آن قَلّاب نیست
۳۱۵۹ تو هم از دشُمن چو کینی می‌کَشی ای زَبونِ شش غَلَط در هر شَشی
۳۱۶۰ آن عَداوَت اَنْدَرو عکسِ حَق است کَزْ صِفاتِ قَهْرْ آن جا مُشْتَق است
۳۱۶۱ وآن گُنَه در وِیْ زِ جِنْسِ جُرمِ توست باید آن خو را زِ طَبْعِ خویش شُست
۳۱۶۲ خُلقِ زشتَت اَنْدَرو رویَت نِمود که تورا او صَفحهٔ آیینه بود
۳۱۶۳ چون که قُبْحِ خویش دیدی ای حَسَن اَنْدَر آیینه بر آیینه مَزَن
۳۱۶۴ می‌زَنَد بر آبْ اِسْتاره‌ی ْ سَنی خاکْ تو بر عکسِ اَخْتَر می‌زَنی
۳۱۶۵ کین سِتاره‌یْ نَحْس در آب آمده ست تا کُند او سَعْدِ ما را زیرْدست
۳۱۶۶ خاکِ اِسْتیلا بِریزی بر سَرَش چون که پِنْداری زِ شُبْه‌یْ اَخْتَرش
۳۱۶۷ عکسْ پنهان گشت و اَنْدَر غَیْب رانْد تو گُمان بُردی که آن اَخْتَر نَمانْد
۳۱۶۸ آن سِتاره‌یْ نَحْس هست اَنْدَر سَما هم بِدان سو بایَدَش کردن دَوا
۳۱۶۹ بلکه باید دلْ سویِ بی‌سویْ بَست نَحْسِ این سو عکسِ نَحْسِ بی‌سو است
۳۱۷۰ دادْ دادِ حَقْ شِناس و بَخْشِشَش عکسِ آن دادست اَنْدَر پنج و شَش
۳۱۷۱ گَر بُوَد دادِ خَسانْ اَفْزون زِ ریگ تو بِمیری وآن بِمانَد مُرده ریگ
۳۱۷۲ عکسْ آخِر چند پایَد در نَظَر؟ اَصْل بینی پیشه کُن ای کَژْنِگَر
۳۱۷۳ حَقْ چو بَخْشِش کرد بر اَهْلِ نیاز با عَطا بَخْشیدَشان عُمرِ دراز
۳۱۷۴ خالِدین شُد نِعْمَت و مُنْعَمْ عَلَیْه مُحْییُ الْمَوْتاست فَاجْتازوا اِلَیْه
۳۱۷۵ دادِ حَق با تو دَرآمیزَد چو جان آن چُنان که آنْ تو باشیّ و تو آن
۳۱۷۶ گَر نَمانَد اِشْتِهایِ نان و آب بِدْهَدَت بی این دو قوتِ مُسْتَطاب
۳۱۷۷ فَربَهی گَر رفت حَقْ در لاغَری فَربَهی پنهانْت بَخشَد آن سَری
۳۱۷۸ چون پَری را قوتْ از بو می‌دَهَد هر مَلَک را قوتِ جانْ او می‌دَهَد
۳۱۷۹ جانْ چه باشد که تو سازی زو سَنَد؟ حَقْ به عشقِ خویشْ زنده‌ت می‌کُند
۳۱۸۰ زو حَیاتِ عشقْ خواه و جانْ مَخواه تو ازو آن رِزْقْ خواه و نانْ مَخواه
۳۱۸۱ خَلْق را چون آب دانْ صاف و زُلال اَنْدَر آن تابانْ صِفاتِ ذوالْجَلال
۳۱۸۲ عِلْمَشان و عَدلَشان و لُطْفَشان چون سِتاره‌یْ چَرخْ در آبِ رَوان
۳۱۸۳ پادشاهانْ مَظْهَرِ شاهیِّ حَق فاضِلانْ مِرآةِ آگاهیِّ حَق
۳۱۸۴ قَرن‌ها بُگْذشت و این قَرنِ نُوی ست ماهْ آن ماه است آبْ آن آب نیست
۳۱۸۵ عَدْلْ آن عَدل است و فَضْلْ آن فَضْل هم لیکْ مُسْتَبْدَل شُد آن قَرن و اُمَم
۳۱۸۶ قَرن‌ها بر قَرن‌ها رَفت ای هُمام وین مَعانی بَر قَرار و بر دَوام
۳۱۸۷ آبْ مُبْدَل شُد دَرین جو چند بار عکسِ ماه و عکسِ اَخْتَر بر قَرار
۳۱۸۸ پَس بِنایَش نیست بر آبِ رَوان بلکه بر اَقْطارِ عَرْضِ آسْمان
۳۱۸۹ این صِفَت‌ها چون نُجومِ معنوی‌ست دان که بر چَرخِ مَعانی مُسْتَوی‌ست
۳۱۹۰ خوبْ‌رویان آینه‌یْ خوبیِّ او عشقِ ایشانْ عکسِ مَطْلوبیِّ او
۳۱۹۱ هم به اَصْلِ خود رَوَد این خَدّ و خال دایِما در آبْ کِی مانَد خیال؟
۳۱۹۲ جُمله تَصویراتْ عکسِ آبِ جوست چون بِمالی چَشمِ خود خود جُمله اوست
۳۱۹۳ باز عَقلَش گفت بُگْذار این حَوَل خَلّْ دوشاب است و دوشاب است خَلّ
۳۱۹۴ خواجه را چون غیر گفتی از قُصور شَرم‌دار ای اَحْوَل از شاهِ غَیور
۳۱۹۵ خواجه را که در گُذشته‌ست از اَثیر جِنْسِ این موشانِ تاریکی مگیر
۳۱۹۶ خواجهٔ جانْ بین مَبین جِسم گِران مَغْز بین او را مَبینَش استخوان
۳۱۹۷ خواجه را از چَشمِ اِبْلیسِ لَعین مَنْگَر و نِسْبَت مَکُن او را به طین
۳۱۹۸ هَمرَهِ خورشید را شبْ ‌پَر مَخوان آن که او مَسْجود شُد ساجِد مَدان
۳۱۹۹ عکس‌ها را مانَد این و عکس نیست در مِثالِ عکسْ حَق بنْمودنی ست
۳۲۰۰ آفتابی دید او جامد نَمانْد روغنِ گُلْ روغَنِ کُنْجَد نَمانْد
۳۲۰۱ چون مُبَدَّل گشته‌اند اَبْدالِ حَق نیستند از خَلْق بَر گردانْ وَرَق
۳۲۰۲ قِبْلهٔ وَحْدانیَت دو چون بُوَد خاکْ مَسْجودِ مَلایِک چون شود؟
۳۲۰۳ چون دَرین جو دیدعکسِ سیبْ مَرد دامَنَش را دیدِ آن پُر سیب کرد
۳۲۰۴ آنچه در جو دید کِی باشد خیال؟ چون که شُد از دیدَنَش پُر صد جَوال؟
۳۲۰۵ تَنْ مَبین و آن مَکُن کان بُکَم و صُمْ کَذَّبوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ
۳۲۰۶ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتْ اَحمَد بُده ست دیدنِ او دیدنِ خالِق شُده ست
۳۲۰۷ خِدمَتِ او خِدمَتِ حَق کردن است روزْ دیدن دیدنِ این روزَن است
۳۲۰۸ خاصه این روزَن دِرَخْشان از خود است نی وَدیعه‌یْ آفتاب و فَرقَد است
۳۲۰۹ هم از آن خورشید زَد بر روزَنی لیک از راه و سویِ مَعْهود نی
۳۲۱۰ در میانِ شَمْس و این روزَن رَهی هست روزَن‌ها نَشُد زو آگهی
۳۲۱۱ تا اگر ابری بَر آیَد چَرخْ‌پوش اَنْدَرین روزَن بُوَد نورَش به جوش
۳۲۱۲ غیرِ راهِ این هوا و شش جِهَت در میانِ روزَن و خور ماْلَفت
۳۲۱۳ مِدحَت و تَسْبیحِ او تَسبیحِ حَق میوه می‌رویَد زِ عَیْنِ این طَبَق
۳۲۱۴ سیب رویَد زین سَبَد خوش لَخْتْ لَخْت عَیْب نَبْوَد گَر نَهی نامَش درخت
۳۲۱۵ این سَبَد را تو درختِ سیب خوان که میانِ هر دو راه آمد نَهان
۳۲۱۶ آنچه رویَد از درختِ بارْوَر زین سَبَد رویَد همان نوع از ثَمَر
۳۲۱۷ پَس سَبَد را تو درختِ بَختْ بین زیر سایه‌یْ این سَبَد خوش می‌نِشین
۳۲۱۸ نانْ چو اِطْلاق آوَرَد ای مِهْربان نانْ چرا می‌گوی اَش؟ مَحْموده خوان
۳۲۱۹ خاکِ رَهْ چون چَشمْ روشن کرد و جان خاکِ او را سُرمه بین و سُرمه دان
۳۲۲۰ چون زِ رویِ این زمین تابَد شُروق من چرا بالا کُنم رو در عَیوق؟
۳۲۲۱ شُد فَنا هَستَش مَخوان ای چَشمْ ‌شوخ در چُنین جو خُشک کِی مانَد کلُوخ؟
۳۲۲۲ پیشِ این خورشید کِی تابَد هِلال؟ با چُنان رُستَم چه باشد زورِ زال؟
۳۲۲۳ طالِب است و غالِب است آن کِردگار تا زِ هستی‌ها بَر آرَد او دَمار
۳۲۲۴ دو مگو و دو مَدان و دو مَخوان بَنده را در خواجهٔ خود مَحْو دان
۳۲۲۵ خواجه هم در نورِ خواجه ‌آفرین فانی است و مُرده و مات و دَفین
۳۲۲۶ چون جُدا بینی زِ حَقْ این خواجه را گُم کُنی هم مَتْن و هم دیباجه را
۳۲۲۷ چَشم و دل را هین گُذاره کُن زِ طین این یکی قِبْله‌ست دو قِبْله مَبین
۳۲۲۸ چون دو دیدی مانْدی از هر دو طَرْف آتشی در خَفْ فُتاد و رفت خَفْت

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *