مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۷ – مَثَلِ دوبین هَمچو آن غَریبِ شهرِکاش عُمَر نامْ که از یک دُکانَش به سَبَبِ این به آن دُکانِ دیگر حَواله کرد و او فَهْم نکرد که همه دُکان یکیست دَرین مَعنی که به عُمَر نان نَفُروشند هم این جا تدارک کُنم من غَلَط کردم نامَم عُمَر نیست چون بدین دُکانِ توبه و تَدارک کُنم نانْ یابَم از همه دُکانهایِ این شهر و اگر بیتَدارک همچُنین عُمَر نامْ باشم ازین دُکان دَر گُذَرم مَحْرومَم و اَحْوَلَم و این دُکانها را از هم جُدا دانستهام
۳۲۲۹ | گَر عُمَر نامی تو اَنْدَر شهرِ کاش | کَسْ بِنَفروشَد به صد دانْگَت لَواش | |
۳۲۳۰ | چون به یک دُکان بِگُفتی عُمَّرَم | این عُمَر را نان فُروشید از کَرَم | |
۳۲۳۱ | او بگوید رو بِدان دیگر دُکان | زان یکی نانْ بِهْ کَزین پنجاه نان | |
۳۲۳۲ | گَر نَبودی اَحْوَل و اَنْدَر نَظَر | او بِگُفتی نیست دُکّانی دِگَر | |
۳۲۳۳ | پَس زَدی اِشْراقِ آن نااَحْوَلی | بر دلِ کاشی شُدی عُمَّرْ علی | |
۳۲۳۴ | این ازین جا گوید آن خَبّاز را | این عُمَر را نانْ فُروش ای نانْبا | |
۳۲۳۵ | چون شَنید او هم عُمَر نان دَرکَشید | پَس فِرستادَت به دُکّان بَعید | |
۳۲۳۶ | کین عُمَر را نان دِهْ ای اَنْبازِ من | راز یعنی فَهْم کُن ز آوازِ من | |
۳۲۳۷ | او هَمَت زان سو حَواله میکُند | هینِ عُمَر آمد که تا بر نان زَنَد | |
۳۲۳۸ | چون به یک دُکّان عُمَر بودی بُرو | در همه کاشان زِ نانْ مَحْروم شو | |
۳۲۳۹ | وَر به یک دُکّان علی گفتی بگیر | نان ازین جا بیحواله وْ بیزَحیر | |
۳۲۴۰ | اَحْوَلِ دو بین چو بیبَر شُد زِ نوش | اَحْوَلِ دَه بینی ای مادرْ فروش | |
۳۲۴۱ | اَنْدَرین کاشانِ خاکْ از اَحْوَلی | چون عُمَر میگَرد چو نَبْوی علی | |
۳۲۴۲ | هست اَحْوَل را دَرین ویرانه دَیْر | گوشه گوشه نَقْلِ نَو ای ثَمَّ خَیْر | |
۳۲۴۳ | وَر دو چَشمِ حَقْ شِناس آمد تورا | دوستْ پُر بین عَرصهٔ هر دو سَرا | |
۳۲۴۴ | وا رَهیدی از حَوالهیْ جا به جا | اَنْدَرین کاشانِ پُر خَوْف و رَجا | |
۳۲۴۵ | اَنْدَرین جوغُنْچه دیدی یا شَجَر | هَمچو هر جو تو خیالَش ظَنْ مَبَر | |
۳۲۴۶ | که تورا از عَیْنِ این عکسِ نُقوش | حَقْ حقیقت گردد و میوهفُروش | |
۳۲۴۷ | چَشم ازین آبْ از حَوَل حُر میشود | عکس میبینَد سَبَد پُر میشود | |
۳۲۴۸ | پَس به مَعنی باغ باشد این نه آب | پَس مَشو عُریانْ چو بِلْقیس از حَباب | |
۳۲۴۹ | بارِ گوناگونْست بر پُشتِ خَران | هین به یک چوب این خَران را تو مَران | |
۳۲۵۰ | بر یکی خَرِ بار لَعْل و گوهراست | بر یکی خَر بارِ سنگ و مَرمَراست | |
۳۲۵۱ | بر همه جوها تو این حِکْمَت مَران | اَنْدَرین جو ماه بین عَکسَش مَخوان | |
۳۲۵۲ | آبِ خِضْراست این نه آبِ دام و دَد | هر چه اَنْدَر وِیْ نِمایَد حَق بُوَد | |
۳۲۵۳ | زین تَکِ جو ماه گوید من مَهَم | من نه عکسَم همحَدیث و هَمرَهم | |
۳۲۵۴ | اَنْدَرین جو آنچه بر بالاست هست | خواه بالا خواه در وِی دار دَست | |
۳۲۵۵ | از دِگَر جوها مگیر این جوی را | ماه دان این پَرتوِ مَه روی را | |
۳۲۵۶ | این سُخَن پایان ندارد آن غَریب | بَسْ گِریست از دَردِ خواجه شُد کَئیب |
#شرح_مثنوی
#داستانهای_مثنوی_مولانا
اگر اسم تو عُمَر باشد و بخواهی از یک نانوایی در شهرکاشان (شهر شیعه نشین) نان بخری، اصلا موفق نخواهی شد. مثلا اگر به دکان نانوایی بروی و بگویی جوانمردی کن و نانی به من که نامم عُمَر است بده میگوید به دکان دیگر برو که آنجا نانش بهتر و تازهتر است. و نانوا به نانوای دیگر می گوید: ای همکار من، به این شخص که نامش عُمَر است، نان بده.(یعنی از لحنم درک کن که چه منظوری دارم!) و به این ترتیب آن شخص را به جای دیگر حوالت میدهند و در هر حال نانی نصیب او نمیشود.
مولانا درین حکایت کوتاه یکی از مبانی فکری مکتب خود را بیان کرده است و آن وحدت نوری انبیا و اولیاست. تفرقه جویان با دیده دشمنی و تفرقه به آن نگاه کرده و جنگ میان هفتاد و دو ملت را باعث میشوند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!