مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۹۸ – توزیع کردنِ پایْ‌مَرد در جُملهٔ شهرِ تبریز و جمع شُدنِ اندک چیز و رفتنِ آن غریب به تُربَتِ مُحْتَسِب به زیارت و این قِصّه را بر سَرِ گور او گفتن به طَریقِ نوحه اِلی آخِرِهِ

 

۳۲۵۷ واقعه‌یْ آن وام او مَشْهور شُد پایْ مَرد از دَردِ او رَنْجور شُد
۳۲۵۸ از پِیِ توزیعْ گِردِ شهر گَشت از طَمَع می‌گفت هر جا سَرگُذشت
۳۲۵۹ هیچ ناوَرْد از رَهِ کُدْیه به دست غیرِ صد دینار آن کُدْیه‌ پَرَست
۳۲۶۰ پایْ مَرد آمد بِدو دَستَش گرفت شُد به گورِ آن کَریمِ بَس شِگِفت
۳۲۶۱ گفت چون توفیق یابد بَنده‌یی که کُند مِهْمانیِ فَرخُنده‌یی
۳۲۶۲ مالِ خود ایثارِ راهِ او کُند جاهِ خودْ ایثارِ جاهِ او کُند
۳۲۶۳ شُکرِ او شُکرِ خدا باشد یَقین چون به اِحْسان کرد توفیقَش قَرین
۳۲۶۴ تَرکِ شُکرَشْ تَرکِ شُکرِ حَق بُوَد حَقِّ او لا شَک به حَقْ مُلْحَق بُوَد
۳۲۶۵ شُکر می‌کُن مَر خدا را در نِعَم نیز می‌کُن شُکر و ذِکْرِ خواجه هم
۳۲۶۶ رَحمَتِ مادر اگر چه از خداست خِدمَتِ او هم فَریضه‌ست و سِزاست
۳۲۶۷ زین سَبَب فَرمود حَق صَلُّوا عَلَیْه که مُحَمَّد بود مُحْتالٌ اِلَیْه
۳۲۶۸ در قیامت بَنده را گوید خدا هین چه کردی آنچه دادم من تورا؟
۳۲۶۹ گوید ای رَب شُکرِ تو کردم به جان چون زِ تو بود اَصْلِ آن روزیّ و نان
۳۲۷۰ گویَدَش حَق نه نکردی شُکرِ من چون نکردی شُکرِ آن اِکْرامْ ‌فَن
۳۲۷۱ بر کَریمی کرده‌یی ظُلْم و سِتَم نه زِ دستِ او رَسیدَت نِعْمَتَم؟
۳۲۷۲ چون به گورِ آن وَلی‌نِعْمَت رَسید گشت گِریانْ زار و آمد در نَشید
۳۲۷۳ گفت ای پُشت و پَناهِ هر نَبیل مُرْتَجی و غَوْثِ اَبْناءُ السَّبیل
۳۲۷۴ ای غَمِ اَرْزاقِ ما بر خاطِرَت ای چو رِزْقِ عامْ اِحْسان و بِرَت
۳۲۷۵ ای فَقیران را عَشیره وْ والِدَیْن در خَراج و خرج و در ایفاءِ دَیْن
۳۲۷۶ ای چو بَحْر از بَهْرِ نزدیکانْ گُهَر داده و تُحْفه سویِ دوران مَطَر
۳۲۷۷ پُشتِ ما گرم از تو بود ای آفتاب رونَقِ هر قَصر و گنجِ هر خَراب
۳۲۷۸ ای در اَبْرویَت ندیده کَس گِرِه ای چو میکائیلْ راد و رِزْق‌دِهْ
۳۲۷۹ ای دِلَت پیوسته با دریایِ غَیْب ای به قافِ مَکْرُمَت عَنْقایِ غَیْب
۳۲۸۰ یادْ ناوَرْده که از مالَم چه رفت سَقْفِ قَصدِ هِمَّتَت هرگز نَکَفْت
۳۲۸۱ ای من و صد هَمچو من در ماه و سال مَر تورا چون نَسْلِ تو گشته عِیال
۳۲۸۲ نَقْدِ ما و جِنْسِ ما و رَخْتِ ما نامِ ما و فَخْرِ ما و بَخْتِ ما
۳۲۸۳ تو نَمُردی ناز و بَختِ ما بِمُرد عیشِ ما و رِزْقِ مُسْتوفی بِمُرد
۳۲۸۴ واحِدٌ کَالْاَلْف در رَزمْ و کَرَم صد چو حاتِمْ گاهِ ایثارِ نِعَم
۳۲۸۵ حاتِم اَرْ مُرده به مُرده می‌دَهَد گِردَکان‌هایِ شِمُرده می‌دَهَد
۳۲۸۶ تو حَیاتی می‌دَهی در هر نَفَس کَزْ نَفیسی می‌نگُنجَد در نَفَس
۳۲۸۷ تو حَیاتی می‌دَهی بَسْ پایْدار نَقْدِ زَرِّ بی‌کَساد و بی‌شُمار
۳۲۸۸ وارثی نا بوده یک خویِ تورا ای فَلَک سَجده کُنانْ کویِ تورا
۳۲۸۹ خَلْق را از گُرگِ غَمْ لُطْفَت شَبان چون کَلیمُ اللهْ شَبانِ مِهْربان
۳۲۹۰ گوسفندی از کَلیمُ اللهْ گُریخت پایِ موسی آبِله شُد نَعْل ریخت
۳۲۹۱ در پِیِ او تا به شبْ در جُست و جو وان رَمه غایب شُده از چَشمِ او
۳۲۹۲ گوسفند از مانْدگی شُد سُست و مانْد پَس کَلیمُ اللهْ گَرد از وِیْ فَشانْد
۳۲۹۳ کَفْ هَمی‌مالید بر پُشت و سَرَش می‌نَواخت از مِهْرْ هَمچون مادَرَش
۳۲۹۴ نیم ذَرّه طَیْرگیّ و خشمْ نی غیرِ مِهْر و رَحْم و آبِ چَشمْ نی
۳۲۹۵ گفت گیرم بر مَنَت رَحْمی نبود طَبْعِ تو بر خود چرا اِسْتَم نِمود؟
۳۲۹۶ با مَلایِک گفت یَزدان آن زمان که نَبُوَّت را نمی‌زیبَد فُلان
۳۲۹۷ مُصْطَفی فرمود خود که هر نَبی کرد چوپانیش بُرنا یا صَبی
۳۲۹۸ بی‌شَبانی کردن و آن اِمْتِحان حَق نَدادَش پیشواییِّ جهان
۳۲۹۹ گفت سایِل هم تو نیز ای پَهْلَوان؟ گفت من هم بوده‌ام دَهْری شَبان
۳۳۰۰ تا شود پیدا وَقار و صَبرَشان کَردَشان پیش از نَبُوَّت حَقْ شَبان
۳۳۰۱ هر امیری کو شَبانیّ بَشَر آن‌چُنان آرَد که باشد مُوَتَمَر
۳۳۰۲ حِلْمِ موسی‌وار اَنْدَر رَعْیِ خَود او به جایْ آرَد به تَدْبیر و خِرَد
۳۳۰۳ لاجَرَم حَقَّش دَهَد چوپانی یی بر فَرازِ چَرخِ مَهْ روحانی یی
۳۳۰۴ آن چُنان که اَنْبیا را زین رِعا بَر کَشید و داد رَعْیِ اَصْفیا
۳۳۰۵ خواجه باری تو دَرین چوپانی‌اَت کردی آنچه کورْ گردد شانی‌اَت
۳۳۰۶ دانم آن جا در مُکافاتْ ایزَدَت سَروَریِّ جاودانه بَخشَدَت
۳۳۰۷ بر امیدِ کَفِّ چون دریایِ تو بر وظیفه دادن و ایفایِ تو
۳۳۰۸ وام کردم نُه هزار از زَرْ گِزاف تو کجایی تا شود این دُردْ صاف؟
۳۳۰۹ تو کجایی تا که خندان چون چَمَن گویی بِسْتان آن و دَهْ چندان زِ من؟
۳۳۱۰ تو کجایی تا مرا خَندان کُنی؟ لُطْف و اِحْسانْ چون خداوندان کُنی؟
۳۳۱۱ تو کجایی تا بَری در مَخْزَنَم؟ تا کُنی از وام و فاقه ایمِنَم؟
۳۳۱۲ من هَمی‌گویم بَسْ و تو مُفْضِلَم گفته کین هم گیر از بَهْرِ دِلَم
۳۳۱۳ چون هَمی‌گُنجَد جهانی زیرِ طین؟ چون بِگُنجَد آسْمانی در زمین؟
۳۳۱۴ حاشَ للهْ تو بُرونی زین جهان هم به وَقتِ زندگی هم این زمان
۳۳۱۵ در هوایِ غَیْبْ مُرغی می‌پَرَد سایهٔ او بر زمینی می‌زَنَد
۳۳۱۶ جسمْ سایه‌یْ سایهٔ سایه‌یْ دل است جسمْ کِی اَنْدَر خورِ پایه‌یْ دل است؟
۳۳۱۷ مَردْ خُفته روحِ او چون آفتاب در فَلَک تابان و تَنْ در جامه خواب
۳۳۱۸ جان نَهان اَنْدَر خَلا هَمچون سِجاف تَنْ تَقَلُّب می‌کُند زیرِ لِحاف
۳۳۱۹ روحْ چون مِنْ اَمْرِ رَبّی مُخْتَفی‌ست هر مِثالی که بگویم مُنْتَفی‌ست
۳۳۲۰ ای عَجَب کو لَعْلِ شِکَّربارِ تو وانْ جَواباتِ خوش و اَسْرارِ تو؟
۳۳۲۱ ای عَجَب کو آن عَقیقِ قَنْدخا آن کلیدِ قُفْلِ مُشکل‌هایِ ما؟
۳۳۲۲ ای عَجَب کو آن دَمِ چون ذوالْفَقار آن که کردی عقل‌ها را بی‌قَرار؟
۳۳۲۳ چند هَمچون فاخْته کاشانه‌جو کو و کو و کو و کو و کو و کو؟
۳۳۲۴ کو؟ همان‌جا که صِفاتِ رَحمَت است قُدرت است و نُزْهَت است و فِطْنَت است
۳۳۲۵ کو؟ همان‌جا که دل و اَنْدیشه‌اَش دایِم آن‌جا بُد چو شیر و بیشه‌اَش
۳۳۲۶ کو؟ همان‌جا که اُمیدِ مَرد و زن می‌رَوَد در وَقتِ اَنْدوه و حَزَن
۳۳۲۷ کو؟ همان‌جا که به وَقتِ عِلَّتی چَشمْ پَرَّد بر اُمیدِ صِحَّتی
۳۳۲۸ آن طَرَف که بَهْرِ دَفْعِ زشتی‌یی بادْ جویی بَهْرِ کِشت و کَشتی‌یی
۳۳۲۹ آن طَرَف که دلْ اِشارَت می‌کُند چون زبانْ یا هو عِبارَت می‌کُند
۳۳۳۰ او مَعَ‌اللهْ است بی کو کو هَمی کاشْ جولاهانه ماکو گُفتَمی
۳۳۳۱ عقلِ ما کو تا بِبینَد غرب و شرق روح‌ها را می‌زَنَد صد گونه بَرق؟
۳۳۳۲ جَزْر و مَدَّش بُد به بَحْری در زَبَد مُنْتَهی شُد جَزْر و باقی مانْد مَد
۳۳۳۳ نُه هزارَم وام و من بی دسترَس هست صد دینار ازین توزیع و بَس
۳۳۳۴ حَق کَشیدَت مانْدم در کَش‌مَکَش می‌رَوَم نومید ای خاک تو خَوش
۳۳۳۵ هِمَّتی می‌دار در پُر حَسْرَتَت ای همایونْ روی و دست و هِمَّتَت
۳۳۳۶ آمدم بر چَشمه و اَصْلِ عُیون یافتم در وِیْ به جایِ آبْ خون
۳۳۳۷ چَرخْ آن چَرخ است آن مَهْتاب نیست جویْ آن جوی است آبْ آن آب نیست
۳۳۳۸ مُحْسِنان هستند کو آن مُسْتَطاب؟ اَخْتَران هستند کو آن آفتاب؟
۳۳۳۹ تو شُدی سویِ خدا ای مُحْتَرَم پَس به سویِ حَق رَوَم من نیز هم
۳۳۴۰ مَجْمَع و پایِ عَلَم مَاْوَی الْقُرون هست حَقْ کُلُّ لَدَیْنا مَحْضَرون
۳۳۴۱ نَقْش‌ها گَر بی‌خَبَر گَر با خَبَر در کَفِ نَقّاش باشد مُحْتَصَر
۳۳۴۲ دَم به دَم در صَفحهٔ اَنْدیشه‌شان ثَبْت و مَحْوی می‌کُند آن بی‌نِشان
۳۳۴۳ خَشم می‌آرَد رِضا را می‌بَرَد بُخْل می‌آرَد سَخا را می‌بَرَد
۳۳۴۴ نیمْ لَحْظه مُدرَکاتَم شام و غَدْو هیچ خالی نیست زین اِثْبات و مَحْو
۳۳۴۵ کوزه‌گَر با کوزه باشد کارْساز کوزه از خود کِی شود پَهْن و دِراز؟
۳۳۴۶ چوب در دستِ دُروگَر مُعْتَکِف وَرْنه چون گردد بُریده و مُؤتَلِف
۳۳۴۷ جامه اَنْدَر دستِ خیاطی بُوَد وَرْنه از خود چون بِدوزد یا دَرد؟
۳۳۴۸ مَشک با سَقّا بود ای مُنْتَهی وَرْنه از خود چون شود پُر یا تَهی؟
۳۳۴۹ هر دَمی پُر می‌شوی تی می‌شوی پَس بِدان که در کَفِ صُنْعِ وِیی
۳۳۵۰ چَشمْ‌بَند از چَشمْ روزی که رَوَد صُنْع از صانِع چه سان شَیْدا شود
۳۳۵۱ چَشم‌داری تو به چَشمِ خود نِگَر مَنْگَر از چَشمِ سَفیهی بی‌خَبَر
۳۳۵۲ گوش داری تو به گوشِ خود شِنو گوشِ گولان را چرا باشی گِرو؟
۳۳۵۳ بی زِ تَقْلیدی نَظَر را پیشه کُن هم برایِ عقلِ خود اندیشه کُن

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *