مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۰ – جمع آمدنِ اَهْلِ آفَت هر صَباحی بر دَرِ صومعهٔ عیسی عَلَیْهِ السَّلام جِهَتِ طَلَبِ شِفا به دُعایِ او
۲۹۸ | صومعهیْ عیسیست خوانِ اَهْلِ دِل | هان و هان ای مُبْتَلا این دَر مَهِل | |
۲۹۹ | جمع گشتَندی زِ هَر اَطْرافْ خَلْق | از ضَریر و لَنْگ و شَلّ و اَهْلِ دَلْق | |
۳۰۰ | بَر دَرِ آن صومعهیْ عیسی صَباح | تا به دَم اوشان رَهانَد از جُناح | |
۳۰۱ | او چو فارغ گشتی از اَوْرادِ خویش | چاشْتگَهْ بیرون شُدی آن خوبکیش | |
۳۰۲ | جوقْ جوقی مُبْتَلا دیدی نِزار | شِسْته بر دَر، در امید و اِنْتِظار | |
۳۰۳ | گفتی ای اَصحابِ آفَت از خدا | حاجَتِ این جُملِگانْتان شُد رَوا | |
۳۰۴ | هین رَوان گردید بیرَنج و عَنا | سویِ غَفّاریّ و اِکْرامِ خدا | |
۳۰۵ | جُملِگان چون اُشْتُرانِ بَستهپایْ | که گُشایی زانویِ ایشان به رای | |
۳۰۶ | خوش دَوان و شادْمانه سویِ خان | از دُعایِ او شُدَندی پا دَوان | |
۳۰۷ | آزمودی تو بَسی آفاتِ خویش | یافتی صِحَّت ازین شاهانِ کیش | |
۳۰۸ | چند آن لَنگیِّ تو رَهوار شُد؟ | چند جانَتْ بیغَم و آزار شُد؟ | |
۳۰۹ | ای مُغَفَّلْ رِشتهیی بر پایْ بَند | تا زِ خود هم گُم نَگَردی ای لَوَند | |
۳۱۰ | ناسِپاسیّ و فَراموشیِّ تو | یاد ناوَرْد آن عَسَلنوشیِّ تو | |
۳۱۱ | لاجَرَم آن راهْ بر تو بَسته شُد | چون دلِ اَهلِ دِلْ از تو خَسته شُد | |
۳۱۲ | زودَشان دَریاب و اِسْتِغفار کُن | هَمچو اَبری گِریههایِ زار کُن | |
۳۱۳ | تا گُلِسْتانْشان سویِ تو بِشْکُفَد | میوههایِ پُخته بر خود واکَفَد | |
۳۱۴ | هم بر آن دَر گَرد، کَم از سگ مَباش | با سگِ کَهْف اَرْ شُدَستی خواجهتاش | |
۳۱۵ | چون سگان هَم مَر سَگان را ناصِحَاند | که دل اَنْدَر خانهٔ اَوَّل بِبَند | |
۳۱۶ | آن دَرِ اَوَّل که خوردی استخوان | سخت گیر و حَق گُزار، آن را مَمان | |
۳۱۷ | میگَزَندش تا زَادَب آنجا رَوَد | وَزْ مُقامِ اَوَّلین مُفْلِح شود | |
۳۱۸ | میگَزَندش کِی سگِ طاغی بُرو | با وَلیِّ نِعمَتَت یاغی مَشو | |
۳۱۹ | بر همان دَر هَمچو حَلْقه بَسته باش | پاسْبان و چابُک و بَرجسته باش | |
۳۲۰ | صورتِ نَقْضِ وَفایِ ما مَباش | بیوَفایی را مَکُن بیهوده فاش | |
۳۲۱ | مَر سَگان را چون وَفا آمد شِعار | رو سگان را نَنْگ و بَدنامی مَیار | |
۳۲۲ | بیوَفایی چون سگان را عار بود | بیوَفایی چون رَوا داری نِمود؟ | |
۳۲۳ | حَق تَعالی فَخْر آوَرد از وَفا | گفت مَنْ اَوْفی بِعَهدٍ غَیْرَنا؟ | |
۳۲۴ | بیوَفایی دان وَفا با رَدِّ حَق | بر حقوقِ حَق ندارد کَس سَبَق | |
۳۲۵ | حَقِّ مادر بَعد ازان شُد کان کَریم | کرد او را از جَنینِ تو غَریم | |
۳۲۶ | صورتی کَردَت درونِ جسمِ او | داد در حَمْلَش وِرا آرام و خو | |
۳۲۷ | هَمچو جُزوِ مُتَّصِل دید او تو را | مُتَّصِل را کرد تَدبیرش جُدا | |
۳۲۸ | حَقْ هزاران صَنْعَت و فَنْ ساختهست | تا که مادر بر تو مِهْر انداختهست | |
۳۲۹ | پس حَقِ حَقْ سابِق از مادر بُوَد | هرکِه آن حَق را نَدانَد خَر بُوَد | |
۳۳۰ | آن کِه مادر آفرید و ضَرع و شیر | با پدر کَردَش قَرین، آن خود مگیر | |
۳۳۱ | ای خداوند ای قَدیمْ اِحسانِ تو | آن که دانم وان که نه، هم آنِ تو | |
۳۳۲ | تو بِفَرمودی که حَق را یاد کُن | زان که حَقِّ من نمیگردد کُهُن | |
۳۳۳ | یاد کُن لُطْفی که کردم آن صَبوح | با شما از حِفْظْ در کَشتیِّ نوح | |
۳۳۴ | پیله بابایانَتان را آن زمان | دادم از طوفان و از موجَش اَمان | |
۳۳۵ | آبِ آتش خو زمین بِگْرفته بود | موجِ او مَر اوجِ کُه را میرُبود | |
۳۳۶ | حِفْظ کردم من نَکَردم رَدَّتان | در وجودِ جَدِّ جَدِّ جَدَّتان | |
۳۳۷ | چون شُدی سَر، پُشتْپایَت چون زَنَم؟ | کارگاهِ خویش ضایع چون کُنم؟ | |
۳۳۸ | چون فِدایِ بیوَفایان میشَوی | از گُمانِ بَد بِدان سو میرَوی | |
۳۳۹ | من زِ سَهْو و بیوَفاییها بَری | سویِ من آیی، گُمانِ بَد بَری | |
۳۴۰ | این گُمانِ بَد بر آنجا بر که تو | میشوی در پیشِ هَمچون خودْ دوتو | |
۳۴۱ | بَس گرفتی یار و هَمراهانِ زَفْت | گَر تو را پُرسم که کو؟ گویی که رفت | |
۳۴۲ | یارِ نیکَت رفت بر چَرخِ بَرین | یارِ فِسْقَت رفت در قَعْرِ زمین | |
۳۴۳ | تو بِمانْدی در میانه آنچُنان | بیمَدَد چون آتشی از کاروان | |
۳۴۴ | دامَنِ او گیر ای یارِ دلیر | کو مُنَزَّه باشد از بالا و زیر | |
۳۴۵ | نه چو عیسی سویِ گَردون بَر شود | نه چو قارونْ در زمین اَنْدَر رَوَد | |
۳۴۶ | با تو باشد در مَکان و بیمَکان | چون بِمانی از سَرا و از دُکان | |
۳۴۷ | او بَرآرَد از کُدورَتها صَفا | مَر جَفاهایِ تو را گیرد وَفا | |
۳۴۸ | چون جَفا آری، فِرِستَد گوشْمال | تا زِ نُقْصان وارَوی سویِ کَمال | |
۳۴۹ | چون تو وِرْدی تَرک کردی در رَوِش | بر تو قَبْضی آید از رنج و تَبِش | |
۳۵۰ | آن اَدَب کردن بُوَد، یعنی مَکُن | هیچ تَحْویلی ازان عَهْدِ کُهُن | |
۳۵۱ | پیش ازان کین قَبْض زنجیری شود | این که دلگیریست پاگیری شود | |
۳۵۲ | رَنجِ مَعْقولَت شود مَحْسوس و فاش | تا نگیری این اشارت را به لاش | |
۳۵۳ | در مَعاصی قَبْضها دلگیر شُد | قَبْضها بعد از اَجَلْ زنجیر شُد | |
۳۵۴ | نُعْطِ مَنْ اَعْرَضْ هُنا عَنْ ذِکْرِنا | عیشَةً ضَنْکًا وَنَجْزی بِالْعَمی | |
۳۵۵ | دُزدْ چون مالِ کَسان را میبَرَد | قَبْضِ و دلْتَنگی دِلَش را میخَلَد | |
۳۵۶ | او هَمیگوید عَجَب این قَبْض چیست؟ | قَبْضِ آن مَظْلوم کَزْ شَرَّت گِریست | |
۳۵۷ | چون بِدین قَبْض اِلْتِفاتی کَم کُند | بادِ اِصْرار آتشَش را دَم کُند | |
۳۵۸ | قَبْضِ دلْ قَبْضِ عَوان شُد لاجَرَم | گشت مَحْسوس آن مَعانی، زد عَلَم | |
۳۵۹ | غُصّهها زندان شُدهست و چارْمیخ | غُصّه بیخ است و بِرویَد شاخْ بیخ | |
۳۶۰ | بیخْ پنهان بود، هم شُد آشکار | قَبْض و بَسْطِ اَنْدَرون بیخی شُمار | |
۳۶۱ | چون که بیخِ بَد بُوَد، زودش بِزَن | تا نَرویَد زشتْخاری در چَمَن | |
۳۶۲ | قَبْض دیدی، چارهٔ آن قَبْض کُن | زان که سَرها جُمله میرویَد زِ بُن | |
۳۶۳ | بَسْط دیدی، بَسْطِ خود را آب دِهْ | چون بَرآیَد میوه با اَصْحابِ دِهْ |
🌞
مَر سَگان را چون وَفا آمد شِعار
رو سگان را نَنْگ و بَدنامی مَیار
بیوَفایی چون سگان را عار بود
بیوَفایی چون رَوا داری نِمود؟
حَق تَعالی فَخْر آوَرد از وَفا
گفت مَنْ اَوْفی بِعَهدٍ غَیْرَنا؟
بیوَفایی دان، وَفا با رَدِّ حَق
بر حقوقِ حَق ندارد کَس سَبَق
#مثنوی_مولانا
دفتر سوم، بخش ۱۰
ابیات ۳۲۴_۳۲۱
🐶
☆ وفاداری شعار سگان است برو ای بیوفا و باعث ننگ و بدنامی سگها نشو.
☆ در جاییکه سگان، بیوفا بودن را عیب میدانند، چطور تو جایز میشماری؟
☆ خداوند به وفای به عهد، افتخار کرده و فرموده: کیست وفادارتر از خدا به عهد و پیمان خویش؟ (سوره توبه، آیه ۱۱۱)
☆ اگر با آنچه خداوند آنرا مردود دانسته وفاداری کنی، در حقیقت به عهدت با خدا بیوفایی کردهای. چون حقِ وفاداری به خدا بر بقیه حقها مقدم است.
(اعراف/۱۷۲) آیا من پروردگار شما نیستم و اولاد آدم گفتند:بلی ما شهادت و گواهی میدهیم.
(یس/۶۰) ای فرزندان آدم آیا من با شما عهد نبستم که شیطان را عبادت نکنید.
(عالم ذر، پیمان الست)
بسیار پیمانها در روابط ما، مکتوب نمیشود ولی لازم الاجراست. برای یکدیگر انسان امن باشیم.
#وفا
🌞
دُزدْ چون مالِ کَسان را میبَرَد
قَبْضِ و دلْتَنگی دِلَش را میخَلَد
او هَمیگوید عَجَب این قَبْض چیست؟
قَبْضِ آن مَظْلوم کَزْ شَرَّت گِریست
#مثنوی_مولانا
دفتر سوم، بخش ۱۰
ابیات ۳۵۵، ۳۵۶
❤️🔥💔❤️🩹
دزد بعد از اینکه مال دیگران را میدزدد، دچار گرفتگی روحی و دلتنگی میشود و از خودش میپرسد، علت این حالِ بدِ من چیست؟
باید به او بگوییم علت این حالِ تو، اشکهایی است که آن مظلوم، از بدی تو ریخته است. (در حقیقت بازتاب عمل خودت است)
البته آسیبهایی که ما به دیگران میرسانیم فقط مادی نیست بلکه روحی هم هست. مثلا با حسادت، بدگویی، فاش کردن اسرار، تهمت، تندخویی، شکستن عهد و پیمان، دروغگویی و … حالِ خوب دیگران را میدزدیم و باعث دلشکستگی آنها میشویم.
گاهی که دچار قبض و گرفتگی دل شدهایم یک بازنگری در رفتارمان داشته باشیم شاید ما باعث غصه دار شدن دلی شده باشیم.
#قبض
🌞
حَقْ هزاران صَنْعَت و فَنْ ساختهست
تا که مادر بر تو مِهْر انداختهست
دفتر سوم بخش ۱۰، بیت۳۲۸
پَرتوِ حَقّ است آن معشوق نیست
خالِق است آن گوییا مَخْلوق نیست
دفتر اول، بخش ۱۱۹، بیت ۲۴۴۸
#مثنوی_مولانا
🤰🏻🤱🏻👩🏻🍼
☆ پروردگار، روشهای مختلفی را بکار گرفته تا مهر تو را دل مادرت بنشاند.
☆ او فقط معشوق مرد نیست بلکه جلوهای از زیبایی خداوند است در لباس انسان.
#زن