مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۳ – دَعوتِ بازْ بَطّان را از آبْ به صَحرا

 

۴۳۲ بازْ گوید بَطّ را  کَزْ آب خیز تا بِبینی دشت‌ها را قَندْریز
۴۳۳ بَطِّ عاقل گویَدَش ای بازْ دور آبْ ما را حِصْن و اَمن است و سُرور
۴۳۴ دیو چون باز آمد ای بَطّان شِتاب هین به بیرون کَم رَوید از حِصْنِ آب
۴۳۵ بازْ را گویید رو رو، بازگَرد از سَرِ ما دست دار ای پایْ‌مَرد
۴۳۶ ما بَری از دَعوتَت، دَعوت تو را ما نَنوشیم این دَمِ تو کافرا
۴۳۷ حِصْنْ ما را قَند و قَندِسْتان تو را من نخواهم هَدیه‌اَت، بِسْتان، تو را
۴۳۸ چون که جان باشد، نَیایَد لوت کَم چون که لشکر هست، کَم نایَد عَلَم
۴۳۹ خواجهٔ حازِم بَسی عُذْر آورید بَس بَهانه کرد با دیوِ مَرید
۴۴۰ گفت این دَمْ کارها دارم مُهِم گَر بِیایَم، آن نگردد مُنْتَظِم
۴۴۱ شاهْ کارِ نازُکَم فرموده است زِانْتِظارَم شاهْ شب نَغْنوده است
۴۴۲ من نَیارَم تَرکِ اَمرِ شاه کرد من نَتانَم شُد بَرِ شَهْ رویْ‌زَرد
۴۴۳ هر صَباح و هر مَسا سَرهنگِ خاص می‌رَسَد از من، هَمی‌جوید مَناص
۴۴۴ تو رَوا داری که آیَم سویِ دِهْ تا در اَبْرو اَفْکَند سُلطانْ گِرِه؟
۴۴۵ بعد ازان دَرمانِ خَشمَش چون کُنم؟ زنده خود را زین مگر مَدْفون کُنم
۴۴۶ زین نَمَط او صد بَهانه باز گفت حیله‌ها با حُکْمِ حَقْ نَفْتاد جُفت
۴۴۷ گَر شود ذَرّاتِ عالَم حیله‌پیچ با قَضایِ آسْمان هیچَند هیچ
۴۴۸ چون گُریزد این زمین از آسْمان؟ چون کُند او خویش را از وِیْ نَهان؟
۴۴۹ هرچه آید زآسْمانْ سویِ زمین نه مَفَر دارد، نه چاره، نه کَمین
۴۵۰ آتش از خورشید می‌بارَد بَرو او به پیشِ آتشَش بِنْهاده رو
۴۵۱ وَرْ هَمی طوفان کُند باران بَرو شهرها را می‌کُند ویران بَرو
۴۵۲ او شُده تَسلیمِ او اَیّوب‌وار که اسیرم، هرچه می‌خواهی ببار
۴۵۳ ای کِه جُزوِ این زمینی سَر مَکَش چون که بینی حُکْمِ یَزدان، دَرمَکَش
۴۵۴ چون  خَلَقْناکُم  شِنودی مِنْ تُراب خاکْ‌باشی جُست از تو، رو مَتاب
۴۵۵ بین که اَنْدَر خاکْ تُخْمی کاشتم گَردِ خاکیّ و، مَنَش اَفْراشتم
۴۵۶ حَملهٔ دیگر تو خاکی پیشه گیر تا کُنم بر جُمله میرانَت امیر
۴۵۷ آب از بالا به پَستی دَررَوَد آن‌گَهْ از پَستی به بالا بَر رَوَد
۴۵۸ گندم از بالا به زیرِ خاک شُد بَعد ازان او خوشه و چالاک شُد
۴۵۹ دانهٔ هر میوه آمد در زمین بَعد ازان سَرها بَرآوَرْد از دَفین
۴۶۰ اَصلِ نِعْمَت‌ها زِ گَردون تا بخاک زیر آمد، شُد غذایِ جانِ پاک
۴۶۱ از تَواضُع چون زِ گَردون شُد به زیر گشت جُزوِ آدمی حَیِّ دلیر
۴۶۲ پس صِفاتِ آدمی شُد آن جَماد بر فَرازِ عَرشْ پَرّان گشت شاد
۴۶۳ کَزْ جهانِ زنده زَ اَوّل آمدیم باز از پَستی سویِ بالا شُدیم
۴۶۴ جُمله اَجْزا در تَحَرُّک در سُکون ناطِقان که انّا اِلَیه راجِعون
۴۶۵ ذِکْر و تَسْبیحاتِ اَجزایِ نَهان غُلغُلی اَفْکَند اَنْدَر آسْمان
۴۶۶ چون قَضا آهنگِ نارَنْجات کرد روستایی شهریی را مات کرد
۴۶۷ با هزاران حَزْمْ خواجه مات شُد زان سَفَر در مَعْرَضِ آفات شُد
۴۶۸ اِعْتِمادَش بر ثباتِ خویش بود گَرچه کُهْ بُد، نیمْ سَیْلَش دَر رُبود
۴۶۹ چون قَضا بیرون کند از چَرخ سَر عاقلان گردند جُمله کور و کَر
۴۷۰ ماهیان اُفْتَند از دریا بُرون دام گیرد مرغِ پَرّان را زَبون
۴۷۱ تا پَریّ و دیو در شیشه شود بلکه هاروتی به بابِل دَررَوَد
۴۷۲ جُز کسی کَنْدَر قَضا اَنْدَر گُریخت خونِ او را هیچ تَربیعی نریخت
۴۷۳ غیرِ آن که در گُریزی در قَضا هیچ حیله نَدْهَدَت از وِیْ رَها

#دکلمه_مثنوی

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *