مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۵۴ – وَجْهِ عِبْرَت گرفتن ازین حِکایَت و یَقین دانستن که اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا
۳۲۵۶ | عِبْرَت است آن قِصّه ای جان مَر تو را | تا که راضی باشی در حُکْمِ خدا | |
۳۲۵۷ | تا که زیرک باشی و نیکوگُمان | چون بِبینی واقعهیْ بَد ناگهان | |
۳۲۵۸ | دیگران گردند زَرْد از بیمِ آن | تو چو گُل خَندان گَهِ سود و زیان | |
۳۲۵۹ | زان که گُل گَر بَرگْ بَرگَش میکُنی | خَنده نَگْذارد نگردد مُنْثَنی | |
۳۲۶۰ | گوید از خاری چرا اُفْتَم به غَم؟ | خَنده را من خود زِ خارْ آوردهام | |
۳۲۶۱ | هرچه از تو یاوه گردد از قَضا | تو یَقین دان که خَریدَت از بَلا | |
۳۲۶۲ | مَا التَّصوّف؟ قالَ وِجْدانُ الْفَرَح | فِی الْفُؤادِ عِنْدَ اِتْیانِ التَّرَح | |
۳۲۶۳ | آن عُقابَش را عُقابی دان که او | دَر رُبود آن موزه را زان نیکْخو | |
۳۲۶۴ | تا رَهانَد پاش را از زَخمِ مار | ای خُنُک عقلی که باشد بی غُبار | |
۳۲۶۵ | گفت لا تَاْسوا عَلیٰ ما فاتَکُم | اِنْ اَتَی السِّرحانُ وَارْدیٰ شاتَکُم | |
۳۲۶۶ | کان بَلا دَفْعِ بَلاهایِ بزرگ | وان زیانْ مَنْعِ زیانهایِ سُتُرگ |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!