مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۶۱ – دَویدنِ آن شخص به سویِ موسیٰ به زِنْهار چون از خروس خَبَرِ مرگِ خود شَنید

 

۳۳۶۸ چون شَنید این‌ها دَوان شُد تیز و تَفْت بر دَرِ موسیٰ کَلیمُ اللهْ رَفت
۳۳۶۹ رو هَمی‌مالید در خاکْ او زِ بیم که مَرا فریاد رَس زین ای کَلیم
۳۳۷۰ گفت رو بِفْروش خود را و بِرَهْ چون که اُستا گشته‌یی بَر جِه زِ چَهْ
۳۳۷۱ بر مُسلمانانْ زیان اَنْداز تو کیسه و هَمْیان ها را کُن دوتو
۳۳۷۲ من دَرونِ خِشْت دیدم این قَضا که در آیینه عِیان شُد مَر تورا
۳۳۷۳ عاقِلْ اَوَّل بیند آخِر را به دل اَنْدَر آخِر بیند از دانِش مُقِل
۳۳۷۴ باز زاری کرد کِی نیکو خِصال مَر مرا در سَر مَزَن در رو مَمال
۳۳۷۵ از من آن آمد که بودم ناسِزا ناسِزایَم را تو دِهْ حُسْنُ الْجَزا
۳۳۷۶ گفت تیری جَسْت از شَسْت ای پسر نیست سُنَّت کایَد آن واپَسْ به سَر
۳۳۷۷ لیک دَر خواهم زِ نیکو داوَری تا که ایمانْ آن زمان با خود بَری
۳۳۷۸ چون که ایمان بُرده باشی زنده‌یی چون که با ایمانْ رَوی پاینده‌یی
۳۳۷۹ هم در آن دَمْ حال بر خواجه بِگَشت تا دِلَش شورید و آوَرْدند طَشْت
۳۳۸۰ شورشِ مرگ است نه هَیْضه‌یْ طَعام قَی چه سودت دارد ای بَدبَختِ خام ؟
۳۳۸۱ چارْ کَس بُردند تا سویِ وُثاق ساقْ می‌مالید او بر پُشتِ ساق
۳۳۸۲ پَندِ موسیٰ نَشْنَوی شوخی کُنی خویشتن بر تیغِ پولادی زَنی
۳۳۸۳ شَرم نایَد تیغ را از جانِ تو آنِ توست این ای برادر آنِ تو

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *