مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۹۲ – جواب گفتنِ عاشقْ عاذِلان را

 

۳۹۴۷ گفت او ای ناصِحان من بی نَدَم از جهانِ زندگی سیر آمدم
۳۹۴۸ مَنْبَلی‌اَم زَخمْ جو و زَخمْ‌خواه عافیت کَم جوی از مَنْبَل به راه
۳۹۴۹ مَنْبَلی نی کو بُوَد خود بَرگْ‌جو مَنْبَلی‌اَم لااُبالی مرگْ‌جو
۳۹۵۰ مَنْبَلی نی کو به کَف پول آوَرَد مَنْبَلی چُستی کَزین پُل بُگْذَرد
۳۹۵۱ آن نه کو بر هر دُکانی بَر زَند بَلْ جَهَد از کَوْن و کانی بَر زَنَد
۳۹۵۲ مرگْ شیرین گشت و نَقْلَم زین سَرا چون قَفَص هِشْتَن پَریدن مُرغ را
۳۰۵۳ آن قَفَص که هست عینِ باغ در مُرغ می‌بینَد گُلِسْتان و شَجَر
۳۹۵۴ جَوْقِ مُرغان از بُرونْ گِرْدِ قَفَص خوش هَمی‌خوانَند ز آزادی قِصَص
۳۹۵۵ مُرغ را اَنْدَر قَفَص زان سَبزه‌زار نه خورِش مانده‌ست و نه صَبر و قَرار
۳۹۵۶ سَر زِ هر سوراخ بیرون می‌کُند تا بُوَد کین بَند از پا بَرکَند
۳۹۵۷ چون دل و جانَش چُنین بیرون بُوَد آن قَفَص را دَر گُشایی چون بُوَد؟
۳۹۵۸ نه چُنان مُرغِ قَفَص در اَنْدُهان گِرْد بر گِردَش به حَلْقه گُربَکان
۳۹۵۹ کِی بُوَد او را دَرین خَوْف و حَزَن آرزویِ از قَفَص بیرون شُدن؟
۳۹۶۰ او هَمی‌خواهد کَزین ناخوش حِصَص صد قَفَص باشد به گِرْدِ این قَفَص

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *