مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۲۱۰ – تَفسیرِ آیَتِ وَاَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ

 

۴۳۲۷ تو چو عَزْمِ دین کُنی با اِجْتِهاد دیو بانْگَت بَر زَنَد اَنْدَر نَهاد
۴۳۲۸ که مَرو زان سو بِیَندیش ای غَوی که اسیرِ رنج و درویشی شَوی
۴۳۲۹ بی‌نَوا گردی زِ یارانْ وابُری خوار گردیّ و پَشیمانی خوری
۴۳۳۰ تو زِ بیمِ بانگِ آن دیوِ لَعین وا گُریزی در ضَلالَت از یَقین
۴۳۳۱ که هَلا فردا و پَسْ فردا مراست راهِ دین پویَم که مُهْلَت پیشِ ماست
۴۳۳۲ مرگ بینی باز کو از چپّ و راست می‌کُشَد همسایه را تا بانگْ خاست
۴۳۳۳ باز عَزْمِ دین کُنی از بیمِ جان مَرد سازی خویشتن را یک زمان
۴۳۳۴ پس سِلَح بَر بَندی از عِلْم و حِکَم که من از خَوْفی نیارَم پایْ کَم
۴۳۳۵ باز بانگی بَر زَنَد بر تو زِ مَکْر که بِتَرس و باز گَرد از تیغ فقر
۴۳۳۶ باز بُگْریزی زِ راهِ روشنی آن سِلاحِ عِلْم و فَن را بِفْکَنی
۴۳۳۷ سال‌ها او را به بانگی بَنده‌یی در چُنین ظُلْمَت نَمَد اَفْکَنده‌یی
۴۳۳۸ هَیبَتِ بانگِ شیاطینْ خَلْق را بَند کرده‌ست و گرفته حَلْق را
۴۳۳۹ تا چُنان نومید شُد جانْشان زِ نور که رَوانِ کافِران زَ اهْلِ قُبور
۴۳۴۰ این شِکوهِ بانگِ آن مَلْعون بُوَد هَیبَتِ بانگِ خدایی چون بُوَد؟
۴۳۴۱ هَیبَتِ باز است بر کبکِ نَجیب مَر مگس را نیست زان هَیبَت نَصیب
۴۳۴۲ زان که نَبْوَد باز صَیّادِ مگس عنکبوتان می مگس گیرند و بَس
۴۳۴۳ عنکبوتِ دیو بر چون تو ذُباب کَرّ و فَر دارد نه بر کَبْک و عُقاب
۴۳۴۴ بانگِ دیوانْ گَلْه‌بانِ اَشْقیاست بانگِ سُلطانْ پاسْبانِ اَوْلیاست
۴۳۴۵ تا نیامیزد بِدین دو بانگِ دور قطره‌یی از بَحْرِ خوش با بَحْرِ شور

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *