مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۲۱۷ – تفسیرِ این آیَت که اِنْ تَسْتَفْتِحوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحْ اَلآیَه ‌ای طاعِنان می‌گفتید که از ما و مُحمَّد عَلَیْهِ السَّلامْ آن کِه حَقّ است فَتْح و نُصرتَش دِهْ و این بِدان می‌گفتید تا گُمان آید که شما طالِبِ حَقّید بی‌غَرَض اکنون مُحمَّد را نُصرت دادیم تا صاحِبِ حَق را بِبینید

 

۴۴۸۷ از بُتان و از خدا دَرخواستیم که بِکَن ما را اگر ناراسْتیم
۴۴۸۸ آن کِه حَقّ و راست است از ما و او نُصرتَش دِهْ نُصرتِ او را بِجو
۴۴۸۹ این دُعا بسیار کردیم و صَلات پیشِ لات و پیشِ عُزّیٰ و مَنات
۴۴۹۰ که اگر حَقّ است او پیداش کُن وَرْ نباشد حَق زَبونِ ماش کُن
۴۴۹۱ چون که وا دیدیم او مَنْصور بود ما همه ظُلْمَت بُدیم او نور بود
۴۴۹۲ این جوابِ ماست کانچه خواستید گشت پیدا که شما ناراستید
۴۴۹۳ باز این اندیشه را از فِکْرِ خویش کور می‌کردند و دَفْع از ذِکْرِ خویش
۴۴۹۴ کین تَفَکُّرْمان هم از اِدْبار رُسْت که صَوابِ او شود در دل دُرُست
۴۴۹۵ خود چه شُد گَر غالِب آمد چند بار هر کسی را غالِب آرَد روزگار
۴۴۹۶ ما هم از اَیّامْ بَخت‌آوَر شُدیم بارها بر وِیْ مُظَفَّر آمدیم
۴۴۹۷ باز گفتَنْدی که گَرچه او شِکَست چون شِکَستِ ما نبود آن زشت و پَست
۴۴۹۸ زان که بَختِ نیکْ او را در شِکَست داد صد شادیِّ پنهان زیرْدست
۴۴۹۹ کو به اِشْکَسته نمی‌مانِسْت هیچ که نه غَم بودَش در آن نه پیچْ پیچ
۴۵۰۰ چون نِشانِ مؤمنان مَغْلوبی است لیکْ در اِشْکَستِ مؤمن خوبی است
۴۵۰۱ گَر تو مُشک و عَنْبَری را بِشْکَنی عالَمی از فَوْحِ ریحانْ پُر کُنی
۴۵۰۲ وَرْ شِکَستی ناگهان سَرگینِ خَر خانه‌ها پُر گَنْد گردد تا به سَر
۴۵۰۳ وَقتِ واگشتِ حُدَیبیّه به ذُل دولَتِ اِنّا فَتَحْنا زد دُهُل

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *