مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۲۵ – قِصّهٔ هاروت و ماروت و دلیریِ ایشان بر اِمْتِحاناتِ حَق تَعالیٰ

 

۷۹۷ پیش ازین زان گفته بودیم اندکی خود چه گوییم؟ از هزارانَش یکی
۷۹۸ خواستم گفتن در آن تَحقیق‌ها تاکُنون وامانْد از تَعْویق‌ها
۷۹۹ حَملهٔ دیگر زِ بسیارش قَلیل گفته آید شَرحِ یک عُضوی زِ پیل
۸۰۰ گوش کُن هاروت را ماروت را ای غُلام و چاکَرانْ ما روت را
۸۰۱ مَست بودند از تماشایِ اِلٰه وَزْ عَجایب‌هایِ اِسْتِدراجِ شاه
۸۰۲ اینچُنین مَستی‌ست زِاسْتِدْراجِ حَق تا چه مَستی‌ها کُند معراجِ حَق
۸۰۳ دانهٔ دامَش چُنین مَستی نِمود خوانِ اِنعامَش چه‌ها داند گشود
۸۰۴ مَست بودند و رَهیده از کَمَنْد هایْ هویِ عاشقانه می‌زدند
۸۰۵ یک کَمین و اِمتِحان در راه بود صَرصَرش چون کاه کُهْ را می‌رُبود
۸۰۶ اِمتِحان می‌کردشان زیر و زَبَر کِی بُوَد سَرمَست را زین‌ها خَبَر؟
۸۰۷ خَنْدق و میدان به پیشِ او یکی‌ست چاه و خَنْدق پیشِ او خوش مَسْلَکی‌ست
۸۰۸ آن بُزِ کوهی بر آن کوهِ بُلند بَردَوَد از بَهرِ خورْدی بی‌گَزَند
۸۰۹ تا عَلَف چیند بِبینَد ناگهان بازیی دیگر زِ حُکمِ آسْمان
۸۱۰ بر کُهی دیگر بَراَنْدازد نَظَر ماده بُز بیند بر آن کوهِ دِگَر
۸۱۱ چَشمِ او تاریک گردد در زمان بَرجَهَد سَرمَست زین کُهْ تا بِدان
۸۱۲ آنچُنان نزدیک بِنْمایَد وِرا که دَویدن گِردِ بالوعه‌یْ سَرا
۸۱۳ آن هزاران گَزْ دو گَز بِنْمایَدَش تا زِ مَستی مَیلِ جَستن آیَدَش
۸۱۴ چون که بِجْهَد دَرفُتَد اَنْدَر میان در میانِ هر دو کوهِ بی‌اَمان
۸۱۵ او زِ صَیّادان به کُه بُگْریخته خود پَناهَش خونِ او را ریخته
۸۱۶ شِسْته صَیّادان میانِ آن دو کوه اِنْتِظارِ این قَضایِ باشِکوه
۸۱۷ باشد اَغْلَب صَید این بُز هم چُنین وَرْنه چالاک است و چُست و خَصْم‌بین
۸۱۸ رُستَم اَرْچه با سَر و سَبْلَت بُوَد دامِ پاگیرش یَقینْ شَهْوت بُوَد
۸۱۹ هَمچو من از مَستیِ شَهوت بِبُر مَستیِ شَهوت بِبین اَنْدَر شُتُر
۸۲۰ باز این مَستیِّ شَهْوت در جهان پیشِ مَستیِّ مَلَک دان مُسْتَهان
۸۲۱ مَستیِ آن، مَستیِ این بِشْکَند او به شَهْوت اِلْتِفاتی کِی کُند؟
۸۲۲ آبِ شیرین تا نَخوردی، آبِ شور خوش بُوَد خوشْ چون درونِ دیده نور
۸۲۳ قطره‌ای از باده‌هایِ آسمان بَرکَند جان را زِ مِی، وَزْ ساقیان
۸۲۴ تا چه مَستی‌ها بُوَد اَمْلاک را وَزْ جَلالَتْ روح‌هایِ پاک را
۸۲۵ که به بویی دل در آن مِیْ بَسته‌اَند خُمِّ باده‌یْ این جهان بِشْکَسته‌اَند
۸۲۶ جُز مگر آن‌ها که نومیدند و دور هَمچو کُفّاری نَهُفته در قُبور
۸۲۷ ناامید از هر دو عالَم گشته‌اَند خارهایِ بی‌نِهایَت کَشته‌اَند
۸۲۸ پس زِ مَستی‌ها بِگُفتند ای دَریغ بر زمین باران بِدادیمی چو میغ
۸۲۹ گُسْتَریدیمی دَرین بی‌داد جا عدل و اِنْصاف و عبادات و وَفا
۸۳۰ این بِگُفتند و قَضا می‌گفت بیست پیشِ پاتان دامِ ناپیدا بَسی‌ست
۸۳۱ هین مَدو گُستاخ در دشتِ بَلا هین مَران کورانه اَنْدَر کَربَلا
۸۳۲ که زِ موی و استخوانِ هالِکان می‌نَیابَد راه، پایِ سالِکان
۸۳۳ جُملهٔ راهْ استخوان و موی و پَیْ بَسْ که تیغِ قَهْر لاشَی کرد شَیْ
۸۳۴ گفت حَق که بَندگانِ جُفتِ عَوْن بر زمین آهسته می‌رانَند و هَوْن
۸۳۵ پابِرِهنه چون رَوَد در خارْزار؟ جُز به وَقْفه وْ فِکْرت و پَرهیزگار
۸۳۶ این قَضا می‌گفت، لیکِن گوشَشان بَسته بود اَندَر حِجابِ جوشَشان
۸۳۷ چَشم‌ها و گوش‌ها را بَسته‌اَند جُز مَر آن‌ها را که از خود رَسته‌اَند
۸۳۸ جُز عِنایَت کِه گُشایَد چَشم را؟ جُز مَحَبَّت کِه نِشانَد خشم را؟
۸۳۹ جَهدِ بی‌توفیقْ خود کَس را مَباد در جهان، وَاللهُ اَعْلَمْ بِالسَّداد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *