مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۳۱ – وَصیَّت کردنِ عِمْران جُفتِ خود را بعد از مُجامَعَت که مرا ندیده باشی
۸۸۸ | وا مَگَردان هیچ ازینها دَم مَزَن | تا نَیایَد بر من و تو صد حَزَن | |
۸۸۹ | عاقِبَت پیدا شود آثارِ این | چون عَلامَتها رَسید ای نازنین | |
۸۹۰ | در زمانْ از سویِ میدان نَعْرهها | میرَسید از خَلْق و پُر میشُد هوا | |
۸۹۱ | شاه ازان هَیَبت بُرون جست آن زمان | پابِرِهنه کین چه غُلغُلهاست هان؟ | |
۸۹۲ | از سویِ میدان چه بانگ است و غَریو | کَزْ نِهیبَش میرَمَد جِنّیّ و دیو؟ | |
۸۹۳ | گفت عِمْران شاهِ ما را عُمر باد | قومِ اسرائیلیانَند از تو شاد | |
۸۹۴ | از عَطایِ شاه شادی میکُنند | رَقْص میآرَند و کَفها میزَنند | |
۸۹۵ | گفت باشد کین بُوَد امّا وَلیک | وَهْم و اندیشه مرا پُر کرد نیک |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!