مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۷ – بیانِ آن که اَلله گفتنِ نیازمند، عینِ لَبَّیک گفتنِ حَق است

 

۱۸۹ آن یکی اَللّه می‌گفتی شبی تا که شیرین می‌شُد از ذِکْرَش لبی
۱۹۰ گفت شَیطان آخِر ای بسیارگو این همه اَلله را لَبَّیک کو؟
۱۹۱ می‌نَیایَد یک جواب از پیشِ تَخْت چند اَللّهْ می‌زنی با رویِ سخت؟
۱۹۲ او شِکَسته‌دل شُد و بِنْهاد سَر دید در خواب او خَضِر را در خُضَر
۱۹۳ گفت هین، از ذِکْر چون وامانده‌یی؟ چون پَشیمانی ازان کِشْ خوانده‌یی؟
۱۹۴ گُفت لَبَّیکَم نمی‌آید جواب زان هَمی تَرسَم که باشم رَدِّ باب
۱۹۵ گفت آن اَللهِ تو لَبَّیکِ ماست وان نیازِ دَرد و سوزتْ پیکِ ماست
۱۹۶ حیله‌ها و چاره‌جویی‌هایِ تو جَذْبِ ما بود و گُشادْ این پایِ تو
۱۹۷ ترسِ عشقِ تو کَمَنْدِ لُطْفِ ماست زیرِ هر یارَبِّ تو لَبَّیک‌هاست
۱۹۸ جانِ جاهِل زین دُعا جُز دور نیست زان که یارَب گُفتَنَش دَستور نیست
۱۹۹ بر دَهان و بر دِلَش قُفْل است و بَند تا نَنالَد با خدا وَقتِ گَزَند
۲۰۰ داد مَر فرعون را صد مُلْک و مال تا بِکَرد او دَعویِ عِزّ و جَلال
۲۰۱ در همه عُمرش ندید او دَردِ سَر تا نَنالَد سویِ حَقْ آن بَدگُهَر
۲۰۲ داد او را جُمله مُلْکِ این جهان حَق نَدادَش دَرد و رنج و اَنْدُهان
۲۰۳ دَرد آمد بهتر از مُلْکِ جهان تا بِخوانی مَر خدا را در نَهان
۲۰۴ خواندنِ بی‌دَرد از اَفْسردگی‌ست خواندنِ با دَرد از دلْ‌بُردگی‌ست
۲۰۵ آن کَشیدن زیرِ لبْ آواز را یاد کردن مَبدأ و آغاز را
۲۰۶ آن شُده آوازِ صافیّ و حَزین ای خدا وِیْ مُسْتَغاث و ای مُعین
۲۰۷ نالهٔ سگ در رَهَش بی جَذْبه نیست زان کِه هر راغِبْ اسیرِ رَهْ‌زَنی‌ست
۲۰۸ چون سگِ کَهْفی که از مُردارْ رَست بر سَرِ خوانِ شَهَنْشاهان نِشَست
۲۰۹ تا قیامَت می‌خورَد او پیشِ غار آبِ رَحمَت، عارفانه، بی‌تَغار
۲۱۰ ای بَسا سگْ‌پوست کو را نام نیست لیک اَنْدَر پَرده بی آن جام نیست
۲۱۱ جان بِدِه از بَهرِ این جامْ ای پسر بی جِهاد و صَبر کِی باشد ظَفَر؟
۲۱۲ صَبر کردن بَهرِ این نَبْوَد حَرَج صَبر کُن کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج
۲۱۳ زین کَمین بی‌صَبر و حَزْمی کَس نَرَست حَزْم را خود صَبر آمد پا و دست
۲۱۴ حَزْم کُن از خورْد، کین زَهْرین گیاست حَزْم کردن زور و نورِ اَنْبیاست
۲۱۵ کاه باشد کو به هر بادی جَهَد کوه کِی مَر باد را وَزْنی نَهَد؟
۲۱۶ هر طَرَف غولی هَمی خوانَد تو را کِی برادر راه خواهی؟ هین بیا
۲۱۷ رَهْ نِمایَم، هَمرهَت باشم رفیق من قَلاووزم دَرین راهِ دقیق
۲۱۸ نه قَلاووز است و نه رَهْ داند او یوسُفا کم رو سویِ آن گُرگ‌خو
۲۱۹ حَزْم این باشد که نَفْریبَد تو را چَرب و نوش و دام‌هایِ این سَرا
۲۲۰ که نه چَربِش دارد و نه نوشْ او سِحْر خوانَد، می‌دَمَد در گوشْ او
۲۲۱ که بیا مِهْمانِ ما ای روشنی خانه آنِ توست و تو آنِ مَنی
۲۲۲ حَزْم آن باشد که گویی تُخْمه‌ام یا سَقیمَم، خستهٔ این دَخْمه‌ام
۲۲۳ یا سَرَم دَرد است، دَردِ سَر بِبَر یا مرا خوانْده‌ست آن خالوپسر
۲۲۴ زان که یک نوشَت دَهَد با نیش‌ها که بِکارَد در تو نوشَش ریش‌ها
۲۲۵ زَر اگر پنجاه اگر شَصتَت دَهَد ماهیا او گوشت در شَسْتَت دَهَد
۲۲۶ گَر دَهَد، خود کِی دَهَد آن پُر حِیَل؟ جَوْزِ پوسیده‌ست گُفتارِ دَغَل
۲۲۷ ژَغْژَغِ آن عقل و مَغْزَت را بَرَد صد هزاران عقل را یک نَشْمُرَد
۲۲۸ یارِ تو خرجینِ توست و کیسه‌اَت گَر تو رامینی، مَجو جُز ویسه‌اَت
۲۲۹ ویسه و معشوقِ تو هم ذاتِ توست وین بُرونی‌ها همه آفاتِ توست
۲۳۰ حَزْم آن باشد که چون دَعوت کُنند تو نگویی مَست و خواهانِ مَنَند
۲۳۱ دَعوتِ ایشان صَفیرِ مُرغ دان که کُند صَیّاد در مَکْمَنْ نَهان
۲۳۲ مُرغِ مُرده پیش بِنْهاده که این می‌کُند این بانگ و آوازِ حَنین
۲۳۳ مُرغ پِنْدارد که جِنْسِ اوست او جمع آید، بَردَرَدْشان پوست او
۲۳۴ جُز مَگَر مُرغی که حَزْمَش داد حَق تا نگردد گیجِ آن دانه وْ مَلَق
۲۳۵ هست بی‌حَزْمی پَشیمانی یَقین بِشْنو این اَفْسانه را در شَرحِ این

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *