مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۸ – فَریفتنِ روستایی شهری را و به دعوت خواندنْ به لابِه و اِلْحاحِ بسیار
۲۳۶ | ای برادر بود اَنْدر مامَضی | شهرییی با روستایی آشنا | |
۲۳۷ | روستایی چون سویِ شهر آمدی | خَرْگَه انْدَر کویِ آن شهری زدی | |
۲۳۸ | دو مَهْ و سه ماه مِهْمانَش بُدی | بر دُکانِ او و بر خوانَش بُدی | |
۲۳۹ | هر حَوایج را که بودَش آن زمان | راست کردی مَردِ شهری رایِگان | |
۲۴۰ | رو به شهری کرد و گفت ای خواجه تو | هیچ مینایی سویِ دِهْ فُرْجهجو | |
۲۴۱ | اَللّهْ اَللّهْ جُمله فرزندان بیار | کین زمانِ گُلْشَن است و نوبهار | |
۲۴۲ | یا به تابستان بیا، وَقتِ ثَمَر | تا بِبَندم خِدمَتَت را من کَمَر | |
۲۴۳ | خَیْل و فرزندان و قَوْمَت را بیار | در دِهِ ما باش سه ماه و چهار | |
۲۴۴ | که بهاران خِطّهٔ دِهْ خَوش بُوَد | کِشتزار و لالهٔ دِلکَش بُوَد | |
۲۴۵ | وَعده دادی شهری او را دَفْعِ حال | تا بَرآمَد بَعدِ وَعده هشت سال | |
۲۴۶ | او به هر سالی هَمیگفتی که کِی | عَزْم خواهی کرد؟ کامَد ماهِ دِیْ | |
۲۴۷ | او بَهانه ساختی کِامْسالْمان | از فُلان خِطّه بِیامَد میهمان | |
۲۴۸ | سالِ دیگر گَر تَوانَم وارَهید | از مُهِمّات، آن طَرَف خواهم دَوید | |
۲۴۹ | گفت هستند آن عِیالَم مُنْتَظِر | بَهرِ فرزندانِ تو ای اَهْلِ بِر | |
۲۵۰ | باز هر سالی چو لَکْلَک آمدی | تا مُقیمِ قُبّهٔ شهری شُدی | |
۲۵۱ | خواجه هر سالی زِ زَرّ و مالِ خویش | خَرجِ او کردی، گُشادی بالِ خویش | |
۲۵۲ | آخِرین کَرَّت سه ماه آن پَهْلَوان | خوان نَهادَشْ بامْدادان و شَبان | |
۲۵۳ | از خَجالَت باز گفت او خواجه را | چند وَعده؟ چَند بِفْریبی مرا؟ | |
۲۵۴ | گفت خواجه جسم و جانم وَصلْجوست | لیک هر تَحویلْ اَنْدَر حُکْمِ هوست | |
۲۵۵ | آدمی چون کَشتی است و بادْبان | تا کِی آرَد باد را آن بادْران؟ | |
۲۵۶ | باز سوگندان بِدادَش کِی کَریم | گیر فرزندان، بیا بِنْگَر نَعیم | |
۲۵۷ | دستِ او بِگْرفت سه کَرَّت به عَهْد | کَاللَّهْ اَللَّهْ زو بیا، بِنْمایْ جَهْد | |
۲۵۸ | بَعدِ دَه سال و به هَر سالی چُنین | لابهها و وَعدههایِ شِکَّرین | |
۲۵۹ | کودکانِ خواجه گفتند ای پدر | ماه و ابر و سایه هم دارد سَفَر | |
۲۶۰ | حَقّها بر وِیْ تو ثابت کردهیی | رنجها در کارِ او بَسْ بُردهیی | |
۲۶۱ | او هَمی خواهد که بعضی حَقِّ آن | واگُزارد، چون شَوی تو میهمان | |
۲۶۲ | بَس وَصیَّت کرد ما را او نَهان | که کَشیدَش سویِ دِهْ لابِهکُنان | |
۲۶۳ | گفت حَق است این، ولی ای سیبَوَیْه | اِتَّقِ مِنْ شَرِّ مَنْ اَحْسَنْتْ اِلَیه | |
۲۶۴ | دوستی تُخمِ دَمِ آخِر بُوَد | تَرسَم از وحشت که آن فاسد شود | |
۲۶۵ | صُحبَتی باشد چو شمشیرِ قَطوع | هَمچو دِیْ در بوستان و در زُروع | |
۲۶۶ | صُحبَتی باشد چو فَصلِ نوبهار | زو عِمارَتها و دَخْلِ بیشُمار | |
۲۶۷ | حَزْم آن باشد که ظَنِّ بَد بَری | تا گُریزیّ و شَوی از بَد بَری | |
۲۶۸ | حَزْمُ سوءُ الْظَّنِّ گفتهست آن رَسول | هر قَدَم را دام میدان ای فُضول | |
۲۶۹ | رویِ صَحرا هست هَموار و فَراخ | هر قَدَم دامیست، کم ران اوسْتاخ | |
۲۷۰ | آن بُزِ کوهی دَوَد که دامْ کو؟ | چون بِتازَد، دامَش اُفْتَد در گِلو | |
۲۷۱ | آن کِه میگفتی که کو؟ اینک بِبین | دشت میدیدی، نمیدیدی کَمین | |
۲۷۲ | بیکَمین و دام و صَیّاد ای عَیار | دُنْبه کِی باشد میانِ کشتزار؟ | |
۲۷۳ | آن کِه گُستاخ آمدند اَنْدَر زمین | استخوان و کَلّههاشان را بِبین | |
۲۷۴ | چون به گورستان رَوی ای مُرتَضی | استخوانْشان را بِپُرس از مامَضی | |
۲۷۵ | تا به ظاهر بینی آن مَستانِ کور | چون فُرو رفتند در چاهِ غُرور | |
۲۷۶ | چَشم اگر داری تو کورانه مَیا | وَرْنَداری چَشم، دست آور عَصا | |
۲۷۷ | آن عَصایِ حَزْم و اِسْتِدلال را | چون نداری دید، میکُن پیشوا | |
۲۷۸ | وَرْ عَصایِ حَزْم و اِسْتِدلال نیست | بیعَصاکَش بر سَرِ هر رَهْ مَایست | |
۲۷۹ | گامْ زانسان نِهْ که نابینا نَهَد | تا که پا از چاه و از سگ وارَهَد | |
۲۸۰ | لَرزْلَرْزان و به تَرس و اِحتیاط | مینَهَد پا تا نَیُفتَد در خُباط | |
۲۸۱ | ای زِ دودی جَسته در ناری شُده | لُقمه جُسته، لُقمهٔ ماری شُده |
در روزگاران قدیم، مرد شهرنشین ثروتمندی با روستایی طمعکاری آشنا شده بود. روستایی عادت کرده بود وقتی به شهر میآمد ماهها مهمان مرد شهری میشد. بالاخره روزی روستایی به شهری میگوید: ای آقای من چرا برای تفریح به روستای ما نمیایی؟ برای یکبار هم که شده با اهل و عیالت به روستا بیا و هوایی عوض کن. شهری هم در رد درخواست روستایی عذرها میآورد و از مشغله فراوان خود میگفت. تا اینکه فرزندان شهری به پدر گفتند: حالا که او این همه اصرار دارد چرا قبول نکنیم و به تفرج روستا نرویم؟ اما شهری که مردی دنیا دیده بود به فرزندان نصیحت کرد که این اظهار دوستیها ناپایدار است و نباید به آنها اعتماد کرد. حرفهای پخته و سنجیده مرد در فرزندان اثر نکرد چرا که هوس دیدار روستا هوش از سرشان برده بود. بنابرین پدر تسلیم میل فرزندان میشود. روستایی هم بعد از قول و قرار گذاشتن با آنها با شادی تمام راهی روستایش میشود. مرد و فرزندان بار سفر را جمع کرده و پس از مدتی راهی سفر میشوند. در طول سفر بسیار لطیفهها گفته و مزایای سفر برمیشمرند و به یکدیگر میگویند: حتما روستایی از دل و جان ما را خدمت میکند و آذوقه سراسر زمستانمان را هم فراهم میکند. و با همین خیالات خوش راههای سخت را میپیمودند اما هرچه میرفتند پایانی نبود و آنها هم خسته از راه شده بودند. یک ماه گذشت و پس از سرگردانی سرانجام با زحمت فراوان روستای مورد نظر را یافتند و با شوق فراوان به سوی خانه روستایی روانه شدند و دق الباب کردند. روستایی به آستانۀ در آمد ولی انگار نه انگار که آن مسافران بی نوا را میشناسد. مرد شهری چند بار با گرمی سلام میکند اما جز پاسخی سرد چیزی نمیشنود. شهری مجبور میشود خودش را معرفی کند و سابقۀ دوستی چندساله شان را یادآوری کند اما روستایی در جوابش میگوید: چرا پرت و پلا میگویی؟! مگر دیوانه شده ای، این حرفها چیست که میزنی؟!! خلاصه شهری و خانواده اش چند شبی را در کوچه سر میکنند اما روستایی به روی خود نمیآورد. تا اینکه شهری که مستاصل شده بود دوباره با التماس به روستایی میگوید: لاقل درین شب سرد و بارانی جایی به ما بده تا سر کنیم. روستایی با تکبر سری تکان داده و با دست انتهای باغی را نشان میدهد و میگوید: در انتهای باغ مکانی است که میتوانید شب را در آنجا بمانید اما به شرط آنکه تا صبح با تیر و کمانی که آنجاست نگهبانی دهی تا اگر گرگ یا درنده ای آمد هلاکش کنی. شهری بیچاره با جان و دل پذیرفت و با اهل و عیال آنجا رفت. نیمه شب شبح گرگی ظاهر میشود. شهری بیدرنگ تیر به چلۀ کمان کرده و رها میکند. حیوان نقش زمین میشود و ضمن افتادن بادی هم از او رها میشود. ناگهان روستایی سراسیمه خود را به انتهای باغ میرساند و فریاد میزند: ای ناجوانمرد، چرا کرّه خر مرا کشتی؟! شهری میگوید: نه باباجان، دقت کن من گرگ را زدهام نه خر تو را. روستایی میگوید: نه خیر. من صدای باد حیوان خود را از صدای بیست بادِ دیگر تشخیص میدهم. شهری که از رجز خوانی او در باب درک و حافظه خود عصبانی شده بود جواب داد: ای مردک چطور است صدای باد خر خود را میشناسی اما مرا به جای نمیآوری؟!
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!