فیه ما فیه مولانا – فصل ۱

– فصل اول

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمْ، تَوَکُّلی عَلَیه[۱]

شَرُّ الْعُلَماءِ مَنْ زَارَ الْاُمَرا وَ خَیْرُ الْاُمَراءِ منْ زَارَ الْعُلَمَاءَ نِعْمَ الْاَمِیْرُ عَلی بَابِ الْفَقِیْرِ وَ بِئْسَ الْفَقِیرُ عَلَی بَابِ الْاَمیِرِ[۲].

خَلقان صورتِ این سخن را گرفته‌اند که نشاید که عالِم به زیارتِ امیر آید تا از شُرورِ عالِمان نباشد؛ معنیش این نیست که ایشان پنداشته‌اند، بلکه معنیش این است، شرِ عالِمان آن کس باشد که او مدد از اُمَرا گیرد و صلاحِ او و سَدادِ[۳] او به واسِطۀ امرا باشد و از ترس ایشان، اوّل تحصیل به نیّتِ آن کرده باشد که مرا امرا صِلَه[۴] دهند و حرمت دارند و منصب دهند، پس از سببِ امرا او اِصلاح پذیرفت و از جهل به علم مبدل شد و چون عالِم شد، از ترس و سیاست ایشان مؤدَّب و بر وفق طریق می‌رود کام و ناکام؛ پس عَلی کلِ حال[۵] اگر امیر به صورت به زیارتِ او آید و اگر او به زیارتِ امیر رود، عَلی کُلِ حال زایر[۶] باشد و امیر مَزُور[۷] باشد و چون عالِم درصددِ آن باشد که او از سبب امرا به علم مُتَّصِف[۸] نشده باشد، بل علم او اوّلاً و آخِراً برای خدا بوده باشد و طریق و ورزشِ او بر راهِ صواب، طبعِ او آن است و جز آن نتواند کردن، چنان‌که ماهی جز در آب زندگانی و باش[۹] نتواند کردن و از او آن آید، این‌چنین عالِم را عقل سایس[۱۰] و زاجِر[۱۱] باشد که از هَیبتِ او در زمانِ او همه منزجر[۱۲] باشند و استمداد از پرتوِ او و عکسِ او گیرند، اگرچه آگاه باشند یا نباشند.

این‌چنین عالِم اگر به نزد امیر رود به صورت زایر امیر باشد و او مَزُور، زیرا در کلِ احوال امیر از او می‌ستاند و مدد می‌گیرد و آن عالِم از او مستغنی است، همچو آفتاب نوربخش است، کارِ او عطا و بخشش است، عَلی سَبیلِ العُموم سنگ‌ها را لعل و یاقوت و دُر و مرجان کند و کوه‌های خاکی را کان‌های مس و زر و آهن و نقره کند و خاک‌ها را سبز و تازه و درختان را میوه‌های گوناگون بخشد، پیشۀ او عطاست و بخشش است، بدهد و نپذیرد، چنان‌که عرب مثَل می‌گوید نَحْنُ تَعَلَّمْنَا اَنْ نُعْطِیَ مَا تَعَلَّمْنَا اَنْ نَأخُذَ[۱۳] پس علی کل حالٍ ایشان مَزُور باشند و امرا زایِر.

در خاطرم می‌آید که این آیت را تفسیر کنم، اگرچه مناسبِ این مقال نیست که گفتیم اما در خاطر چنین می‌آید، پس بگویم تا برود[۱۴]؛ حق تعالی می فرماید اِن یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِّمَّا أُخِذَ مِنکُمْ وَ یَغْفِرْلَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ[۱۵]، سبب نزولِ این آیت آن بود که[۱۶] مُصطفی صلواتُ اللهِ عَلیهِ کافِران را شِکسته بود و کُشِش[۱۷] و غارت کرده و اسیرانِ بسیار گرفته، بند در دست و پا کرده و آورده و در میان آن اسیران یکی عَمِّ او بود عبّاس[۱۸] رضی اللّه عَنهُ، ایشان همه شب دربند و درعجز و مذلَّت[۱۹] می‌گریستند و می‌زاریدند و امید از خود بریده بودند و منتظر تیغ و کشتن می‌بودند؛ مُصطفی صلوات اللّهِ علیهِ در ایشان نظر کرد و بخندید[۲۰]؛ ایشان گفتند دیدی که در او بشریَّت هست و آن‌چه دعوی می‌کرد که در من صفتِ بشریَّت نیست به خلافِ راستی بود، اینک در ما نظر می‌کند، ما را در این بند و غُل اسیر خود می‌بیند شاد می‌شود، همچنان‌که نفسانیان چون بر دشمن ظفر یابند و ایشان را مقهور خود بینند شادمان گردند و در طرب آیند؛ مُصطفی صلوات اللّه علیه ضمیرِ ایشان را دریافت، گفت نی، حاشا که من از این‌رو می‌خندم که دشمنان را مقهور خود می‌بینم یا شما را بر زیان می‌بینم، من از آن شاد می‌شوم، بل خنده‌ام از آن می‌گیرد که می‌بینم به چشمِ سِر که قومی را از تون[۲۱] و از دوزخ و از دوددان[۲۲] سیاه به غُل و زنجیر، کش‌کشان[۲۳] به زور سوی بهشت و رضوان و گلستان ابدی می‌برم و ایشان در فِغان و در نفیر[۲۴] که ما را از این مهلکه در آن گلشن مأمن چرا می‌بری؟ خنده‌ام می‌گیرد، با این همه چون شما را آن نظر هنوز نشده است[۲۵]، که این را که می‌گویم دریابید و عیان ببینید، حق تعالی می‌فرماید که این اسیران را بگو که شما اول لشکرها جمع کردید و شوکتِ بسیار و بر مردی و انبوهی و پهلوانی و شوکت خود اعتماد کلی نمودیت و با خود می‌گفتید که ما چنین کنیم، مسلمانان را چنین بشکنیم و مقهور گردانیم و برخود قادری از شما قادرتر نمی‌دیدیت و قاهری بالای قهر خود نمی‌دانستید، لاجِرم هرچه تدبیر کردید که چنین شود، جمله به‌عکس آن شد؛ باز اکنون که در خوف مانده‌اید هم از آن علّت توبه نکرده‌اید، نومیدیت و بالای خود قادری نمی‌بینید، پس می‌باید که در حال قوّت و شوکتِ مرا بینید و خود را مقهورِ من دانید تا کارها میسّر شود، و در حال خوف، از من امید مبُرید که قادرم که شما را از این خوف برهانم و ایمن کنم، آن کس که از گاوِ سپید گاوِ سیاه بیرون آورد، هم تواند که از گاو سیاه سپید بیرون آورد، که یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ[۲۶] و یُخْرِجُ الْحَیَ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ[۲۷]، اکنون در این حالت که اسیرید امید از حضرتِ من مَبُرید تا شما را دست گیرم که وَلَا تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ اِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ اِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِروُنَ[۲۸]، اکنون حق تعالی می‌فرماید که ای اسیران اگر از مذهبِ اوّل بازگردید و در خوف و رجا مرا بینید و در کلِ احوال خود را مقهورِ قهرِ من بینید، من شما را از این خوف برهانم و هر مالی که از شما به تاراج رفته است و تلف گشته، جمله را باز به شما دِهم، بلکه اَضعافِ آن و بِه از آن، و شما را آمرزنده گردانم و دولتِ آخرت نیز به دولتِ دنیا مقرون گردانم؛ عباس گفت توبه کردم و از آن‌چه بودم باز آمدم؛ مصطفی فرمود که این دعوی را که می‌کنی حق تعالی از تو نشان می‌طلبد. بیت

دعویِ عشق کردن آسان‌ست/ لیک آن را دلیل و برهان‌ست[۲۹]

عبّاس گفت بسم اللّه، فرما چه نشان می‌طلبی؟ فرمود از آن مال‌ها که تو را مانده است ایثارِ لشکر اسلام کن تا لشکر اسلام قوّت گیرد، اگر مسلمان شده‌ای و نیکی اسلام و مسلمانی می‌خواهی؛ گفت یا رسول اللّه، مرا چه مانده است؟ همه را به تاراج برده‌اند، حصیری کهنه‌ای رها نکرده‌اند؛ فرمود صلوات اللّه علیهِ که دیدی که راست نشدی و از آن‌چه بودی بازنگشتی، بگویم که مال چه‌قدر داری و کجا پنهان کرده‌ای و به که سپرده‌ای و درچه موضع پنهان و دفن کرده‌ای؟ گفت حاشا؛ فرمود چندین مال معیّن به مادر نسپردی و در فلان دیوار دفن نکردی و وی را وصیت نکردی به تفصیل که اگر بازآیم به من بسپاری و اگر به سلامت بازنیایم، چندین در فلان مصلحت صرف کنی و چندینی به فلان دهی و چندینی تو را باشد؟ چون عبّاس این را بشنید انگشت برآورد[۳۰] و به صدق تمام ایمان آورد و گفت ای پیغامبر به حقْ من می‌پنداشتم که تو را اقبالی هست از دَور فلک[۳۱]، چنان‌که متقدمان را بوده است از ملوک، مثل هامان[۳۲] و شدّاد[۳۳] و غیرهُم، چون این را فرمودیت معلومم شد و حقیقت گشت که این اقبال آن‌سَری[۳۴] است و الهی است و ربّانی است؛ مصطفی فرمود راست گفتی، این‌بار شنیدم که آن تارِ شک که در باطن داشتی بگسست و آوازِ آن به گوش من رسید، مرا گوشی است نهان در عین جان که هرکه زُنّارِ[۳۵] شک و کفر را پاره کند من به گوش نِهان بشنوم و آواز آن بریدن به گوش جان من برسد، اکنون حقیقت است که راست شدی و ایمان آوردی.

مولانا فرمود در تفسیرِ این که من این را به امیر پروانه[۳۶] برای آن گفتم که تو اوّل سِپرِ مسلمانی شدی که خود را فِدا کنم و عقل و تدبیر و رأی خود را برای بقای اسلام و کثرتِ اسلام فِدا کنم تا اسلام بماند و چون اعتماد به رأی خود کردی و حق را ندیدی و همه را از حق ندانستی، پس حق تعالی عینِ آن سبب را و سعی را سببِ نقصِ اسلام کرد که تو با تاتار[۳۷] یکی شده‌ای و یاری می‌دهی تا شامیان را و مصریان را فنا کنی[۳۸] و ولایت اسلام را خراب کنی، پس آن سبب را که بقای اسلام بود سبب نقصِ اسلام کرد، پس در این حالت روی به خدا آور که محلِ خوف است و صدقه‌ها دِه که تا تو را از این حالتِ بد که خوف است برهاند و از او امید مَبُر اگرچه تو را از چنان طاعت در چنین معصیّت انداخت، آن طاعت را از خود دیدی، برای آن در معصیّت افتادی، اکنون در معصیّت نیز امید مبُر و تضرّع کن که او قادر است که از آن طاعت که معصیّت پیدا کرد، از این معصیّت طاعت پیدا کند و تو را از این پشیمانی دهد و اسبابی پیش آرَد که تو باز در کثرتِ مسلمانی کوشی و قوّت مسلمانی باشی، امید مَبُر که اِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ اِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ[۳۹]؛ غرضم این بود تا او این فهم کند و در این حالت صدقه‌ها دهد و تضرّع کند که از حالتِ عالی به غایت در حالتِ دون آمده است، در این حالت امیدوار باشد، حق تعالی مکّار است[۴۰] صورت‌های خوب نماید، در شکم آن صورت‌های بد باشد تا آدمی مغرور نشود که مرا خوب رأیی و خوب کاری مصوَّر شد و رو نمود،

اگرچه هرچه نمودی آن‌چنان بودی؛ پیغامبر با آن‌چنان نظرِ تیزِ مُنوَّرِ مُنوِّر فریاد نکردی که اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ[۴۱] خوب می‌نمایی و در حقیقت آن زشت است، زشت می‌نمایی و در حقیقت آن نغز است؛ پس به ما هر چیز را چنان نما که هست تا در دام نیفتیم و پیوسته گمراه نباشیم؛ اکنون رأی تو اگرچه خوب است و روشن است، از رأی او بهتر نباشد، او چنین می‌گفت، اکنون تو نیز به هر مُصوّری و هر رأیی اعتماد مکن، تضرّع می‌کن و ترسان می‌باش؛ مرا غرض این بود و او این آیت را و این تفسیر را تأویل به ارادت و رأی خود کرد که ما این ساعت لشکرها می‌بریم، نمی‌باید که بر آن اعتماد کنیم و اگر شکسته شویم در آن خوف و بیچارگی هم از او امید نباید بُرید، سخن را به وفقِ مرادِ خود برد و مرا غرض این بود که گفتیم[۴۲].


دکلمه فیه ما فیه


[۱] به نام خداوند بخشندۀ مهربان، توکّل من بر اوست.

[۲] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: این حدیث در احیاء علوم‌الدّین (ج ۱، ص ۵۱، طبع مصر) تألیف ابوحامد محمّد بن محمّد غزالی طوسی (۴۵۰-۵۰۵) بدین صورت آمده است: شرار العلماء الّذین یاتون الامراء و خیار الامراء الذین یاتون العلماء. و تاج الدّین عبدالوّهاب بن تقی الدین سبکی در تألیف نفیس خود موسوم به طبقات الشافعیّه (طبع مصر، ج ۴، ص ۱۴۶) جزو احادیثی که در احیاء علو‌م‌الدّین ذکر شده ولی سبکی اسناد آنها را به دست نیاورده در قلم آورده است.

[۳] راستی و درستی در کردار و گفتار، استقامت.

[۴] جایزه دادن.

[۵] به هر حال، به هر جهت، در هر حال.

[۶] زیارت کننده.

[۷] زیارت شده و دیده شده.

[۸] ستوده و وصف شده و بیان شده.

[۹] توقف، اقامت، در جایگاهی ماندن.

[۱۰] سیاست دان، سیاست‌مدار.

[۱۱] منع کننده، بازدارندۀ از کاری.

[۱۲] بازماننده، بازایستنده.

[۱۳] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: مناسب این مثل حدیث ذیل است که محمّد بن علی حکیم ترمدی در نوادرالاصول ذکر می‌کند عن سعید بن جبیر (رضی الله عنه) ان ملک‌الموت اتی ابراهیم علیه‌السّلام فاخبره بانّ لله خلیلاً فی الارض فقال یا ملک‌المون من هو حتّی اکون له خادماً قال فانّک انت هو قال بماذا قال انّک تحبّ ان تعطی و لاتحبّ أن تأخذ (نوادر الاصول، چاپ آستانه،ص ۳۷۷).

[۱۴]  حواشی استاد فروزانفر: تا برود، ظاهراً رفتن در این مورد به معنی واقع شدن و صورت پذیرفتن و انجام گرفتن استعمال می‌شود و تا برود یعنی تا از پیش رود و صورت پذیرد و نظیر آن گفتۀ ابوالفضل بیهقی است و به روزگار ملک مودودی صاحب دیوانی حضرت غزنین را پیش گرفت و خواست که همان دارات خراسانی برود و بنرفت تاریخ بیهقی، چاپ تهران به اهتمام دکتر غنی و دکتر فیّاض، (ص ۳۱۲).

[۱۵] آیۀ ۷۰ سورۀ انفال: ای پیامبر، به اسیرانی که در دست شما هستند بگو اگر خداوند خیری در دل‌های شما سراغ کند، به شما چیزی می‌بخشد که از آنچه از شما گرفته‌اند، بهتر است، و شما را می‌آمرزد، و خداوند آمرزگار مهربان است‌.

[۱۶] حواشی استاد فروزانفر: این آیت مطابق گفتۀ اکثر مفسّرین دربارۀ عبّاس بن عبدالمطلب و عقیل بن ابی طالب که در جنگ بدر به دست سپاهیان اسلام اسیر شده بودند نازل گردید ولی در تفصیل واقعۀ گفتۀ مولانا با روایات مفسّرین و اصحاب مغازی مختصر اختلافی دارد که به جای خود مورد بحث واقع خواهد شد به جهت اطّلاع بیشتر رجوع کنید به: طبقات ابن سعید. قسم اوّل از جزو چهارم (طبع لیدن، ص ۹). و اسباب‌النزول، تألیف ابوالحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری (طبع مصر، ص ۱۸۰) و تفسیر فخرالدّین رازی (طبع آستانه، جزو ۴،ص ۵۷۳-۵۷۴) و تفسیر تبیان تألیف شیخ طوسی (طبع ایران،ص ۸۱۵) و مجمع‌البیان (طبع تهران) در ذیل همین آیه و آیۀ ما قبل از سورۀ مبارکه انفال.

[۱۷] حواشی استاد فروزانفر: به ضم اول اسم مصدر است از کشتن و به معنی قتل و کشتار می‌‌آید و در عادت اهل خراسان چنین بود که هرگاه حاکمی یا بزرگی به محلی وارد می‌شد مردم محل به رسم استقبال بیرون می‌رفتند و با خود گاوی یا گوسفندی می‌بردند و پیش وارد بر خاک می‌افکندند و می‌گفتند کشش یا بخشش و اختیار با شخص وارد بود که اجازه کشتن دهد یا ببخشد و این عمل را هم خون کردن می‌گفتند و جزو آیین پذیره و استقبال بود.

[۱۸] عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام و آخرین فرزند عبدالمطلب.

[۱۹]  خواری، ذلیلی.

[۲۰] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: این مطلب در مآخذ معتبر از قبیل سیره ابن هشام و تاریخ طبری و جلد ششم بحارالانوار که وقعه بدر در آن مآخذ به تفصیل و به اختلاف روایات مندرج است وجود ندارد و مناسب است با مضمون این حدیث نبوی عجب ربنا من قوم یقادون الی الجنة فی السلاسل وهم کارهون که زمخشری در باب التّعجب از کتاب ربیع‌الابرار و عبدالرّؤف مناوی در کنوز الحقایق (طبع هند،ص ۸۰) با مختصر اختلافی در عبارت به نقل از صحیح بخاری ذکر کرده و در فیه ما فیه (همین کتاب،ص ۱۱۶) با اندک تفاوتی آمده است.

[۲۱] آتشدان حمام، گلخن.

[۲۲] حواشی استاد فروزانفر: ظاهرا مرادف دودکش و دودآهنگ و دودآهنج و دودهنگ است و آن سوراخی است که به جهت خارج شدن دود آتش در حمام و مطبخ و ابنیه سازند.

[۲۳]  در حالت کشیدن؛ کشان‌کشان.

[۲۴]  ناله و زاری و فریاد.

[۲۵]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: فعل تان است از مصدر شدن به معنی حصول یافتن.

[۲۶] بخشی از آیۀ ۱۳ سورۀ فاطر: از شب می‌کاهد و بر روز می‌افزاید و از روز می‌کاهد و بر شب می‌افزاید.

[۲۷] بخشی از آیۀ ۱۹ سورۀ روم: زنده را از مرده بر می‌آورد و مرده را از زنده.

[۲۸] بخشی از آیۀ ۸۷ سورۀ یوسف: از رحمت الهی نومید مباشید، چراکه جز خدانشناسان کسی از رحمت الهی نومید نمی‌گردد.

[۲۹] این بیت در مجالس سبعه مولانا مجلس سوم آمده است.

[۳۰] حواشی استاد فروزانفر: کنایه است از تصدیق کردن و اذعان نمودن و در فرهنگ‌ها این لغت نیامده است.

[۳۱]  دور= چرخش، حرکت، گردش چون دور جهان و دور فلک.

[۳۲] در قرآن کریم ۶ بار نام هامان ذکر شده، در آیات ۶، ۸، ۳۸ سورۀ قصص، ۳۹ سورۀ عنکبوت و ۲۴، ۳۶ سورۀ غافر. در آیۀ ۶ سورۀ قصص از لشکریان فرعون و هامان یاد شده و در آیۀ ۳۸ سورۀ قصص فرعون فرمان ساخت برجی بلند از گِل را به هامان می‌دهد. برخی مفسرین بر این عقیده هستند که هامان وزیر و مشاور اعظم فرعون بوده.

[۳۳] شدّاد بن عاد بن ارم، یکی از دو فرزند عاد بود و ادعای خدایی کرد و باغ بسیار باشکوهی در صحرای عَدَن برای مقابله با بهشت ساخت و پایتخت خود را به آن مکان تغییر داد اما قبل از آن‌که به پایتخت جدید نقل مکان کنند عذاب الهی نازل شد و آنها را نابود کرد.

[۳۴] آخرتی، اخروی، آن جهانی.

[۳۵] کمربندی که مسیحیان ذِمی به حکم مسلمانان بر کمر می‌بستنه‌اند تا از مسلمانان بازشناخته شوند.

[۳۶]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: امیر پروانه معین‌الدّین سلیمان بن مهذّب‌الدّین علی دیلمی از اکابر رجال و وزراء سلجوقیان روم است که در سال ۶۷۵ به حکم اباقاخان از ایلخانان مغل (۶۶۳-۶۸۰) به قتل رسید وی به مولانا ارادت تمام داشت و چنان‌که از تضاعیف همین کتاب و روایات افلاکی واضح می‌گردد غالباً در خانقاه مولانا حضور می‌یافت و از محضر مبارک وی موائد فوائد بر‌می‌گرفت و نیز مجالس سماع جهت وی و یاران ترتیب می‌داد چنان‌که بسیاری از غزّلیات مولانا به مناسبت همین مجالس پرشور به نظم آمده است.

[۳۷]  نامی که در گذشته به مغول اطلاق می‌شد.

[۳۸]  حواشی استاد فروزانفر: اشاره است به حوادث و جنگ‌هایی که مابین ایلخانیان مغول و سلاطین مصر و شام یعنی ممالیک اتفاق افتاد و آن داستان‌ها در تواریخ مذکور است و معین‌الدّین پروانه به ظاهر با مغول ساخته بود و در باطن رکن‌الدین بیبرس را به جنگ با مغول تحریض می‌کرد و عاقبت سر در سر زیر کساری و دو رنگی کرد و پس از واقعۀ ابلستین و شکست مغول (سال ۶۷۵) اباقاخان او را به زاری زار به قتل رسانید و چون این حوادث میانۀ سال ۶۶۶ و ۶۷۵ واقع شده است پس این فصل از کتاب فیه ما فیه نیز در همین اوقات انشا گردیده است.

[۳۹]  بخشی از آیۀ ۸۷ سورۀ یوسف: جز خدانشناسان کسی از رحمت الهی نومید نمی‌گردد.

[۴۰]  حواشی استاد فروزانفر: از مضمون آیۀ شریفه: وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ (قرآن کریم، سورۀ ۲، آیۀ ۲۱۶).

[۴۱]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: حدیثی است منسوب به حضرت رسول صلی الله علیه و سلم.

[۴۲]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: در چند موضع از این کتاب ضمیر جمع و مفرد به جای یکدیگر به کار رفته است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *