فیه ما فیه مولانا – فصل ۸
فصل هشتم
سوال کرد[۱] که از نماز فاضلتر چه باشد؟ یک جواب آنکه گفتم جانِ نماز بِه از نماز، مَع تقریرِه؛ جواب دوم که ایمان بِه از نماز است، زیرا نماز پنج وقت فریضه است و ایمان پیوسته فریضه است و نماز به عذری ساقط شود و رخصتِ تأخیر باشد، و تفضیلی دیگر هست ایمان را بر نماز که ایمان به هیچ عذری ساقط نشود و رخصتِ تأخیر نباشد و ایمانِ بینماز منفعت کند و نمازِ بیایمان منفعت نکند، همچو نمازِ منافقان؛ و نماز در هر دینی نوعی دیگر است و ایمان به هیچ دینی متبدِّل نگردد، احوالِ او و قبلۀ او و غیره متبدِّل گردد؛ و فرقهای دیگر هست به قدرِ جذبِ مستمع ظاهر شود[۲]، وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلًا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[۳]؛ مستمع همچون آرد است پیشِ خمیر کننده، کلام همچون آب است در آرد، آنقدر آب ریزند که صلاحِ اوست. شعر
چشمم به دگر کس نِگرد، من چه کنم/ از خود گِله کن که روشناییش تویی[۴]
چشمم به دگر کس نِگرد یعنی مستمعِ دگر جوید جز تو[۵]، من چه کنم روشناییش تویی؛ بدین سبب که تو با تویی، از خود نرهیدهای تا روشناییت صدهزار تو بودی.
حکایت، چنانکه شخصی بود سخت لاغر و ضعیف و حقیر همچو عُصفوری[۶]، سخت حقیر در نظرها، چنانکه صورتهای حقیر او را حقیر نظر کردندی و خدا را شکر کردندی، اگرچه پیش از دیدن او مُشْتَکی[۷] بودندی از حقارتِ صورتِ خویش، و با این همه درشت سخن گفتی و لافهای زفت زدی در دیوانِ ملک بر روی و وزیر را از آن درد کردی و فرو خوردی، تا روزی وزیر گرم شد و بانگ برآورد که ای اهلِ دیوان این فلانِ فلانِ فلانی را از خاک برگرفتیم و پَروردیم و به نان و خوان و نانپاره و نعمت ما و آبای[۸] ما کسی شد، به آنجا رسید که ما را چنینها گوید در رُو؛ او برجَست و گفت ای اهلِ دیوان و اکابرِ دولت و ارکان، راست میگوید، به نعمت و نان و نانریزۀ او و آبای او پرورده شدم و بزرگ شدم، لاجِرم بدین حقیری و رسواییام، اگر به نعمت و نانِ کسی دیگر پرورده شدمی، بودی که صورتم و قامتم و قیمتم بِه از این و بیش از این بودی، او مرا از خاک برداشت لاجِرَم همی گویم یَا لَیْتَنِیْ کُنْتُ تُرَابًا[۹]، و اگر کسیام از خاک برداشتی چنین مضحکه نبودمی؛ اکنون مریدی که پرورش از مرد حق یابد، روحِ او را بال و پری باشد و کسی که از مزوری[۱۰] و سالوسی[۱۱] پرورده شود و علم از او آموزد و تربیتِ مجاهده از او یابد روح از او پخسیده[۱۲] شود، همچون آن شخصِ حقیر و ضعیف و عاجز و غمگین و بیبیرونشو[۱۳] از تردّدها باشد و حواسِّ او کوته بُوَد، وَالَّذِینَ کَفَرُوا اَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُمَاتِ[۱۴].
در سرشتِ آدمی همۀ علمها در اصل سرشتهاند که روحِ او مغیَّبات[۱۵] را بنماید، چنانکه آبِ صافی[۱۶] آنچه در تحتِ اوست از سنگ و سفال و غیره، و آنچه بالای آب است همه بنماید، عکس آن در گوهرِ آب این نهاده است بیعلاجی و تعلیمی، لیک چون آب آمیخته شد با خاک یا رنگهای دیگر، آن خاصیّت و آن دانش از او جدا شد و او را فراموش شد، حق تعالی انبیا و اولیا را فرستاد همچون آب صافی بزرگ که هر آب حقیر رنگین و تیره که در او درآید از تیرگی خود برهد و از رنگ عارضی برهد، پس او را یاد آید چو خود را صاف بیند، بداند که اوّل من چنین صاف بودهام به یقین و بداند که آن تیرگیها عارضی و رنگها عارضی بود، یادش آید حالتی که پیش از این عوارض بود و بگوید که هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِن قَبْلُ[۱۷]، پس پیغامبران و اولیا مُذکِّران[۱۸] باشند او را از حالت پیشین، نه آنکه در جوهر او چیزی نو نهند.
اکنون هر آب تیرهای که آن آبِ بزرگ را شناخت که من از ویم و از آنِ ویم درآمیخت، و آن آب تیرهای که آن آبِ بزرگ را نشناخت و او را غیرِ خود دید و غیرِ جنس دید، پناه به رنگها و تیرگیها گرفت تا با بَحر نیامیزد و از آمیزش بحر دورتر شود، چنانکه فرمود فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا اِیْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اِخْتَلَفَ[۱۹] و از این فرمود لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُوْلٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ[۲۰]، یعنی که آبِ بزرگ از جنسِ آبِ خُرد است و از نَفسِ اوست و از گوهرِ اوست و آنچه او را از نَفسِ خود نمیبیند آن تَناکُر[۲۱] از نفسِ آب نیست، قرینِ بدی است با آب که عکسِ آن قرین بر این آب میزند، او نمیداند که رمیدنِ من از آن آبِ بزرگ و بحر از نفس من است یا از عکس آن قرینِ بد از غایت آمیزش؛ چنانکه گِلخوار[۲۲] نداند که میلِ من به گِل از طبیعتِ من است یا از علّتی[۲۳] که با طبعِ من درآمیخته است؟
بدان که هر بیتی و آیتی و حدیثی که به استشهاد آرند همچون دو شاهد و دو گواه است، واقف بر گواههای مختلف، به هر مقامی گواهیی دهند مناسبِ آن مقام، چنانکه دو گواه، گواه باشند بر وَقفِ خانه و همچنین دو گواه گواهند بر بَیعِ دُکانی و همین دو گواه گواهند بر نکاحی؛ در هر قضیّه که حاضر شوند بر وفقِ آن گواهی دهند، صورتِ گواه همان باشد و معنی دیگر نَفَعَنَا اللّهُ وَ اِیّاکُمْ اَللُوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَ الَرِیْحُ ریْحُ الْمِسْکِ[۲۴].
دکلمه فیه ما فیه مولانا
[۱] حواشی استاد فروزانفر: در نسخه سلیم آغا زیر این عبارت نوشتهاند (ولد جیچه) یعنی سوال کننده ولد جیچه بوده است که ظاهراً مراد نورالدین جیچه است که ذکر او یکبار در مناقب افلاکی به مناسبت فرزند او چلبی بولادبک به میان آمده است.
[۲] حواشی استاد فروزانفر: مولانا در بیان این نکته که مستمع جاذب معانی است از جان متکلّم و سخن به قدر جذب او فرو میآید بارها در مثنوی سخن گفته است از این قبیل (دفتر اوّل بخش ۱۱۷ بیت ۲۳۸۷ الی ۲۳۹۲).
[۳] آیۀ ۲۱ سورۀ حِجر: و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینههایش نزد ماست، و جز به اندازه معین از آن پدید نمیآوریم.
[۴] شاعر ناشناس.
[۵] حواشی استاد فروزانفر: چنین است در تمام نسخ خطی و چاپی که نگارنده در اختیار دارد و مستمع با چشم مناسبت ندارد و ظاهراً مستمع باید باشد به معنی محل برخورداری و تفرجگاه نه مستمع به معنی شنونده.
[۶] گنجشک.
[۷] شاکی، گله کننده.
[۸] اجداد.
[۹] بخشی از آیۀ ۴۰ سورۀ نبأ: کاش من خاک بودم.
[۱۰] حیلهگر، ریاکار.
[۱۱] ریاکار، شیاد.
[۱۲] پژمرده.
[۱۳] بخش از حواشی استاد فروزانفر: مخلص و مخرج و راه فرار است و برون شو به تخفیف هم بدین معنی میآید.
[۱۴] بخشی از آیۀ ۲۵۷ سورۀ بقره: و کافران، سرورشان طاغوت است که ایشان را از روشنایی به سوی تاریکیها به در میبرد.
[۱۵] چیزهای پنهانی و غیبی.
[۱۶] حواشی استاد فروزانفر: این مضمون از ابوالعلاء معری است که میگوید: والخلّ کالماء یبدی لی ضمائره/ مع الصفاء و یخفیها مع الکدر.
[۱۷] بخشی از آیۀ ۲۵ سورۀ بقره: این همان است که پیشترها از آن بهرهمند بودیم.
[۱۸] جمع مُذّکِر= به یاد آورنده، وعظ کننده.
[۱۹] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: از حدیث معروف مذکور در بخاری ج ۲،ص ۱۴۷ و مسلم ج ۸،ص ۴۱ و جامع صغیر،ج ۱،ص ۱۲۱ که تمامت آن چنین است: الارواح جنود مجندة فما تعارف منها أئتلف و ما تناکر منها اختلف.
[۲۰] بخش از آیۀ ۱۲۸ سورۀ توبه: همانا شما را پيامبری از خودتان آمد.
[۲۱] خویشتن را نادان ساختن، ناشناختن.
[۲۲] کسی که عادت به خوردن گل دارد.
[۲۳] بیماری، ناخوشی.
[۲۴] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: از ذیل حدیثی مذکور در طبقات ابن سعید، ج ۳، ص ۷٫
چقدر کار بزرگی کردید خدا نگهدارتان باشد