فیه ما فیه مولانا – فصل ۱۴

فصل چهاردهم

شیخ ابراهیم[۱] گفت که سَیف‌الدّین فرُّخ[۲] چون یکی را بزدی خود را با کسی مشغول کردی به حکایت، تا ایشان او را می‌زدندی و شفاعتِ کسی به این طریق و شیوه پیش نرفتی؛ فرمود که هرچه در این عالَم می‌بینی، در آن عالَم چنان است، بلکه این‌ها همه نمُوذج[۳] آن عالَمند، و هرچه در این عالَم است همه را از آن عالَم آورده‌اند که وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوْمٍ[۴]؛ طاسِ بَعلییی[۵] بر سر طَبل‌ها[۶] دَواهای مختلف می‌نهد، از هر انباری مشتی، مشتی پِلپِل[۷] مشتی مَصطکی[۸] انبارها بی‌نهایتند لیکن در طَبلۀ او بیش از این نمی‌گنجد، پس آدمی بر مثال طاسِ بَعلییی است، یا دُکانِ عطّاری است که در وی از خزاینِ صفات حقْ مشت‌مشت و پاره‌پاره در حُقّه‌ها[۹] و طَبل‌ها نهاده‌اند تا در این عالَم تجارت می‌کند لایقِ خود، از سَمع پاره‌ای و نظر پاره‌ای و از نطق پاره‌ای و از عقل پاره‌ای و از کرم پاره‌ای و از عِلم پاره‌ای؛ اکنون پس مردمان طوّافانِ[۱۰] حقّند طوّافیی می‌کنند و روز و شب طَبل‌ها را پُر می‌کنند و تو تهی می‌کنی یا ضایع می‌کنی، یا به آن کسبی می‌کنی، روز تهی می‌کنی و شب باز پُر می‌کنند و قوّت می‌دهند؛ مثلاً روشنی چشم را می‌بینی، در آن عالَم دیده‌هاست و چشم‌هاست و نظرهاست مختلف، از آن نمُوذَجی به تو فرستادند، تا بدان تفرُّجِ عالَم می‌کنی؛ دید این قدر نیست ولیکن آدمی بیش از این تحمُّل نکند وَ إِنْ مِنْ شَی‏ءٍ إِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ[۱۱]، این صفات هم پیش ماست بی‌نهایت به قدر مَعلوم به تو می‌فرستیم؛ پس تامل می‌کن که چندین هزار قرناً بَعد قَرْنٍ آمدند و از این دریا پُر شدند و باز تهی شدند، بنگر که آن چه انبار است؛ اکنون هر که را بر آن دریا وقوف او بیشتر، دلِ او بر طَبله سردتر، پس پنداری که همه عالَم از ضَرّاب‌خانه به در می‌آیند و باز به دارالضّرب رُجوع می‌کنند که اِنَّا للهِ وَ اِنَا اِلَیْهِ رَاجِعُوْنَ[۱۲]، اِنّا یعنی جمیع اجزای ما از آن‌جا آمده‌اند، و نمُوذجِ آن‌جا‌اند و باز آن‌جا رجوع می‌کنند از خُرد و از بزرگ و از حیوانات، اما در این طبله زود ظاهر می‌شود و بی‌طَبله ظاهر نمی‌شوند، از آن است که آن عالَم لطیف است، در نظر نمی‌آید؛ چه عجیب می‌آید؟ نمی‌بینی نسیمِ بهار را چون ظاهر می‌شود در اشجار و سبزه‌ها و گُلزارها و ریاحین، جمالِ بهار را به واسطۀ ایشان تفرُّج می‌کنی و چون در نفسِ نسیم بهار بنگری هیچ از این‌ها نبینی، نه از آن است که در وی این تفرُّج‌ها و گلزارها نیست، آخِر نه این از پرتو اوست؟ بلکه در او موج‌هاست از گلزارها و ریاحین، لیکن موج‌های لطیفند در نظر نمی‌آیند، الّا به واسطه، و از لطف پیدا نمی‌شود؛ همچنین در آدمی نیز این اوصاف‌ها نهان است، ظاهر نمی‌شود الّا به واسطه‌ای اندرونی یا بیرونی؛ از گفتِ کسی و آسیبِ کسی و جنگ و صلحِ کسی پیدا می‌شود صفاتِ آدمی؛ نمی‌بینی، در خود تأمل می‌کنی هیچ نمی‌یابی و خود را تهی می‌دانی از این صفات، نه آن است که تو از آنچه بوده‌ای متغیّر شده‌ای الّا این‌ها در تو نهانند، بر مثالِ آبند در دریا از دریا بیرون نیایند اِلّا به واسطۀ اَبری و ظاهر نشوند الّا به موجی، موج جوششی باشد از اندرون تو ظاهر نشود بی‌واسطۀ بیرونی، ولیکن مادام که دریا ساکن است هیچ نمی‌بینی و تنِ تو بر لبِ دریاست و جانِ تو دریایی است؛ نمی‌بینی در او چندین هزار ماران و ماهیان و مرغان و خَلقِ گوناگون به در می‌آیند و خود را می‌نمایند و باز به دریا می‌روند؟ صفاتِ مثلِ خشم و حسد و شهوت و غیره از دریا سَر برمی‌آرند؛ پس گویی صفاتِ تو عاشقانِ حقّند، لطیف ایشان را نتوان دیدن الّا به واسطۀ جامۀ زبان، چون برهنه می‌شوند از لطیفی در نظر نمی‌آیند.


دکلمه فیه ما فیه مولانا

 


[۱]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: این شخص که به نام او در صفحۀ ۱۹۸ از همین کتاب نیز برمی‌خوریم از مریدان خاص شمس الدین تبریزی بوده.

[۲]  حواشی استاد فروزانفر: معلوم نشد کیست.

[۳]  نمودار؛ نمونه.

[۴]  آیۀ ۲۱ سورۀ حِجر: و هر چه هست، خزينه‌های آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه‌ی معين نازل نمی‌كنيم.

[۵]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: معنی آن واضح و روشن نیست بعلی منسوب است به بعلبک و طاس بعلییی (با یاء وحدت) یعنی طاسی که در بعلبک سازند یا از آنجا آورند، علّامه محقق آقای علی اکبر دهخدا دامت ایام افاضاته حدس می‌زنند که باید (طاس نعلینی) صحیح باشد نه طاس بعلییی یا بعلینی.

[۶]  طبله = صندوقچه، قوطی یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه‌داری می‌کردند.

[۷]  فلفل.

[۸]  صمغی است که سپید آن را رومی مصطکی و سیاه آن را مصطکی نبطی گویند. درختش ریزه‌تر از کندر و سپید آن نافع جهت معده و مقعد و روده و جگر و سرفۀ کهنه به نوشیدن. (از منتهی الارب).

[۹]  ظرف کوچکی برای نگهداری جواهر یا اشیاء دیگر.

[۱۰]  طواف = گرد چیزی گشتن و گردیدن، دور زدن.

[۱۱]  بخشی از آیۀ ۲۱ سورۀ حِجر: و هر چه هست، خزينه‌های آن نزد ماست.

[۱۲]  بخشی از آیۀ ۱۵۶ سوره بقره: ما از آن خداييم و به سوی او باز می‌گرديم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *