فیه ما فیه مولانا – فصل ۱۵
فصل پانزدهم
در آدمی عشقی و دردی و طلبی و خارخاری[۱] و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالَم ملکِ او شود که او نیاساید و آرام نیابد؛ این خلق به تفصیل در هر پیشهای و حِرفتی و صنعتی و منصبی و تحصیلِ علوم و نجوم و غیره میکنند و هیچ آرام نمیگیرند، زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است؛ آخِر معشوق را دلارام میگویند یعنی که دل به وی آرام گیرد، پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشیها و مقصودها چون نَردبانی است و چون پایههای نَردبان جای اقامت و باش[۲] نیست از بهر گذشتن است؛ خنک[۳] او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راهِ دراز بر او کوته شود و در این پایههای نردبان عمرِ خود را ضایع نکند.
سئوال کرد که مغلان مالهای ما را میستانند[۴] و ایشان نیز ما را گاهگاهی مالها میبخشند، عجب حکمِ آن چون باشد؟ فرمود هرچه مغل بستاند همچنان است که در قبضه و خزینۀ حق درآمده است همچنانکه از دریا کوزهای را یا خمی را پر کنی و بیرون آری آن مِلکِ تو گردد مادام که در کوزه و یا خم است و کس را در آن تصرّف نرسد و هر که از آن خُم ببَرد بیاذنِ تو غاصِب باشد اما چون باز به دریا ریخته شد بر جمله حلال گردد و از مِلکِ تو بیرون آید پس مالِ ما بر ایشان حرام است و مال ایشان بر ما حلال است.
لَا رُهْبَانِیَّةَ فِی الْاِسْلَامِ[۵]، اَلْجَمَاعَةُ رَحْمَةٌ[۶]، مُصطفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّم کوشش در جمعیّت نمود که مجمَعِ ارواح را اثرهاست بزرگ و خطیر، در وحدت و تنهایی آن حاصل نشود؛ و سِرّ آنکه مساجِد را نهادهاند تا اهلِ محلّه آنجا جمع شوند تا رحمت و فایده افزون باشد؛ و خانهها را جداگانه برای تفریق است و سِترِ[۷] عَیبها، فایدۀ آن همین است؛ و جامع[۸] را نهادهاند تا جمعیّتِ اهلِ شهر آنجا باشد؛ و کعبه را واجب کردند تا اغلبِ خَلقِ عالَم از شهرها و اقلیمها آنجا جمع گردند.
گفت که مغلان اوّل که در این ولایت آمدند عور و برهنه بودند مَرکوبِ ایشان گاو بود و سلاحهاشان چوبین بود؛ این زمان محتشم و سیر گشتهاند و اسپانِ تازی هرچه بهتر و سِلاحهای خوب بیش از آن است؛ فرمود که آنوقت که دلشکسته و ضعیف بودند و قوّتی نداشتند خدا ایشان را یاری داد و نیازِ ایشان را قبول کرد؛ در این زمان که چنین محتشم و قوی شدند، حق تعالی با ضعفِ خَلق ایشان را هلاک کند، تا بدانند که آن عنایتِ حق بود و یاری حق بود که ایشان عالَم را گرفتند، نه به زور و قوّت بود؛ فرمود که ایشان اوّل در صحرایی بودند دور از خَلق بینوا و مسکین و برهنه و محتاج، مگر بعضی از ایشان به طریق تجارت در ولایتِ خوارزمشاه میآمدند و خرید و فروختی میکردند و کرباس میخریدند جهتِ جامۀ خود؛ خوارزمشاه آن را منع کرد و تجارِ ایشان را میفرمود تا بکشند[۹] و از ایشان نیز خراج میسِتد و بازرگانان را نمیگذاشت که آنجا بروند؛ تاتاران[۱۰] پیشِ پادشاهِ خود به تضرُّع رفتند که هلاک شدیم؛ پادشاهِ ایشان از ایشان دَه روز مهلت طلبید و رفت در بُنِ غاری تاری و روزه داشت و خُضوع و خشوع پیش گرفت؛ از حق تعالی ندایی آمد که قبول کردم زاری تو را، بیرون آی، هر جا که روی منصور باشی؛ آن بود چون بیرون آمد به امرِ حق منصور شدند و عالَم را گرفتند؛ گفت که تتاران نیز حَشر را مقرند و میگویند که یَرغُویی[۱۱] خواهد بودن و خواست و پرسشی و حسابی البتّه روزی خواهد بودن؛ فرمود که دروغ میگویند، خواهند که خود را با مسلمانان مُشارک[۱۲] کنند، یعنی که ما نیز مُقِرّیم و میدانیم؛ اشتر را گفتند[۱۳] که از کجا میآیی؟ گفت از حمّام، گفتند که از پاشنهات پیداست؛ اکنون اگر ایشان مقرِ حشراند کو علامت و نشانِ آن؟ این مَعاصی و ظلم و بدی همچو برفهاست و یخهاست توبرتوی جمع گشته، چون آفتابِ اِنابت[۱۴] و پشیمانی و خبرِ آن جهان و ترس خدای درآید، آن برفهای معاصی جمله بگدازند، همچنانکه آفتاب برفها و یخها را میگدازاند؛ اگر برفی و یخی بگوید که من آفتاب را دیدهام و آفتابِ تمُوز[۱۵] بر من تافت و او برقرارِ یخ و برف است، هیچ عاقل آن را باور کند، مُحال است که آفتابِ تمُوز بتابد و برف و یخ نگدازد؛ حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن، اما نُموذَجِ آن نقد در دارِ دنیا دمبهدم و لَمحه به لمحه میرسد؛ اگر آدمی را شادی در دل میآید[۱۶] جزای آن است که کسی را شاد کرده است و اگر غمگین میشود کسی را غمگین کرده است؛ این ارمغانیهای آن عالَم است و نمودارِ روز جزاست تا بدین اندک آن بسیار را فهم کنند، همچو که از انباری گندم مشتی گندم بنمایند.
مُصطفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ با آن عظمت و بزرگی که داشت[۱۷]، شبی دستِ او درد کرد، الهام آمد که از تأثیر دردِ دستِ عبّاس است که او را اسیر گرفته بود و با جمع اسیران دستِ او بسته بود اگرچه آن بستنِ او به امرِ حق بود هم جَزا رسید؛ تا بدانی که این قبضها و تیرگیها و ناخوشیها که بر تو میآید از تأثیرِ آزاری و معصیتی است که کردهای، اگرچه به تفصیلْ تو را یاد نیست که چه و چه کردهای، اما از جزا بدان که کارهای بد بسیار کردهای و تو را معلوم نیست که آن بد است، یا از جهل یا از غفلت یا از همنشین بیدینی که گناهها را بر تو آسان کرده است که آن را گناه نمیدانی؛ در جزا مینگر که چه قدر گشاد داری و چه قدر قَبض داری، قطعاً قَبضْ جزای معصیت است و بَسطْ جزای طاعت است؛ آخر مُصطفی را صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ[۱۸] برای آنکه انگشتری را در انگشتِ خود بگردانید، عِتاب آمد که تو را برای تعطیل و بازی نیافریدیم؛ از اینجا قیاس کن که روزِ تو در معصیت میگذرد یا در طاعت؟
موسی را به خَلق مشغول کرد، اگرچه به امرِ حق بود و هم به حق مشغول بود، اما طرفیش را به خَلق مشغول کرد جهتِ مَصلحت؛ و خَضر را به کلّی مشغولِ خود کرد؛ مُصطفی را صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اوّل به کلّی مشغولِ خود کرد[۱۹]، بعد از آن امر کرد که خَلق را دعوت کن و نصیحت دِه و اصلاح کن؛ مُصطفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ در فغان و زاری درآمد که آه چه گناه کردم مرا از حضرت چرا میرانی، من خَلق را نخواهم؛ حق تعالی گفت ای محمّد هیچ غم مخور که تو را نگذارم که به خلق مشغول شوی، در عینِ آن مشغولی با من باشی و یک سَرِ موی از آنچه این ساعت با منی، چون به خلق مشغول شوی هیچ از آن، از تو کم نگردد؛ در هر کاری که ورزی در عینِ وصل باشی.
سوال کرد که حُکمهای ازلی و آنچه حق تعالی تقدیر کرده است هیچ بگردد؟ فرمود که حق تعالی آنچه حکم کرده است در ازل که بدی را بدی باشد و نیکی را نیکی، آن حکم هرگز نگردد، زیرا که حق تعالی حَکیم است، کی گوید تو بدی کن تا نیکی یابی؟ هرگز کسی گندم کارد جو بردارد یا جو کارد گندم بردارد، این ممکن باشد؟ و همه اولیا و انبیا چنین گفتند که جزای نیکیْ نیکی است و جزای بدیْ بدی؛ فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ[۲۰]، اگر از حکمِ اَزلی این میخواهی که گفتیم و شرح کردیم، هرگز این نگردد و مَعاذ الله؛ و اگر این میخواهی که جزای نیکی و بدی افزون شود و بگردد، یعنی چندان که نیکی بیش کنی نیکیها بیش باشد، و چندان که[۲۱] ظلم بیش کنی بدیها بیش باشد، این بگردد، اما اَصلِ حکم نگردد؛ فصّالی[۲۲] سوال کرد که ما میبینیم که شَقی[۲۳] سعید میشود و سعید شقی میشود؛ فرمود آخِر آن شقی نیکیی کرد یا نیکیی اندیشید که سعید شد و آن سَعید که شقی شد بدیی اندیشید یا بدیی کرد که شقی شد؛ همچنانکه ابلیس چون در حقِّ آدم عَلَیْهِ السَّلم اعتراض کرد که خَلَقْتَنِیْ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ[۲۴]، بعد از آنکه استادِ ملَک بود، ملعون ابد گشت و راندۀ درگاه؛ ما نیز همین میگوییم که جزای نیکیْ نیکی است و جزای بدیْ بدی است.
سوال کرد که یکی نذر[۲۵] کرد که روزی روزه دارم، اگر آن را بشکند، کفّارَت[۲۶] باشد یا نی؟ فرمود که در مذهبِ امام شافعی[۲۷] رَحمَة الله علیه، به یک قول کفّارت باشد، جهتِ آنکه نذراً یمین میگیرد و هر که یمین را بشکست بر او کفّارت باشد؛ اما پیشِ ابوحنیفه[۲۸] نذر به معنی یمین نیست، پس کفّارت نباشد؛ و نذر بر دو وجه است یکی مُطلق و یکی مقیَّد؛ مُطلق آن است که گوید عَلَیَّ اَنْ اَصُوْمَ یَوْماً و مقیَّد آن است که عَلیَّ اِنْ جَآءَ فُلَانٌ؛ گفت یکی خری گم کرده بود، سه روز روزه داشت به نیّتِ آنکه خرِ خود را بیابد، بعد از سه روز خر را مُرده یافت، رنجید و از سَرِ رنجش روی به آسمان کرد و گفت که اگر عوضِ این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مَرد نباشم، از من صَرفه[۲۹] خواهی بردن؟
یکی سوال کرد که معنیِ التّحیات[۳۰] چیست و صَلَوات[۳۱] و طیبّات[۳۲]؟ جواب فرمود یعنی این پُرسشها و خدمتها و بندگیها و مُراعتها[۳۳] همه بخشش و ملکِ حق است، زیرا که اگر حق ما را صِحت ندهد این پرسشها و مراعتها از ما نیاید و بِدانمان فراغت نباشد؛ پس حقیقت شد که طیّبات و صلوات و تحیّات لله است، از آنِ ما نیست همه از آنِ اوست و مِلکِ اوست؛ همچنانکه در فَصل بهار خَلقان زِراعت کنند و به صحرا بیرون آیند و سفرها کنند و عِمارتها کنند، این همه بخشش و عطای بهار است و اگر نه ایشان همه چنانکه بودند محبُوسِ خانهها و غارها بودندی، پس به حقیقت این زِراعت و این تفرُّج و تنعُّم همه از آنِ بهار است، و وَلینِعمت اوست؛ مَردم را نظر بر اسباب است و کارها را از آنِ اسباب میدانند[۳۴]، اما پیشِ اولیا کشف شده است که اسباب پردهای بیش نیست تا مسبّب را ببینند و بدانند؛ همچنانکه کسی از پَسِ پَرده سخن میگوید، پندارند که پرده سخن میگوید و ندانند که پرده بر کار نیست و حجاب است، چون او از پرده بیرون آید، معلوم شود که پرده بهانه بود؛ اولیای حق بیرونِ اسبابْ کارها دیدند که گزارده شد و برآمد، همچنانکه از کوه اشتر بیرون آمد و عصای موسی ثعبان[۳۵] شد و از سنگِ خارا دوانزده چشمه روان شد، و همچنانکه مُصطفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ماه را بیآلت به اشارات بشکافت، و همچنانکه آدم بیمادر و پدر در وجود آمد و عیسی بیپدر و برای ابراهیم از نار گُل و گلزار رُست و همچنین الی ما لا نهایَة؛ پس چون این را دیدند دانستند که اسباب بهانهاند، کارساز دگر است، اسباب جز روپوشی نیست، تا عَوام به آن مشغول شوند.
زکریّا را حق تعالی وعده کرد که، تو را فرزند خواهم دادن؛ او فریاد کرد که من پیرم و زن پیر و آلتِ شهوت ضعیف شده است و زن به حالتی رسیده است که امکانِ بچّه و حَبَل[۳۶] نیست، یاربّ از چنین زنْ فرزند چون شود؟ قَالَ رَبِّ اَنَّی یَكُونُ لِی غُلامٌ وَ كَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ [مِنَ][۳۷] الْكِبَرِ[۳۸]، الآیه[۳۹] جواب آمد که هان ای زکریّا باز سَررشته را گم کردی؟ صدهزار بار به تو بنمودیم کارها بیرون اسباب، آن را فراموش کردی؟ نمیدانی که اسباب بَهانهاند؟ من قادرم که در این لحظه در پیشِ نظرِ تو صدهزار فرزند از تو پیدا کنم بیزن و بیحَبَل، بلکه اگر اشارت کنم عالَم در عالَم خلقی پیدا شوند تمام و بالغ و دانا، نه من تو را بیمادر و پدر در عالَمِ ارواح هست کردم و از من بر تو لطفها و عنایتها سابق بود، پیش از آنکه در این وجود آیی آن را چرا فراموش میکنی؟
احوالِ انبیا و اولیا و خلایق و نیک و بد عَلی قدرِ مَراتبِهم و جَوهَرِهم، مثال آن است که غلامان را از کافِرستان به ولایتِ مسلمانان میآورند و میفروشند، بعضی را پنجساله میآرند و بعضی را دَهساله و بعضی را پانزدهساله؛ آن را که طفل آورده باشند چون سالهای بسیار میانِ مسلمانان پرورده شود و بزرگ شود و پیر شود، احوالِ آن ولایت را کلّی فراموش کند و هیچ از آنش اثری یاد نباشد، و چون پارهای بزرگتر باشد اندکیش یاد آید و چون قوی بزرگتر باشد بیشترش یاد باشد؛ همچنین ارواح در آن عالَم در حضرتِ حق بودند که اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ، قَالُوْا بَلَی[۴۰]، غذا و قوّت ایشان کلام حق بود بیحرف و صوت؛ چون بعضی را به طفلی آوردند چون آن کلام را بشنود از آن احوالش یاد نیاید و خود را از آن کلام بیگانه بیند و آن فَریقِ محجوبانند[۴۱] که در کفر و ضلالت به کلّی فرو رفتهاند و بعضی را پارهای یاد میآید و جوش و هوای آن طرف در ایشان سَر میکند و آن مؤمناناند و بعضی چون آن کلام میشنوند، آن حالت در نظرِ ایشان چنانکه در قدیم بود پدید میآید و حجابها به کلّی برداشته میشود و در آن وصل میپیوندند، و آن انبیا و اولیااند.
وصیّت میکنیم یاران را که چون شما را عروسانِ معنی در باطن روی نمایند و اَسرار کشف گردد، هان و هان تا آن را به اغیار نگویید و شرح نکنید و این سخن ما را که میشنوید به هر کس مگویید که لا تُعْطُوا الْحِکْمَةَ لِغَیْرِ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوهَا وَ لَا تَمْنَعُوْهَا عَنْ اَهْلهَا فَتَظْلِمُوْهُمْ[۴۲] تو را اگر شاهدی یا مَعشوقهای به دست آید و در خانۀ تو پنهان شود که مَرا به کس مَنمای که من از آنِ توام، هرگز روا باشد و سزَد که او را در بازارها گردانی و هر کس را گویی که بیا این را ببین، آن معشوقه را هرگز این خوش آید؟ بَرِ ایشان نرود و از تو خود خشم گیرد؛ حق تعالی این سخنها را بر ایشان حرام کرده است.
همچنانکه اهلِ دوزخ به اهلِ بهشت افغان کنند که آخِر کو کرَم شما و مروّتِ شما؟ از آن عطاها و بخششها که حق به شما کرده است، از روی صدقه و بَندهنَوازی بر ما نیز اگر چیزی ریزید و ایثار کنید چه شود؟
وَ لِلاَرْضِ مِنْ کَأسِ الْکِرَامِ نَصِیْبٌ[۴۳]
که ما در این آتش میسوزیم و میگدازیم از آن میوهها یا از آن آبهای زلالِ بهشت ذَرّهای بر جانِ ما ریزید چه شود که وَ نَادَی اَصْحَابُ النَّارِ اَصْحَابَ الْجَنَّةِ اَنْ اَفِیْضُوْا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ اَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ قَالُوْا اِنَّ الله حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِیْنَ[۴۴]، بهشتیان جواب دهند که آن را خدا بر شما حَرام کرده است؛ تخمِ این نعمت در دارِ دنیا بود چون آنجا نکِشتید و نَوَرزیدیت[۴۵]، و آن ایمان و صِدق بود و عملِ صالح، چون آنجا نکِشتید و نورزیدیت، اینجا چه برگیرید؟ و اگر ما از روی کرَم به شما ایثار کنیم چون خدا آن را بر شما حَرام کرده است، حَلقِتان را بسوزاند و به گلو فرو نرود، و اگر در کیسهای نهید کیسه دریده شود و بیفتد.
به خدمتِ مُصْطَفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جماعتی منافقان و اغیار آمدند و اصحاب در شرحِ اسرار بودند و مدحِ مُصطفی میکردند؛ پیغامبر به رمز به صحابه فرمود که خَمِّرُوا آنِیتَکُم[۴۶] یعنی سرهای کوزهها را و کاسهها را و دیگها را و سَبوها و خمها بپوشانید و پوشیده دارید که جانورانی هستند پلید و زهرناک، مَبادا که در کوزههای شما افتند و به نادانی از آن کوزه آب خورید، شما را زیان دارد؛ به این صورت ایشان را فرمود که از اغیار حکمت را نهان دارید و دهان و زبان را پیشِ اغیار بسته دارید که ایشان موشانند، لایقِ این حکمت و نعمت نیستند.
فرمود که آن امیر که از پیش ما بیرون رفت اگرچه سخن ما را به تفصیل فهم نمیکرد، اما اجمالاً میدانست که ما او را به حق دعوت میکنیم؛ آن نیاز و سَر جنبانیدن و مهر و عشق او را به جای فهم گیریم؛ آخِر این روستایی که در شهر میآید بانگ نماز میشنود، اگرچه معنی بانگ نماز را به تفصیل نمیداند اما مقصود را فهم میکند.
دکلمه فیه ما فیه مولانا
[۱] دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا میشود، دغدغه.
[۲] توقف، اقامت، در جایگاهی ماندن.
[۳] خوشا. خوشا به حال.
[۴] حواشی استاد فروزانفر: دلیلی است بر آنکه تقریر این فصل بعد از سال ۶۴۰ بوده زیرا در این سال بود که مغلان به ممالک روم تاختند و بر آن نواحی دست یافتند.
[۵] حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی است و اصل آن در عیونالاخبار تألیف ابن قتیبه (ج ۴،ص ۱۸ بدین گونه آمده است: عن طاوس انّ رسول الله صلی الله علیه و سلم قال لازمان و لاخزام و لارهبانیة فی الاسلام و لاتبتّل و لاسیاحتة فی الاسلام.
[۶] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی است و تمام آن در جامع صغیر (ج ۱،ص ۱۴۴) و کنوزالحقایق به نقل از مسند احمد (ص ۵۵) چنین است: الجماعة رحمة والفرقة عذاب. و در کنوزالحقایق به نقل از مسند الفردوس (ص ۸۸) به صورت ذیل هم دیده میشود: فی الجماعة رحمة و فی الفرقة عذاب.
[۷] پرده و حجاب و نقاب.
[۸] مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه میخوانند.
[۹] حواشی استاد فروزانفر: اشاره است به قتل تجّار که از ممالک چنگیزی به قصد تجارت به ممالک خوارزمشاهی آمده بودند به دست غایرخان حاکم اُترار در حدود سنه ۶۱۵٫
[۱۰] نامی که در گذشته به مغول اطلاق میشد.
[۱۱] حواشی استاد فروزانفر: لفظ مغلی است به معنی مرافعه و دادخواهی.
[۱۲] شریک، انباز.
[۱۳] حواشی استاد فروزانفر: این مضمون را در مثنوی به طرزی نیک شیوا و دلاویز به نظم آورده است (دفتر پنجم بخش ۱۰۳ ابیات ۲۴۴۱ و ۲۴۴۲).
[۱۴] توبه کردن، پشیمانی.
[۱۵] ماه دهم از ماههای رومی برابر مرداد.
[۱۶] حواشی استاد فروزانفر: به عقیدۀ مولانا احوالی که بر آدمی عارض میشود از شادی و غم و اعلال و امراض هر یک نموداری از عمل خود وی و نمونهای از پاداش و کیفر الهی است و قیامت مرد حق بین را در همین جهان به نقد حاصل است و این مضمون را در موارد مختلف از مثنوی بیان فرموده است من جمله در ابیات ذیل (دفتر چهارم بخش ۹۲ ابیات ۲۴۵۷ به بعد) و صریحتر و روشنتر از این فرماید در قطعهای که نظیر آن از حیث حسن تمثیل و ایجاز و بیان حقیقت کمتر میتوان یافت و مراد ما این قطعه بسیار معروف است از مثنوی (دفتر اوّل بخش ۹ ابیات ۲۱۵ و ۲۱۶).
[۱۷] حواشی استاد فروزانفر: مستند این روایت و درد گرفتن دست حضرت رسول صلی الله علیه و سلم را از تأثیر درد دست عباس در جایی ندیدهام و ظاهراً مأخذ آن مطلبی باشد که ابن سعد در طبقات جزو رابع،ص ۷ نقل میکند: عن ابن عباس قال لمّا امسی القوم یوم بدر و الاساری محبوسون فی الوثاق فبات رسول صلی الله علیه و سلم ساهراً اوّل لیله فقال له اصحابه یا رسول الله مالک لاتنام فقال سمعت انین العبّاس فی وثاقه فقاموا الی العبّاس فاطلقوه فنام رسول الله صلی الله علیه و سلم و چنانکه ملاحظه میشود درد گرفتن دست عباس از فشار بند درست است و گمان میرود که رواة همین قصه را دیده و شاخ و برگ بر آن افزودهاند.
[۱۸] حواشی استاد فروزانفر: مأخذ آن روایتی است که در طبقات ابن سعد، جزؤ اوّل از قسم ثانی،ص ۱۶۱ به طریق ذیل آمده است: عن ایّوب قال سمعت طاوسا یحدّث ان النبیّ صلی الله علیه و سلم اتّخذ خاتما من ذهب فبینما هو یخطب النّاس یوماً نظر الیه فقال له نظرة ولکم اخری ثمّ خلعه فرمی به و قال لا البسه ابداً و همین روایت در احیاء علومالدین،ج ۱،ص ۵۱ و ۱۲۰ و نیز ج ۳،ص ۳۴، و ج ۴، ص ۱۶۵ مذکور است.
[۱۹] حواشی استاد فروزانفر: ظاهراً این بیان، تأویلی است، عرفانی نسبت بدانچه اصحاب سیره و مفسّرین در کیفیّت نزول وحی و سورۀ (اقرأ) به حضرت رسول صلی الله علیه و سلم روایت میکنند و ما اصل آن روایت را تا آنجا که مربوط به گفتۀ مولانست از سیرۀ ابن هشام نقل میکنیم: قال رسول الله صلی الله علیه و سلم فجاءنی جبرئیل و انانائم بنمط من دیباج فیه کتاب فقال اقرأ قال قلت ما اقرأ قال فغتّنی به حتی ظننت انّه الموت ثم ارسلنی فقال اقرأ قال قلت ماذا اقرأ فغتّنی به حتی ظننت انه الموت ثم ارسلنی فقال اقرأ قال فقلت ماذا اقرأ ما اقول ذلک الا افتداء منه ان یعودلی بمثل ما ضع بی فقال اقرأ باسم ربّک الذی خلق. سیرۀ ابن هشام طبع قاهره (مطبعۀ حجازی)،ج ۱، ص ۲۵۴ و ۲۵۵٫
[۲۰] آیۀ ۷ و ۸ سورۀ زلزال: پس هر كه به اندازهی ذرهای نيكی كند آن را ببيند. و هر كه به اندازهی ذرهای بدی كند آن را ببيند.
[۲۱] “چندان که” در نسخه دوبار تکرار شده.
[۲۲] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: به فتح اوّل و تشدید ثانی بر وزن شداد کسی که سخن پردازی کند در مدح کسان تا صلت و جائزه گیرد (تاجالعروس و محیط المحیط) و مجازاً به معنی یاوه پرداز و پرگوی چنانکه در متن حاضر ظاهراً بدین معنی استعمال شده است.
[۲۳] بدبخت، تیرهبخت.
[۲۴] بخشی از آیۀ ۱۲ سورۀ اعراف: مرا از آتش آفريدی و او را از گِل.
[۲۵] آنچه شخص بر خود واجب کند که که بعد از روا شدن حاجتش در راه خدا بدهد یا به جا بیاورد.
[۲۶] آنچه بدان گناه را ناچیز نمایند از صدقه و روزه و مانند آن.
[۲۷] یکی از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت میباشد که بنیان گذار آن ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعی (متولد ۱۴۶~۱۵۰ ه ق. وفات ۲۰۴ ه ق) است. ایشان با ادغام دو مذهب حنفی و مالکی مذهب شافعی را تأسیس نمود.
[۲۸] یکی از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت میباشد که بنیان گذار آن ابوحنیفه نعمان بن ثابت زوطی (متولد ۸۰ ه ق. وفات ۱۵۰ ه ق) است. در حال حاضر بالغ بر ۷۷% مسلمانان جهان پیرو این مذهب میباشند.
[۲۹] سود، بهره، فایده.
[۳۰] جمع تحیّت به معنی سلام گفتن، درود گفتن.
[۳۱] جمع صلوة، درود و خاص بر پیغمبر اسلام و خاندان او.
[۳۲] جمع طیّبة. بخشی از حواشی استاد فروزانفر: سوالی است از معنی عبارت واقع در تشهّد که از حضرت رسول صلی الله علیه و سلم روایت کردهاند بدین ترتیب: التحیّات الله والصلوات والطیّبات السلام علیک ایّها النبیّ و رحمة الله و برکاته السّلام علینا و علی عبادالله الصالحین صحیح مسلم،ج ۲،ص ۱۳ و ۱۴؛ بخاری،ج ۱،ص ۹ و مولانا جواب این سوال و اسرار تشهّد را قریب به مضامین فیه ما فیه ولی نغزتر و دلاویزتر بیان فرموده است در ضمن ابیات ذیل از مثنوی (دفتر سوم بخش ۹۷).
[۳۳] مراعات = ملاحظه کردن و نظر کردن در کسی.
[۳۴] در نسخه “میداند” آمده است، از تصحیح استاد فروزانفر استفاده شده.
[۳۵] مار بزرگ، اژدها.
[۳۶] آبستن شدن.
[۳۷] کلمه داخل [ ] در نسخه نیامده.
[۳۸] آیۀ ۸ سورۀ مریم: گفت: پروردگارا، چگونه مرا پسری خواهد بود حال آن كه زنم نازاست و من از پيری به فرتوتی رسيدهام.
[۳۹] تا انتهای آیه.
[۴۰] بخشی از آیۀ ۱۷۲ سورۀ اعراف: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا، گواهی داديم.
[۴۱] پنهان، پوشیده، بیخبر، ناآگاه.
[۴۲] حواشی استاد فروزانفر: منسوب است به عیسی علیه السّلام ولی به عبارات مختلف، رجوع کنید به: عیون الاخبار،ج ۲،ص ۱۲۴ و احیاء علومالدین،ج ۱،ص ۲۷ و شرح آن،ج ۱،ص ۲۵۳ که مآخذ دیگر این روایت را به دست میدهد.
[۴۳] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: از قطعهای که تمام آن مذکور است در احیاء علومالدین،ج ۴،ص ۷۱ و گویندۀ آن معلوم نگردید.
[۴۴] آیۀ ۵۰ سورۀ اعراف: و اهل دوزخ بهشتيان را آواز دهند كه از آب يا از آنچه خدا روزيتان كرده بر ما فرو ريزيد. گويند: خدا آنها را بر كافران حرام كرده است.
[۴۵] حواشی استاد فروزانفر: نساخ گاهی دال آخر کلمه را به صورت تا مینوشتهاند و این رسم تا قرن دهم در بعضی نقاط معمول بوده است چنانکه در نسخۀ معارف بهاءولد مکتوب در سنۀ ۱۰۰۰ مکرر نظیر این طرز کتابت و در متن حاضر، ص ۱۹، ۱۴۱، ۱۴۲ نیز مشهود میافتد.
[۴۶] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی و تمام آن چنین است: خمّروا آنیتکم و اوکوا اسقیتکم و اجیفوا ابوابکم و احبسوا مواشیکم و اهالیکم من حیث تجب الناس الی ان یذهب فحمة العشاء. امالی مفید طبع نجف، ص ۱۱۲ و همچنین رجوع کنید به: صحیح مسلم،ج ۶،ص ۱۰۵-۱۰۷ که این حدیث را به روایت عدیده نقل کرده است. ناگفته نماند که در هیچ یک از این روایات ادنی اشارهای نیست بدین که مقصود از حدیث، کتمان اسرار الهی است از غیر مستعد و یا اینکه این سخن را حضرت رسول صلی الله علیه و سلم در موقع شرح اسرار و ورود منافقان فرموده باشد و قطعاً این مطلب از نوع تأویلات صوفیه و عرفاست در آیات قرآنی و احادیث نبوی ولی مولانا از مضمون این حدیث بر وفق نظر خود در مثنوی و غزلیات نیز استفاده کرده.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!