فیه ما فیه مولانا – فصل ۲۱

فصل بیست و یکم

شریف پاسوخته[۱] گوید

آن مُنعمِ قدس کز جهان مُستغنی است/ جانِ همه اوست و او زِ جان مُستغنی است

 هر چیز که وهمِ تو بدو گشت محیط/ او قبلۀ آن است و از آن مُستغنی است

این سخن سخت رسواست، نه مدحِ شاه است و نه مدحِ خود؛ ای مردک آخِر تو را از این چه ذوق باشد که او از تو مستغنی است؟ این خطابِ دوستان نیست، این خطابِ دشمنان است که به دشمنِ خود گوید که من از تو فارغم و مُستغنیم؛ اکنون این مسلمانِ عاشقِ گرم رَو را ببین که در حالتِ ذوق از معشوق او را این خطاب است که از او مُستغنی است، مثالِ این آن باشد که تُونیی[۲] در تون نشسته باشد و می‌گوید که سلطان از من که تونیم فارغ است و از همه تونیان فارغ است، این تونی‌مردک را چه ذوق باشد که پادشاه از او فارغ باشد؟ آری سخن این باشد که تونیی گوید که من بَر بامِ تون بودم سلطان گذشت، وی را سلام کردم، در من نظرِ بسیار کرد و از من گذشت و هنوز در من نظر می‌کرد؛ این سخنی باشد ذوق دهنده آن تونی را، الّا این که پادشاه از تونیان فارغ است؛ این چه مَدح باشد پادشاه را و چه ذوق دهد تونی را؟

هر چیز که وهم تو بدو گشت مُحیط

ای مردک خود در وهمِ تو چه خواهد گشتن جز بنگی[۳]؛ مردمان از وهم تو و از حال تو مُستغنیند و اگر از وهم تو با ایشان حکایت می‌کنی مَلول می‌شوند و می‌گریزند؛ چه باشد وهم که خدا از آن مُستغنی نباشد؟ خود آیتِ استغنا[۴] برای کافران آمده است؛ حاشا که به مؤمنان این خطاب باشد، ای مردک استغنای او ثابت است الّا اگر حالی باشد تو را که چیزی ارزد، از تو مستغنی نباشد به قدرِ عزّت تو.

شیخِ محلّه[۵] می‌گفت که اوّل دید است بعد از آن گفت و شنود؛ چنان‌که سلطان را همی بینید ولیکن خاص آن کس است که با وی سخن گوید؛ فرمود که این کژ است و رسواست و باژگونه است؛ موسی عَلَیْهِ السَّلم گفت و شنود و دیدار می‌طلبید بعد از آن، مقامِ گفتْ از آنِ موسی و مَقامِ دیدارْ از آنِ مُصْطَفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، پس این سخن چون راست آید و چون باشد؟

می‌فرمود که یکی پیشِ مولانا سلطان‌العارفین شَمس‌الدّین تبریزی قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ گفت که من به دلیلِ قاطع هستیِ خدا را ثابت کردم؛ بامداد مولانا شَمس‌الدّین فرمود که دوش ملائکه آمده بودند و آن مرد را دعا می‌کردند که اَلْحَمدلله که خدای ما را ثابت کرد، خداش عمر دهاد، در حقِّ عالَمیان تقصیر نکرد؛ ای مَردَک خدا ثابت است، اثباتِ او را دلیلی می‌باید؟ اگر کاری می‌کنی خود را به مرتبه‌ای و مقامی پیش او ثابت کن و اگر نه او بی‌دلیلِ تو ثابت است، وَ اِنَّ مِنْ شُیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[۶].

در این شک نیست که این فَقیهان زیرکند و دَه اندر دَه می‌بینند در فنِّ خود، ولیکن میانِ ایشان و آن عالَم دیواری کشیده‌اند برای نظامِ یَجوز و لا یَجُوز که اگر آن دیوار حجاب‌شان نشود هیچ آن را نخوانند و آن کار مُعطّل ماند و نظیرِ این مولانای بزرگ[۷] قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ مِثال فرمود که آن عالَمِ مثال، دریایی است و این عالَمِ مثالِ کف و خدای عزوجَلّ خواست که کفک[۸] را معمُور دارد؛ قومی را پشت به دریا کرد برای عمارتِ کفک که اگر ایشان به این مشغول نشوند خَلق همدگر را فنا کنند و از آن خرابیِ کفک لازم آید؛ پس خیمه‌ای است که زده‌اند برای شاه و قومی را در عمارتِ این خیمه مشغول گردانیده؛ یکی می‌گوید که اگر من طناب نساختمی خیمه چون راست آمدی؟ و آن دیگر می‌گوید که اگر من میخ نسازم طناب را کجا بندند؟ همه کس دانند که این‌همه بندگانِ آن شاهند که در خیمه خواهد نشستن و تفرُّجِ معشوق خواهد کردن؛ پس اگر جُولاهَه[۹] ترک جولاهی کند برای طلبِ وزیری، همه عالَم برهنه و عور بمانند، پس او را در آن شیوه ذوقی بخشیدند که خرسند شده است؛ پس این قوم را برای نظامِ عالَمِ کفک آفریده‌اند و عالَم را برای نظامِ آن ولی، خنک آن را که عالَم را برای نظام او آفریده باشند نه او را برای نظامِ عالَم؛ پس هر یکی را در آن کار خدای عزّوجَل خرسَندیی و خوشیی می‌بخشد که او را صدهزار سال اگر عمرش باشد همان کار می‌کند و هر روز عشقِ او در آن کار بیشتر می‌شود و وی را در آن پیشه دقیقه‌ها می‌زاید و لذّت‌ها و خوشی‌ها از آن می‌گیرد که وَ اِن مِّن شَیْءٍ اِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[۱۰]؛ طناب‌کُن را تسبیحی دیگر و میخ‌ساز را تسبیحی دیگر و درودگر را که عمودهای خیمه می‌سازد تسبیحی دیگر و جامه‌باف را که جامۀ خیمه می‌بافد تسبیحی دیگر و اولیا را که در خیمه نشسته‌اند و تفرُّج و عیش و عشرت می‌کنند تسبیحی دیگر.

اکنون این قوم که بَرِ ما می‌آیند اگر خاموش می‌کنیم مَلول می‌شوند و می‌رنجند و اگر چیزی می‌گوییم لایقِ ایشان می‌باید گفتن، ما می‌رنجیم؛ می‌رَوند و تشنیع می‌زنند[۱۱] که از ما ملُول است و می‌گریزد؛ هیزم از دیگ کی گریزد؟ الّا دیگ می‌گریزد و طاقت نمی‌دارد؛ پس گریختنِ آتش از هیزم گریختن نیست، بَل او را چون دید که ضعیف است از وی دور می‌شود؛ پس در حقیقت عَلی کل حال دیگ می‌گریزد؛ پس گریختنِ ما گریختن ایشان است؛ ما آینه‌ایم اگر در ایشان گریز است در ما ظاهر می‌شود، ما برای ایشان می‌گریزیم؛ آینه آن است که خود را در وی ببینند، اگر ما را مَلول می‌بینی آن از ملالتِ ایشان است، برای آن‌که ملالت صفتِ ضعف است، این‌جا ملالت نگنجد و ملالت چه کار دارد؟

مرا در گرمابه افتاد که شیخ صلاح‌ُالدّین[۱۲] را تواضعی زیادتی می‌کردم و شیخ صلاح‌ُالدّین تواضعی بسیار می‌کرد در مقابلۀ آن تواضع؛ شکایت کردم، در دل آمد که تواضع را از حَدّ می‌بری، تواضع به تدریج، اوّل دستش را بمالی بعد از آن پا، اندک اندک به جایی برسانی که آن ظاهر نشود و ننماید و او خو کرده باشد، لاجِرَم نبایدش در زحمت افتادن و عوضِ خدمت را خدمت کردن، چون به تدریج او را خوگرِ آن تواضع کرده باشی؛ دوستی را چنین و دشمنی را چنین باید کردن، اندک اندک اوّل نصیحتی بدهی، اگر نشود آن‌گه وی را بزنی، اگر نشنود وی را از خود دور کنی؛ در قرآن می‌گوید فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضرِبُوهُنَّ[۱۳]، و کارهای عالَم بدین سان می‌رود، نبینی صلح و دوستیِ بهار را در آغاز؟ اندک اندک گرمیی می‌نماید و آن‌گه بیشتر و بیشتر و در درختان نگر که چون اندک اندک پیش آیند اوّل تبسّمی، آن‌گه اندک اندک رخت‌ها از برگ و میوه پیدا می‌کند و درویشانه و صوفیانه همه را در میان و هرچه دارد جمله درمی‌بازد؛ پس کارهایِ عالَم را و عُقبی را جمله را هر که اِشتاب[۱۴] کرد و در اوّلِ کار مبالغه نمود، آن کار میسّرِ او نشد؛ اگر ریاضت است طریقش چنین گفته‌اند، اگر منی[۱۵] نان می‌خورد هر روز درم‌سنگی[۱۶] کم کند به تدریج، چنان‌که سالی و دو بَر او بگذرد تا آن نان را به نیم من رسانیده باشد، چنان کم کند که تن را کمیِ آن ننماید و همچنین عبادت و خَلوت و رو آوردن به طاعت و نماز، اگر[۱۷] به کلّی نماز نمی‌کرد چون در راه حق درآید اوّل مدّتی پنج نماز را نگه دارد بعد از آن زیادت می‌کند اِلی ما لا نِهایَة.


دکلمه فیه ما فیه مولانا

 


[۱]  در مقالات شمس (ص ۴۷۸ تصحیح آقایان اشرفی و جمالپور) نام او یک بار در کنار نام سنایی آمده و احتمالا یکی از شاعران زمان مولانا بوده. حواشی استاد فروزانفر: شرح حال او به دست نیامد.

[۲]  کسی که در آتش‌خانۀ حمام زندگی می‌کند.

[۳]  در نسخه این کلمه “نیکی” ثبت شده و “بنگی” را از تصحیح استاد فروزانفر استفاده کردیم.

[۴]  اشاره به سورۀ علق.

[۵]  حواشی استاد فروزانفر: در حاشیه نسخه کتابخانه فاتح استانبول (ح) مقابل این مطلب نوشته‌اند: فخر اخلاطی یعنی مقصود از شیخ محلّه فخر اخلاطی است.

[۶]  ترجمه کامل آیۀ ۴۴ سورۀ اسراء: آسمان‌های هفت‌گانه و زمین و هر که در آنهاست برای او تسبیح می‌گویند، و هیچ چیز نیست مگر آن‌که شاکرانه او را تسبیح می‌گوید، ولی شما تسبیح آنان را در نمی‌یابید، او بردبار آمرزگار است‌.

[۷]  حواشی استاد فروزانفر: این تمثیل در معارف بهاء‌ولد بدینگونه آمده است: پرسیدند که معنی رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر چه باشد گفتم بدانک عالم شهادت بر روی عالم غیب چون کفی است بر روی دریا و این کافران ظاهر دست‌افزار کافران غیبی‌اند و آن شیاطین‌اند وسوسۀ ایشان بسیار است مر نفس را پس جهاد با شیاطین نفس اکبر آمد.

[۸]  کف.

[۹]  بافنده و نساج.

[۱۰]  بخشی از آیۀ ۴۴ سورۀ اسراء:  هر که در آنهاست او را تسبیح می‌گویند.

[۱۱]  بدگویی کردن، سرزنش کردن.

[۱۲]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: مراد، صلاح‌الدّین فریدون زرکوب قونوی است از یاران راستین و محبوبان گزیدۀ مولانا که پس از غیبت و استتار شمس تبریزی مدّت ده سال تمام مولانا سرگرم محبّت وی بود و با او عشق بازی‌ها داشت، وفاتش ۶۵۷ ه ق.

[۱۳]  بخشی از آیۀ ۳۴ سورۀ نساء: باید نصیحتشان کنید و در خوابگاه‌ها از آنان دوری کنید.

[۱۴]  شتاب، عجله.

[۱۵]  واحدی برای وزن و برابر سه کیلوگرم.

[۱۶]  به وزن یک درم، اندک و ناچیز.

[۱۷]  “اگر” در نسخه مکرر آمده.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *