فیه ما فیه مولانا – فصل ۲۰
فصل بیستم
میفرمود که شب و روز جنگ میکنی و طالبِ تهذیبِ اخلاقِ زن میباشی و نجاست زن را به خود پاک میکنی، خود را در او پاک کنی بهتر است که او را در خود پاک کنی، خود را به وی مهذّب[۱] کن، سوی وی رو و آنچه او گوید تسلیم کن، اگرچه نزدِ تو آن سخن مُحال باشد و غیرت را ترک کن، اگرچه وصفِ رجال است که بدین یک وصفِ نیکو وصفهای بد در تو در میآید؛ از بهرِ این پیغامبر صَلَّی الله عَلَیهِ وَسَلَّمَ فرمود لا رُهْبَانِیَّةَ فِی الْاِسِلَامِ[۲]، که راهبان را راهْ خلوت بود و کوه نشستن و زن ناستدن و دنیا ترک کردن؛ خداوند عزوجل راهی باریک پنهان بنمود پیغامبر را صَلَّی الله عَلَیهِ وَسَلَّمَ و آن چیست، زن خواستن تا جورِ[۳] زنان میکشند و مُحالهای ایشان میشنوند و بر او میدَوانید و خود را مُهذّب میگرداند وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ[۴]، جور کسان برتافتن و تحمّل کردن چنان است که نجاست خود را در ایشان مالیدی؛ خُلقِ تو نیک میشود از بردباری و خُلقِ ایشان بَد میشود از دَوانیدن[۵] و تعدّی کردن؛ پس چون این را دانستی خود را پاک میگردان، ایشان را همچون جامهای دان که پلیدیهای خود را بدیشان پاک میکنی و تو پاک میگردی و اگر به نفسِ خود برنمیآیی، از روی عقل به خود تقریر دِه که چنان انگارم که عَقدی نرفته است، معشوقهای است خراباتی که هرگه که شهوت غالب میشود پیش وی میروم؛ به این طریق حمیّت را و حسد را و غیرت را از خود دَفع میکن، تا هنگام آنکه ورای این تقریر تو را لذّت مجاهده و تحمّل رو نماید و از محالاتِ ایشان تو را حالها پدید شود، بعد از آن بیآن تقریر تو مرید تحمّل و مجاهده و بر خود حیف گرفتن گردی چون سود خود معیّن در آن بینی.
آوردهاند که پیغامبر صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ با صحابه از غزا آمده بودند[۶] فرمود که طبل را بزنید که امشب بر در شهر بخسپیم، فردا درآییم؛ گفتند یا رسول الله چه مصلحت؟ گفت شاید که زنانِ شما را با مردمان بیگانه جمع بینید و متألّم شوید و فتنهای برخیزد؛ یکی از صحابه نشنید در رفت، زنِ خود را با بیگانهای یافت؛ اکنون راه پیغامبر این است که میباید رنج کشیدن از دفعِ غیرت و حمیّت و رنج انفاق و کسوَتِ زن و صدهزار رنجِ بیحدّ چشیدن تا عالَمِ محمّدی روی نماید، راهِ عیسی[۷] مجاهدۀ خلوت و شهوت ناراندن، راهِ محمّد عَلَیْهِ السَّلم جَور و غصّههای زن و مَردم کشیدن؛ چون راهِ محمّدی نمیتوانی رفتن باری راه عیسی رو تا به یکبارگی محروم نمانی اگر صفایی داری که صد سیلی میخوری و بَرِ آن را و حاصلِ آن را یا میبینی یا به غیب معتقدی چون فرمودهاند و خبر دادهاند پس چنین چیزی هست؛ صَبر کنم تا زمانی که آن حاصلی که خبر دادهاند به من نیز برسد بعد از آن ببینی چون دل بر این نهاده باشی که من از این رنجها اگرچه این ساعت حاصلی ندارم، عاقبت به گنجها خواهم رسیدن؛ به گنجها رَسی و افزون از آنکه توقع و امید میداشتی، این سخن اگر این ساعت اثر نکند بعد از مدّتی که پختهتر گردی عظیم اثر کند؛ زن چه باشد، عالَم چه باشد؟ اگر گویی و اگر نگویی او خود همان است و کارِ خود نخواهد رها کردن بلکه به گفتن بَتَر[۸] میشود؛ مثلاً نانی را بگیر زیر بغل کن و از مردم منع کن و میگو که این کس را البتّه نخواهم دادن، چه جای دادن که نخواهم نمودن، اگرچه آن نان بر درها افتاده است و سگان نمیخورند از بسیاری نان و ارزانی؛ اما چون چنین منع آغاز کردی همه خَلق رغبت کنند و در بندِ آن نان گردند و در شفاعت و شَناعت[۹] درآیند که البتّه خواهیم که آن نان را که منع میکنی و پنهان کردهای ببینیم، علیالخصوص که آن نان را سالی در آستین کُنی و مبالغه و تأکید میکنی در نادادن و نانمودن رغبتشان در آن نان از حَدّ و اندازه بگذرد که اَلْاِنْسانُ حَرِیصٌ عَلی ما مُنِعَ[۱۰]؛ هرچند که زن را اَمر کنی که پنهان شو، او را دَغدَغۀ خود را نمودن بیشتر شود و خَلق را از پنهان شدنِ او رغبت به آن زن بیش گردد؛ پس تو نشستهای و رغبت را از دو طرف تیز میکنی و میپنداری که اصلاح میکنی، آن خود عینِ فساد است؛ اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعلِ بد کند، اگر مَنع کنی و اگر نکنی او بر آن طَبعِ نیک خود و سِرشتِ پاک خود خواهد رفتن؛ فارغ باش و تشویش مخور و اگر به عکسِ این باشد باز همچنان بر طریقِ خود خواهد رفتن؛ منع جز رغبت را افزون نمیکند علی الحقیقة.
این مردمان میگویند که ما شَمسُالدیّن تبریزی[۱۱] را قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ دیدیم؛ ای خواجه ما او را دیدیم، ای غَرخواهر[۱۲] کجا دیدی؟ یکی که بر سَرِ بام اشتری را نمیبیند میگوید که من سوراخِ سوزن را دیدم و رشته گذرانیدم.
خوش گفتهاند آن حکایت را که خندهام از دو چیز آید، یکی آنکه زنگی سرهای انگشت سیاه کند یا کوری سر از دریچه به درآورد؛ ایشان همانندِ اندرونها و باطنهای کور سر از دریچۀ جسمِ قالب به در میکنند، چه خواهند دیدن از تحسینِ ایشان و از انکارِ ایشان چه [برد][۱۳]؛ نزدِ عاقل هر دو یکی است، چون هر دو ندیدهاند، هر دو هرزه میگویند؛ بینایی میباید حاصل کردن، بعد از آن نظر کردن و نیز چون بینایی حاصل شود هم کی توان دیدن تا ایشان را نباید؟
در عالَم چندین اولیااند بینا و واصل و اولیای دیگرند وَرای ایشان که ایشان را مستورانِ حق گویند[۱۴] و این اولیا زاریها میکنند که ای بار خدایا از آن مستورانِ خود یکی را به ما بنما؛ تا ایشانش نخواهند و تا ایشان را نباید هرچند که چشمِ بینا دارند نتوانندش دیدن؛ هنوز خَراباتیان که قحبه تا ایشان را نباید از کسی نتواند بدیشان رسیدن و ایشان را دیدن، مستورانِ حق را بیارادتِ ایشان کی تواند دیدن و شناختن؟ این کارِ آسان نیست، فرشتگان فروماندند که وَ نَحْنُ نُسَبَّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدَّسُ لَکَ[۱۵] ما همه عشق پاکیم، روحانیانیم، نورِ محضیم؛ ایشان که آدمیانند مشتی شِکمخوارِ خونریز که یَسْفِکُوْنَ الدِّماءَ[۱۶]؛ اکنون این همه برای آن است تا آدمی بر خود لرزان شود که فرشتگانِ روحانی که ایشان را نه مال و نه جاه و نه حجاب، نورِ محض غذاشان، جمالِ خدا عشقِ مَحض، دوربینانِ تیزچشم ایشان میانِ انکار و اقرار بودند، تا آدمی بر خود بلرزد که وَه من چه کسم و کجا شناسم و نیز اگر بر وی نوری بتابد و ذوقی روی نماید، هزار شکر کند خدای را، من چه لایق اینم.
این بار شما[۱۷] از سخن شَمسالدّین ذوقِ بیشتر خواهید یافتن زیرا که بادبانِ کشتیِ وجود مرد اعتقاد است، چون بادبان باشد، باد وی را به جای عظیم ببرد و چون بادبان نباشد، سخن باد باشد؛ خوش است عاشق و معشوق میانِ ایشان بیتکلّفیِ مَحض، این همه تکلّفها برای غیر است، هرچیز که غیر عشق است بر او حرام است؛ این سخن را تقریر دادمی عظیم ولیکن بیگه است و بسیار میباید کندن و جویها ساختن تا به حوضِ دل برسد، الّا قوم مَلولند یا گوینده ملول است و بهانه میآورد و اگر نه آن گوینده که قوم را از ملالت نبَرد دو پول نیرزد؛ هیچکس را عاشق را دلیل نتواند گفتن بر خوبیِ معشوق و هیچ کس نتواند در دلِ عاشق نِشاندن دلیلی که بر نَقصِ معشوق دالّ باشد، پس معلوم شد که اینجا دلیل کار ندارد، اینجا طالبِ عشق میباید بودن؛ اکنون اگر در بَیت مبالغه کنیم در حقِ عاشق، آن مبالغه نباشد و نیز میبینم که مرید معنی خود را بذل کرد برای صورتِ شیخ که
ای نقش تو از هزار معنی خوشتر[۱۸]
زیرا هر مریدی که بَرِ شیخ آید اوّل از سَرِ معنی برمیخیزد و محتاجِ شیخ میشود.
بهاءالدّین[۱۹] سوال کرد که برای صورت، شیخ از معنیِ خود برنمیخیزد، بلکه از معنی خود برمیخیزد برای معنیِ شیخ؛ فرمود نشاید که چنین باشد که اگر چنین باشد پس هر دو شیخ باشند؛ اکنون جهد میباید کردن که در اندرون نوری حاصل کنی تا از این نارِ تشویشات خلاص یابی و ایمن شوی؛ این کس را که چنین نوری در اندرون حاصل شد که احوالهای عالَم که به دنیا تعلّق دارد مثلِ منصب و امارت و وِزارت در اندرونِ او میتابد و مثال برقی میگذرد، همچنانکه اهلِ دنیا را احوالهای عالَم غیب از ترسِ خدا و از شوق به عالَمِ اولیا در ایشان میتابد و چون برقی میگذرد؛ اهلِ حق کُلّی حق را گشتهاند و روی به حق دارند و مشغول و مستغرقِ حقند، هوسهای دنیا همچو شهوَت عِنّین[۲۰] روی مینماید و قرار نمیگیرد و میگذرد؛ اهلِ دنیا در احوالِ عُقبی به عکسِ اینند.
دکلمه فیه ما فیه مولانا
[۱] پاکیزه شده از عیب و نقص.
[۲] حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی است و اصل آن در عیونالاخبار تألیف ابن قتیبه (ج ۴،ص ۱۸ بدین گونه آمده است: عن طاوس انّ رسول الله صلی الله علیه و سلم قال لازمان و لاخزام و لارهبانیة فی الاسلام و لاتبتّل و لاسیاحتة فی الاسلام.
[۳] ستم، ظلم.
[۴] آیۀ ۴ سورۀ قلم: و به راستی تو بر خُلق و خوی بس بزرگی هستی.
[۵] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: در غیاث اللّغات (دواندن) به معنی خجل کردن ضبط شده و در متن حاضر به معنی درشتی کردن و خشم گرفتن است و در بشرویۀ خراسان هم اکنون مرادف درشت گفتن و تندی کردن در گفتار استعمال میشود و به معنی غالب شدن و فائق آمدن نیز میآید.
[۶] حواشی استاد فروزانفر: این واقعه در مراجعت از غزوه تبوک اتفاق افتاده و نصّ آن در عیون الاخبار ج ۱، ص ۱۳۴ چنین است: لما نزل النبیّ المعرّس امر منادیا فنادی لاتطرّقوا النساء فتعجّل رجلان فکلاهما وجد مع امرأته رجلاً. نیر رجوع کنید به: احیاء علومالدّین، ج ۲، ص ۳۰ و ۱۷۴ و شرح آن موسوم به اتحاف السادة المتّقین به شرح اسرار احیاء علومالدّین، ج۵، ص ۳۵۹-۳۶۰ که مدارک خبر را به تفضیل ذکر میکند.
[۷] حواشی استاد فروزانفر: مقایسه فقر عیسوی است با فقر محمّدی و بیان آن در مثنوی بدین طریق فرموده است: (دفتر ششم بخش ۱۴ بیت ۴۹۳ – ۴۹۷).
[۸] بدتر.
[۹] زشتی و بدی.
[۱۰] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی است و نصّ آن مطابق نقل سیوطی در جامع الصّغیر، ج ۱، ص ۸۵، و مناوی در کنوزالحقایق، ص ۳۱ چنین است: انّ ابن آدم لحریص علی ما منع.
[۱۱] محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمسالدّین یا شمس تبریزی. در شهر تبریز چشم گشود امّا از تاریخ تولد، علّت وفات و محلّ تدفین ایشان اطلاع دقیقی در دست نیست. شمس تبریزی دوست و یار، پیر و مراد، رفیق گرمابه و گلستان و… مولانا بود. غریب آمد، غریب زیست، غریب رفت.
[۱۲] فاحشه و روسپی.
[۱۳] “برد” در نسخه نیامده و نظر به ناقص بودن جمله این کلمه را از تصحیح استاد فروزانفر آوردیم.
[۱۴] حواشی استاد فروزانفر: از مضمون حدیث قدسی: اولیائی تحت قبابی لایعرفهم غیری- که در احیاء علومالدّین، ج ۴،ص ۲۵۶، مذکور است، و تقسیم اولیا به نحوی که در فیه ما فیه میبینیم و نزدیک به همین مضامین در ولدنامه طبع تهران، ص ۲۶۸، نیز ملاحظه میشود.
[۱۵] بخشی از ایۀ ۳۰ سورۀ بقره: ما تو را به پاکی میستاییم و تقدیست میکنیم.
[۱۶] بخشی از آیۀ ۳۰ سورۀ بقره: خون ریزند.
[۱۷] حواشی استاد فروزانفر: چنانکه به صراحت از این عبارت استنباط میشود تقریر این فصل پس از مراجعت شمسالّین از شام به قونیه در سال ۶۴۴، صورت گرفته و بنابراین از اقدم فصول متن حاضر تواند بود.
[۱۸] مصراع پایانی رباعی ۹۰۳ مولانا.
[۱۹] حواشی استاد فروزانفر: ممکن است که مقصود بهاءالدّین محمّد فرزند مولانا معروف به سلطان ولد باشد و هم محتمل است که مقصود بهاءالدّین بحری باشد که به قول افلاکی (کاتب اسرار) مولانا بوده و نام او در چندین حکایت از مناقب افلاکی آمده است.
[۲۰] مردی که قادر بر جماع نباشد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!