فیه ما فیه مولانا – فصل ۲۷

فصل بیست و هفتم

از فقیر[۱] آن بِه که سوال نکنند زیرا که آن‌چنان است که او را تحریض[۲] می‌کنی و بر آن می‌داری که اختراعِ دروغی کنَد؛ چرا؟ زیرا که چون او را جِسمانیی سوال کرد، او را لازم است جواب او گُفتن و آن‌چنان‌که حق است به وی نتواند گُفتن، چون او قابل و لایقِ آن‌چنان جواب نیست و لایقِ آن لَب و دهانِ او آن‌چنان لُقمه‌ای نیست؛ پس او را لایقِ حوصلۀ او و طالعِ او جوابی دروغ اختراع باید کردن تا او دَفع گردد و اگرچه هر چه فقیر گوید آن حق باشد و دروغ نباشد، ولیکن به نسبتِ با آنچه پیش او آن جواب است و سخن آن است و حق آن است آن دروغ باشد، اما نسبتِ به شنونده راست باشد و افزون از راست.

درویشی[۳] را شاگردی بود، برای او دریوزه[۴] می‌کرد، روزی از حاصلِ دریوزه او را طعامی آورد و آن درویش بخورد، شب مُحتلِم[۵] شد، پرسید که این طعام را از پیشِ که آوردی؟ گفت دختری شاهد[۶] به من داد؛ گفت والله من بیست سال است که مُحتلم نشده‌ام، این اثرِ لقمۀ او بود و همچنین درویش را احتراز[۷] می‌باید کردن و لقمۀ هر کسی را نباید خوردن که درویش لطیف است در او اثر می‌کند چیزها و بر او می‌نماید و ظاهر می‌شود؛ همچنان‌که در جامۀ پاکِ سپید اندکی سیاهی ظاهر گردد و پیدا شود، اما بر جامۀ سیاه که چندین سال از چرک سیاه شده و رنگ سپیدی از او گردیده باشد اگر هزارگون چرک و چَربِش[۸] بر وی چِکد بر خُلق و بر او، آن ظاهر و پیدا نگردد؛ پس چون چنین است، درویش را لقمۀ ظالمان و حرام‌خوران و جسمانیان نباید خوردن که در درویش لقمۀ آن کس اثر کند و اندیشه‌های فاسد از تأثیر آن لقمۀ بیگانه ظاهر گردد همچنان‌که از طعامِ آن دختر، درویش مُحتلم شد.

—–

[۱]  سالک، درویشی که به اندازۀ کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را.

[۲]  تشویق، ترغیب.

[۳]  یادداشت مرحوم دهخدا: کلمه در اصل درویز بود «زا» را به شین معجمه بدل کرده‌اند، و درویز در اصل درآویز بوده به معنی آویزنده از در، چون گدا به وقت سؤال از درها می آویزد یعنی درها را می گیرد لهذا گدا را درویش گفتند. و بعضی محققان نوشته‌اند که درویش در اصل دریوز بود در میان یاء و واو قلب مکانی کردند درویز شد بعد زاء را به شین بدل کردند، و یوز صیغۀ امر است از یوزیدن که به معنی جستجو کردن است. و چون اطلاقِ این لفظ برخدارسیدگانِ گوشه نشین صادق نمی‌آید و زیبا نمی‌نماید لهذا فقیرِ صاحبِ معرفت را به جهت تمیز درویش به ضم دال باید گفت، در این صورت مرکب باشد از دُر که به معنی مروارید است و ویش که در اصل واش بود مزیدعلیه وش که کلمۀ تشبیه است. (از غیاث ). در قدیم درویشان برخلاف زمان ما که موی سر و ریش دراز دارند، موی می‌سترده‌اند چنانچه سعدی گوید: ظاهر درویشی جامۀ ژنده است و موی سترده و حقیقت دل زنده است و نفس مرده.

[۴]  تکدّی، گدایی کردن، پرسه زدن.

[۵]  در خواب جُنُب شدن.

[۶]  مرد یا زن خوب‌رو. فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی: حق را به اعتبار ظهور شاهد گویند و گاه مراد از شاهد، معشوق است؛ و گاه چیزی را گویند که در دل انسان حاضر است و آدمی همواره به یاد اوست.

[۷]  دوری کردن، پرهیز.

[۸]  روغن، چربی.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *