فیه ما فیه مولانا – فصل ۳۶
فصل سی و ششم
صورتْ فرعِ عشق آمد[۱] که بیعشق این صورت را قدر نبود، فرع آن باشد که بیاصل نتواند بودن، پس الله را صورت نگویند چون صورت فرع باشد، او را فرع نتوان گفتن؛ گفت که عشق نیز بیصورت متصوّر نیست و مُنعقِد نیست، پس فرعِ صورت باشد؟ گوییم چرا عشق متصوَّر نیست بیصورت؟ بل انگیزندۀ صورت است، صدهزار صوَر از عشق انگیخته میشود، هم مُمثَّل[۲] هم محقَّق[۳]؛ اگرچه نقش بینقّاش نبود و نقاش بینقش نبود لیکن نقش فرع بود و نقاش اصل؛ کَحَرَکَةِ الْاِصْبَعِ مَعَ حَرَکَةِ الْخَاتَمِ تا عشقِ خانه نبود هیچ مهندس صورت و تصوّرِ خانه کند؟ و همچنین گندم سالی به نرخِ زر است و سالی به نرخِ خاک و صورتِ گندم همان است، پس قدر و قیمتِ صورتِ گندم به عشق آمد و همچنین آن هنر که تو طالب و عاشقِ آن باشی پیشِ تو آن قدر دارد و در دوری که هنری را طالبی نباشد هیچ آن هنر را نیاموزند و نَورزَند، گویند که عشق آخر افتِقار[۴] است و احتیاج به چیزی؛ پس چون احتیاج اصل باشد و محتاجٌ الیه[۵] فرع گفتیم؛ این سخن که میگویی از حاجت میگویی، آخر این سخن از حاجتِ تو هست شد که چون میلِ این سخن داشتی این سخن زاینده شد، پس احتیاج مقدّم بود و این سخن از او زایید، پس بیاو احتیاج را وجود بود، پس فرعِ او نباشد عشق و احتیاج؛ گفت آخر مقصود از آن احتیاج این سخن بود، پس مقصود فرع چون باشد؟ گفتیم دایماً فرع مقصود باشد که مقصود از بیخِ درخت، فرعِ درخت است.
—–
[۱] حواشی استاد فروزانفر: اشاره است بدین مطلب که آیا عشق عاشق سبب معشوقیّت است یا آنکه معشوقیّت سبب عاشقیّت و مولانا نظر اوّل را تأیید میکند و در مثنوی بحثی نیک ژرف و دقیق نموده و ثابت کرده است که عشق به صورت ابداً و هرگز تعلق ندارد (دفتر دوّم بخش ۱۸، بیت ۷۰۴ الی ۷۰۹).
[۲] مجسّم شده.
[۳] آنچه به درستی دانسته شده است.
[۴] فقیر شدن، درویشی.
[۵] کسی و یا چیزی که لازم و ضرور باشد و وجود آن در کار لازم بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!