مکتوبات مولانا – مکتوب ۱ – به سلطان عزّالدّین کیکاووس در سپاس از توجّه به نجمالدّین بن خرّم
بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ وَ بِه نَستَعین[۱]
باری تعالی چون خواهد که عنایت و لطف و نصرت و دولت و سعادت را بر بندهای از بندگان خود مقیم و پیوسته گرداند، او را توفیقِ شُکر دهد که اگر صدبار تلخی بدو رسد و یکبار شیرینی، آن یک شیرینی را صدبار به صد عبارت به صد مقام بازگوید و آن صد تلخی را یکبار هم باز نگوید، اِلّا تلخیِ فراقِ یارانِ دین، که افغان کردن از فراق یارانِ دین، تسبیح است و قرآن خواندن است و سُنّتِ انبیاست صَلَوات اللهِ عَلَیهِم که ایّوب عَلَیْهِ السَّلام با چندان رنج، که هیچ دل طاقت ندارد عظمتِ بلای او شنیدن، با آن همه، زبانِ او در آن هشت سال روزی خالی نگشت. چو دردِ فراقِ یارِ دین یعنی عیال او که همدرد و همنفسِ او بود در دین بدو رسید، فریاد برآورد که مَسَّنِیَ الضُّرُّ[۲]. قدرِ یارِ دین، مردِ دین داند. قدرِ و ذوقِ یارانِ دین هر که خواهد که آموزد از فرزندِ اعزّ امیر سپاه سالارِ عالَم، عادلِ مُقبل، نجم الدّین[۳] دینپرور، خدای ترس، حلیمِ کریم، روح الامرا، مُقرَّب الملوک والسّلاطین، المستغنی عن الثّنآء لشُهرته فی الدّین والصّدق والصّفآء والیقین. حق علیم است و گواهی دهد که آن فرزندِ عزیز، چنانکه در این سفرِ دراز غریب بوده است، در شهرِ خویش و میانِ خویشان و تجمّلِ[۴] خویش هم غریب است. خدای میداند که این پدر از آغازِ دولتِ عالمآرای شهریار راستین، النّادر بین سلاطین الاوّلین والآخرین، بحرالعدل، والاحسان، مهدیُّ الرّحمة فی آخرالزّمان، عمّت مناقبُه فاستغنی عن الشّرح والبیان، اَخافُ علیه من غیرةالرّحمان واِلّا اثنیتُ علیه ببعض ما یلیقُ باقبالِه و اقمتُ البُرهان خلّد اللهُ سلطنَتَه و جدَّد دولَتُه ما تجدَّدَ الجدیدان انَّهُ المجیب المستعان طبعاً و طوعاً و عشقاً از اندرونِ دل و جان هواخواهِ دولتش بودهام، لله تعالی بی علّتی. اگرچه ملازمِ صورت نبودهام، ملازمِ هواخواهی و دولتجویی بودهام در آن حضرتی که همه حضرتها دَمبدم محتاج و مددخواه و دریوزهگرِ آن حضرت است. و این عرضِ دوستی و هواخواهی به دستوری و فرمانِ صدرِ رسالت صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ افتاد، که یکی از صحابه به خدمتِ رسول نشسته بود، بزرگی از درِ مسجد گذر کرد، آن صحابی گفت: یا رسولَ الله، من از دل دوست میدارم این عزیز را که گذشت. رسول عَلَیْهِ السَّلام فرمود که: برو او را اعلام دِه[۵]. و اگر حکمت و سرِّ این اشارت را در قلم آرند درازتر شود. مقصودِ دیگر آنکه هرباری لُطفی و رحمتی و پادشاهی از جنابِ مستطابِ شاهِ عالَم اعلی اللهُ رایَتَهُ نو به نو به سَمعِ این پدر میرسید، شاد میشدم از دو وجه: یکی فرطِ محبّت و هواخواهی که محبّ هرگز در بندِ کمال و نیکونامیِ خود نباشد، در بندِ کمال و نیکونامی محبوب باشد و بدان شاد باشد، و این مسئلهای است از درسِ مدرسۀ عشق، نمیتوانم در این غلوّ کردن که سیلابِ این بحث مرا در رُباید و نامه را و هم نویسنده را، شیخ المشایخ حسامُ الدّین[۶] امین القلوب ادام اللهُ برکته که در این مدّت یکدم از دُعا و ثَنا خالی نبوده است، و وجهِ دیگر موجبِ شادیِ این پدر به آوازۀ احسانهای این شاه اعلی اللهُ دولته آن بودی که گفتمی الحمدلله که محبّت و هواخواهیِ من این اقبال را لازال مُتضاعفاً به موقع و لایق افتاد، زیرا از صفایِ جوهرِ محبّ باشد که محبّتِ او بر جوهرِ لطیف افتد، زیرا هر که هست در هجدههزار عالَم، هر یک محبّ و عاشق چیزی است، شَرفِ هر عاشقی به قدرِ شرفِ معشوقِ اوست. معشوقِ هر که لطیفتر و ظریفتر و شریفجوهرتر، عاشق او عزیزتر.
ضروبُ النّاسِ عُشّاقٌ ضُروباً
فاْکرَمُهم اَشَقُّهُم حبیباً[۷]
مرغِ روز را بر مرغِ شب ترجیح است، چندانکه نور را بر ظلمت. که آن عاشقِ نورِ آفتاب است و مرغِ شب عاشقِ ظلمت. و شرحِ این مسئله هم اطناب عظیم و شاخ و بیخِ بسیار دارد، شرحَ اللهُ صُدورَکُم و ایَّدکم بروحٍ منه. از جملۀ آنچه قال گرفتم بر بالا گرفتن آتشِ اقبال و دولتِ شاهِ عالَم و غالب شدنِ شَمشیرِ نفاذ فرمانش اَنْفَذَها اللهُ و امضاها و اعلاها ما دامتِ الشمسُ و ضُحاها[۸] یکی آن بود که آفتابِ عنایتش بر بندهاش، فرزند عزیز رَوحُ الامرآءِ و افضلُهم، نجم الدّین، لازال نجمُه مُستنیراً من شمس دولة سلطاننا فضَّلَهُ اللهُ علی السّلاطین بالاقبال والکمال و حصول الآمال[۹]، افزون شد و او را مخصوصتر کرد هم در بارگاه حکم و پایۀ تخت و هم در بارگاهِ حلم و رحمتِ دل مبارکش، خود چه جای این است که خود جمله اشارات و اندیشههای شاهِ عالَم خجسته و همایون و میسّرِ اقبال است دمبدم که خاطر مبارکش سوی ضعیفان و مظلومان نگران است و چشمش سوی دادخواهان و مُحتاجان ملتفت است، لاجرَم نظرِ عنایت مَنْ جَآءَ بِالْحَسَنَةِ[۱۰] به جانبِ جاه و دولتش نگران باشد، و از غیرتِ الهی بُوَد و عنایت، که این همه بیمرادیها به دولتش در این مدّت راه یافت تا رجوعِ دلِ مبارکش از همه سلاطین به حضرتِ سُلطانِ سُلطانان جلّ و تعالی دمبدم افزون باشد. حضرتِ حق بانگ برزد به مُلکِ دنیا که برهنه شو پیشِ شاه تا عیبهای بیوفایی تو را ببیند و فروشوی از خود حَفَه و رَفَۀِ[۱۱] خود را به آبِ مَکروهات تا آنچه شاهانِ دیگر رنگ فنات را در آخِر دولتِ خود دیدند و از عشقبازیها با تو و مهرِ پیوستن با تو پشیمان شدند، این شاه در اوّلِ دولت ببیند و دل مبارک، تمام در حضرتِ ما بندد تا هر دو ملکش از دیگران بیفزاید و مخلّد شود. وَ مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ[۱۲]. و هر سطری از این نامه نکتهای است که شرح میباید کردن تا ظاهربینی به فهمِ رکیکِ خود تأویلش نکند. امّا از عیبِ تطویل ترسانم و از خدا خواهانم که بر خاطرِ عاطر و ضمیرِ منیر واضح و مکشوف گردد. انّهُ ولیُّ الأجابة و دعوة المُخلِصین مُستَجابه[۱۳].
———————–
[۱] در حاشیه سمت چپ نسخه ثبت شده: “نامه به سلطان عزّالدّین جهت ابن خرّم”.
[۲] اشاره به آیۀ ۲۱ سورۀ انبیا: و ایوب را [یاد کن] که پروردگارش را به دعا ندا داد که به من رنج رسیده است و حال آنکه تو مهربانترین مهربانانی.
[۳] در حواشی فیه ما فیه متن ۱۳۵ استاد فروزانفر مینویسد: ظاهراً وی همان نجمالدّین بن خرّم چاوش باشد که مولانا در یکی از مکاتیب خود وی را (فرزند عزیز) خوانده و شفاعت میکند تا از جرم او درگذرند.
[۴] خدم و حشم و اموال.
[۵] اشاره است به روایتی از پیامبر اکرم (ص): اذا احب احدکم صاحبه او اخاه فلیعلمه. هر کدام از شما دوست یا برادر دینیاش را دوست بدارد، پس به او اعلام کند.
[۶] حسامالدّین چلبی یکی از یاران خاص مولانا بود که در سال ۶۲۲ ه ق در شهر قونیه متولد و در سال ۶۸۳ ه ق در همان شهر وفات یافت، ایشان نقش بسزایی در کتابت و نظم مثنوی معنوی بر عهده داشت، مولانا بارها نام او را در مثنوی معنوی به زبان رانده و دفتر ششم مثنوی را حسامی نامه خوانده است.
[۷] با اندکی اختلاف بیتی از ابوالطیّب متنبّی، جماعتی از مردم عاشقاناند، بهترین آنها مخلصان به معشوق هستند.
[۸] ترجمه استاد سبحانی: خداوند حکم او را جاری و گذرا و بلند گرداند تا خورشید و پرتو آن باقی است.
[۹] پیوسته ستارۀ او روشن از آفتاب دولت سلطان ما باد، خداوند او را به اقبال و کمال و برآوردن حاجاتش بر سلاطین رفعت دهد.
[۱۰] اشاره به آیۀ ۱۶۰ سورۀ انعام: کسی که کار نیکی پیش آورد، ده چندان آن پاداش دارد، و هر که کار بدی پیش آورد، جز همانند آن کیفر نیابد، و بر ایشان ستم نرود.
[۱۱] بخشی از توضیحات استاد سبحانی: ظاهراً به معنی آرایش و پیرایش.
[۱۲] اشاره به آیۀ ۳ سورۀ طلاق: و او را از جایی که گمان نمیبرد، روزی رساند، و هر کس بر خداوند توکل کند، همو وی را کافی است، بیگمان خداوند سررشتهدار کار خویش است، به راستی که خداوند برای هر چیز اندازهای نهاده است.
[۱۳] او پذیرندۀ دعاست و دعای مخلصانش اجابت میشود.
کتاب های مولانا واقعا سنگینه و راحت متوجه نمیشی باید مطالعه داشته باشی